جستجو

ریواده
دهی از بخش جغتای شهرستان سبزوار. دارای 226 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و راه آن ماشین رو است . از آثار قدیم مزار قبر کلاتی در آنجاست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریوش
مرکز بخش ریوش شهرستان کاشمر. دارای 1781 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات و محصول عمده آنجا غلات و میوه و پنبه و ابریشم است و بخشداری ، ژاندارمری ، آمار، بهداری ، دفتر پست و دفتر ازدواج و طلاق دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریویز
ریواس . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ).
  • مکر و حیله . دغا. ریو. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). رجوع به ریواس و ریویج شود.
  • ریواز
    عدالت و داد. (ناظم الاطباء). عدالت . (آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا).
  • نظم .
  • طریقه و رسم . (ناظم الاطباء).
  • ریوض
    نخست در ریاضت درآمده ، گویند: ناقة رَیوض و غلام ریوض . (ناظم الاطباء). در متون دیگر دیده نشد.
    ریواس
    نام رستنی . ریباس . (ناظم الاطباء). ریواج . ریباج . ریویج . ریباس . ریوا. ریونج . ریواص . ریویز. (یادداشت مولف ). به معنی ریواج است که رستنی مشهور باشد. (برهان ) (از آنندراج ). گیاهی از تیره ترشکها (هفت بندها) که گونه خوراکی ریوند چینی است . ساقه های هوایی و دم برگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفاده خوراکی قرار می گیرد. ریباس . اشغرغ . اشطیاله . (فرهنگ فارسی معین ):
    قلیه باقلی و قلیه سیب و ریواس
    گزری باشد پر کوفتها گرد و صغار.

    بسحاق.

    ریوع
    ریع. ریعان . ریاع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند تا از روع و ریوع اطماع به انقطاع رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 296). رجوع به ریع شود.
    ریهانیدن
    ویران کردن . خراب نمودن . ویرانه ساختن . (ناظم الاطباء). ویران کردن . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا).
    راه نشین
    1 ـ گدای سر راه . 2 ـ غریب ، بی کس .
    رئیس جمهور
    شخصی که از سوی انتخاب کنندگان مسئولیت اجرایی کشور را بر عهده دارد.
    راه وبیراه
    1 ـ راه های اصلی و فرعی . 2 ـ گاه و بیگاه ، در هر فرصت .
    رئیس الرؤسا
    سرور سروران ، مهتر مهتران .
    راست روده
    قسمت انتهایی روده بزرگ که به مخرج ختم می شود، روده مستقیم ، رکتوم .
    راهبه
    زن ترسای پارسا ج . راهبات .
    رابطه
    پیوند، بستگی .
    رافضه
    1 ـ مؤنث رافض . 2 ـ گروهی که به پیشوای خویش پشت کرد ه و او راترک کنند.
    راویه
    1 ـ مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند. 2 ـ چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند.
    رایانه
    نک کامپیوتر.
    راحة الحلقوم
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی راحة الحلقوم در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    راکاره
    زن فاحشه و بدکاره . (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ورق14) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات )(انجمن آراء). زن روسپی . (ناظم الاطباء):
    ای طبع تو بسته تر ز سنگ خاره
    وی گاه سخن سرددم گه خواره
    وی والده عزیز تو آنکاره
    وی سگ بزبان بزدیت راکاره .

    شرف شفروه (از شعوری ).