جستجو

ریگجوب
دهی از بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان . 135 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و توتون و حبوب و قلمستان و صنایع دستی زنان جاجیم و پلاس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ریلو
شنجار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). اشخار. قلیا. شنجار. (ناظم الاطباء) (از برهان ). قلیا واشخار را گویند و آن رستنی باشد برگ آن سیاه و بیخ و ریشه آن سطبر. (انجمن آرا) (آنندراج ):
چون علاج دماغ گنده کند
داروی او شراب ریلو باد.

کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا).

ریشه شناسی
صفت آنکه ریشه لغات یعنی اصل و ماده آنها را داند. (یادداشت مولف ). رجوع به ریشه شناس شود.
ریع کردن
افزون شدن و زیاد گشتن .(ناظم الاطباء). زیاد شدن غله . (فرهنگ فارسی معین ).
ریگچشمه
دهی از بخش مرکزی شهرستان ساری . 195 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تجن و چشمه و محصول عمده آنجا برنج و غلات و لبنیات و میوه است . گله داران به ییلاقچهاردانگه می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ریشه کردن
ریشه راندن . ریشه دواندن . (از مجموعه مترادفات ص 189). رشد و نمو ریشه نبات . (فرهنگ لغات عامیانه ). ریشه نهادن . ریشه دوانیدن:
خاری است غم که در دل ما ریشه کرده است
ماری است پیچ و تاب که در آشیان ماست .

صائب (از آنندراج ).

ریعناک
زمین مثمر و حاصلخیز. (ناظم الاطباء). فَقل . (منتهی الارب ).
ریکا
معشوق.مطلوب . محبوب . (از فرهنگ فارسی معین ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
  • به معنی پسر آمده و در تبرستان این شایع است . (آنندراج ) (انجمن آرا). به لهجه مازندرانی ، پسر. مقابل کیجا، دختر. (یادداشت مولف ).
  • هریک از پسران زیبا و خوش لباس که پیشاپیش شاهان در ردیف شاطران و یساولان حرکت می کردند. (ازفرهنگ فارسی معین ): صلاح در آن است که تو را در سلک ریکایان منتظم گردانیده تلافی مافات نمایم ،پس یکی از ریکایان حضور را پیش طلبیده امر فرمود که کلاه خود را بر سر مصطفی خان بگذارد. (تاریخ زندیه ).
    در گلستانی که جولانگاه آن قد رساست
    سرو یک ریکای دارالمرزی کوته قباست .

    میرنجات (از آنندراج ).

  • ریگدان
    ظرفی که در آن شن و سمباده ریزند جهت خشکانیدن نوشته ها. (ناظم الاطباء). ظرفی است معروف که در آن ریگ نگه دارند. (آنندراج ).
  • ساعت شنی . (یادداشت مولف ).
  • ریم آهن
    ریماهن . چرک و کثافت آهن که در وقت گداختن در کوره می ماند و در پتک زدن از آن می ریزد. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان ) (ازفرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ). نخجد. خبث الحدید. خبث . (یادداشت مولف ). خبث . (السامی فی الاسامی ). اسم فارسی خبث الحدید است . (تحفه حکیم مومن ). توسعاً بر آهن از جنس دون و غیراصیل اطلاق شود: زحل دلالت دارد بر مرداسنگ و ریماهن و زاگ. (التفهیم ).
    چون به حرب آیی با دشنه ریم آهن
    مکن ای غافل بندیش ز سوهانم .

    ناصرخسرو.

    ریشه کن
    مستاصل و بیخ برکنده . (آنندراج ).
    -ریشه کن ساختن ; از بیخ و بن برکندن . ریشه کن کردن:
    گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان
    سروها را ریشه کن می سازد از بستان ما.

    صائب (از آنندراج ).

    ریکاسه
    رکاسه . ریکاشه . به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان ). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه منیری ). خارپشت . (فرهنگ جهانگیری ) (از صحاح الفرس ).به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاسه است . (انجمن آرا). رکاسه . ریکاشه . صاحب انجمن آرا می نویسد صحیح ژیکاسه است ، نمی دانم دلیلش چیست . قدیمترین نسخه اسدی (766 ه' .ق.) ریکاسه دارد. (یادداشت مولف ):
    نتوان یافت از کدو گوداب
    نه ز ریکاسه جامه سنجاب .

    عنصری .

    ریگریگ
    ذره ذره . اندک اندک . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از ذره ذره باشد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا):
    اگر می جست مرغی در میانه
    همی شد ریگریگش سنگدانه .

    امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).

    ریم آهنج
    ریم آهنگ. بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیره خوارزمشاهی ). بیخ خرغول . (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ. (انجمن آرا) (برهان ). ریم آهنگ. ریشه بارهنگ است . (یادداشت مولف ). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود.
    ریشه وار
    همانند ریشه . بسان ریشه .
  • لیفی . مانند لیف . (ناظم الاطباء).
  • ریکاشه
    رکاشه . ریکاسه . (از لغت فرس اسدی ). بر وزن و معنی ریکاسه است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به ریکاسه و رکاشه و خارپشت شود.
    ریگزاده
    سقنقور. (ناظم الاطباء). ماهی سقنقور. (فرهنگ جهانگیری ). جانوری ذوحیاتین شبیه سوسمار. (از یادداشت مولف ). ماهیی است که در ریگ می رود، چنانکه ماهی در آب ، و گویند سقنقور است . (انجمن آرا) (از برهان ) (آنندراج ). رجوع به سقنقور و ریگماهی شود.
    ریشه والا
    اسم فارسی سنبل جبلی است . (از تحفه حکیم مومن ). رجوع به سنبل جبلی شود.
    ریغال
    قدح . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ):
    شکفته لاله تو ریغال بشکفان که همی
    به دور لاله به کف برنهاده به ریغال .

    رودکی .

    ریگزار
    زمینی که همه آن ریگباشد. (ناظم الاطباء). ارض محصحصة. ریگ. ریگستان . ریگبوم . رملة. (یادداشت مولف ). رجوع به ریگستان شود.