جستجو

شاذ کلاه
ظاهراً معرب است . ظاهراً نام جشنی است . یوم نثرالورد و در کتاب نقود آمده است : متوکل پدر معتز، در روزهای شادخواری خویش ... درهم هایی سکه زد و مقدار آن پنج هزار هزار بود و آنها را برای (جشن ) شاذ کلاه (یوم نثرالورد) برنگهای سرخ و زرد و سیاه درآورد، و به خنیاگر خود دینارهایی بنام «دینارهای خریطه » ارزانی داشت و روی هر دیناری نوشته بود «این دینار در کوشک خریطه امیرالمومنین المعتزباللّه سکه زده شده است ». و این جمله روایت شابشتی است درکتاب «الدیارات ». (النقود العربیه ، حاشیه ص 164).
شاذیاخی
منسوب است به شاذیاخ که در کنار دروازه نیشابور است . (انساب سمعانی ). و رجوع به شادیاخی شود.
شادی انگیز
نعت از شادی انگیختن:
رز آن میوه زعفران ریز شد
که چون زعفران شادی انگیزشد.

نظامی .

شادی گرای
مسرور. خوشحال . شادمان:
بخفتند شادان دو شادی گرای
جوانمرد هردم بجستی ز جای .

فردوسی .

شاذکونه
شادگونه . مضربه . جامه های درشت دوخته که در یمن سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جامه ای است پشمین که محشو است به پنبه یا پشم همه جا تضریب و نکنده کرده یعنی برای پیوستن آستر و حشو به ابره تمام آن را با کوک ها بهم پیوسته اند و امروز آن را جوجنک (شاید سوزنک ) گویند و در قراء همدان و زنجان روستائیان و گاهی نیز دراویش پوشند بجای شولا که ازنمد است . (یادداشت مولف ). و رجوع به شادگونه شود.
شار
شهر باشد و شارستان شهرستان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی شهر باشد که عربان مدینه خوانند. (برهان قاطع). شهر و مدینه . (غیاث ).
  • بنای بلند و بس عالی بود. (فرهنگ جهانگیری ). بنای بلند و عمارت عالی را گفته اند. (برهان قاطع). عمارت بلند. (غیاث ).
  • چادری باشد رنگین که بغایت تنک و نازک بود، بیشتر زنان لباس سازند و کرته فانوسی هم کنند و آن را شاره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). چادری باشد بغایت نازک و رنگین که بیشتر زنان از آن لباس کنند و جامه فانوس سازند. (برهان قاطع). جامه باریک و رنگین که به هندی ساری گویند. (غیاث ): براثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد ... و صد غلام هندو، صد کنیزک و آن صد غلام هندو بغایت نیکو رو و شارهای قیمتی پوشیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). غلامان تیغهای هندی داشتند هر چه خیاره تر و کنیزکان شارهای باریک در سفطهای نیکوتر از قصب . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). بدو صف بایستادند با خیلهای خویش و علامتها با ایشان و شارهای آن دو صف از در باغ شادیاخ بدور جایی رسید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 46). و رجوع به حاشیه مصحح در همان صفحه شود. و رجوع به شاره شود.
    یکی زر بفتش دهد خسروی
    یکی شارها بافدش هندوی .

    (گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 9).

  • شارتیه
    (آلن ) نویسنده و شاعر فرانسوی متولد در شهر بایو (1385 - 1433م ). دبیر شارل ششم و هفتم .نگارشهای سیاسی او «گفتگوی چهارتنه طعنه آمیز» برای مقاصد سلطنتی سودمند افتاد. اشعارش از نظر شکل ، زنده و بی تکلف و ممتاز است .
    شادی انگیزان
    در حال شادی انگیختن:
    شد سوی شهر شادی انگیزان
    کرد در بزم خود شکرریزان .

    نظامی .

    شادی گزیدن
    شادی اختیار کردن . شاد شدن:
    تهمتن چو گرز نیا را بدید
    دولب کرد خندان و شادی گزید.

    فردوسی .

    شاذکونی
    نسبت است به شاذکونه . شادگونه فروش . رجوع به شادکونی شود.
    شارج
    نام جزیره ای در خلیج ایران . (ناظم الاطباء). ظاهراً همان شارجه است . رجوع به شارجه شود.
    شادی بار
    نعت از شادی باریدن . شادی آور. مسرت انگیز:
    به باغ رفتم تا خود چه حال پیش آید
    که باد راحت پاش است و ابر شادی بار.

    عمادی (از سندبادنامه ، ص 136).

    شادی گستر
    نعت از شادی گستردن . شادی پراکننده:
    عشرت و شادی زیادت باد اندر روز عید
    زانکه طبعت عشرت افزایست و شادی گستر است .

    امیرمعزی (از آنندراج ).

    شاراپیس
    پرستشی که بر اثر اتحاد مذهب یونانیان و مصریان قدیم بکمک یکی از کاهنان مصر معاصر بطلمیوس اول (323 -273 ق. م ) بوجود آمد. (از ایران باستان ج 1 ص 75).
    شارجه
    شارقه . بندری است در یکی از شیخ نشین های خلیج فارس ، به عمان نزدیک دو میل از شرق و غرب امتداد دارد. بیشترین عرض آن در سمت مغرب و کوتاه ترینش در سمت مشرق است . سبب بنای آن به این شکل آن است که اکثر مردم شهر از دریانوردان و صاحبان سفائن بودند و برتر میشمردند که خانه های خود را در نزدیکی ساحل بسازند. سکنه آن به نزدیک هفت هزار تن میرسید که به قبیله های : المزاریع نعیم ، شوامس ، المدامغة، السودان ، بنی یاس ، بنی مرة و آل علی منسوبند. پیش از آنکه «دبی » جای شارقه را بگیرد این شهر بزرگترین مرکز تجاری در ساحل بود و انتظار میرود که پس از ایجاد بندر کوچکی در «اللیه » مقابل شارقه نهضت تجاری نضج گیرد. بندر شارقه برای تخلیه کالاها ازکشتیهای بزرگی که نمیتوانند به ساحل نزدیک شوند مساعد است . در مغرب شهر کارخانه تهیه رشته های سیم برای تزیین لباسهای زنان وجود دارد و آن کارخانه را التله یا البدحة - می نامند و گفته اند که در داخل عمان خاصه در جبل الاخضر معدن طلا یافته میشود. معادن مس نیزدر عمان موجود است و بطرز منظمی بهره برداری میشود.ارزیر هم در راس الحد وجود دارد معادن نمک نیز بکثرت موجود است لیکن مصرف محلی دارد. قصور شیوخ عبارتنداز حصنهایی بلند که برجهایی گرداگرد آنها را فرا گرفته و داخل آنها صورت منظمی دارد و توپهایی که از ترکان و پرتغالیان بغنیمت گرفته شده اند پیوسته در جلوی قلعه ها بر پا است و بعضی از آنها دارای نامهایی خاص می باشند و توپ موجود در شارقه بسبب زیادی جنبش آن (الرقاص ) نام دارد و توپ دیگری در عمان هست که به - المغایری - یا وحشی موسوم است . و در شارقه یک بیمارستان برای مردان در (دبی ) وجود دارد. آب اهالی شهر از چاههای نزدیک تامین میشود و آب را بر پشت چهارپایان حمل و بین خانه ها تقسیم می کنند. سبزیجات فراوان و انواع میوه ها و بخصوص مانگو بوفور در آن یافت میشود.
    شادی بخش
    بخشنده شادی . شاد کننده . مفرح : شادی بخش دلهای حزین .
    شادی گشای
    نعت ازشادی گشودن . گشاینده راه شادی . شادی ده:
    ایا ضمیر تو شادی گشای و انده بند
    ایا قبول تو نعمت فزای و محنت کاه .

    امیرمعزی (از آنندراج ).

    شاذکوه
    ناحیه ای است در جرجان . (انساب سمعانی ). رجوع به شاذ کوهی شود.
    شارات
    ج ِ شارة. صُور. (اقرب الموارد) رجوع به شارة شود.
    شارح
    روشن کننده . (دهار). بیان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مبین . مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن . ج ، شارحین ، شُرّاح .
  • نگاهبان زراعت از پرندگان . (منتهی الارب ). حافظ.(اقرب الموارد). و آن در کلام مردم یمن نگاهبان کشت بود از مرغان و غیر آن . (از تاج العروس ):
    و ما شاکر الا عصافیر قریة
    یقوم الیها شارح فیطیرها.

    (از اقرب الموارد).