جستجو

ریهیدن
افتادن و ساقط شدن . (ناظم الاطباء). افتادن . (شرفنامه منیری ) (از برهان ): تهویر; بریهیدن چیزی . انهیار; ریهیده شدن . انقیاض ; ریهیده شدن . انبشاق; ریهیده شدن بند آب . (المصادر زوزنی ).
  • لغزیدن . (ناظم الاطباء).
  • ریختن خاک نرم و جز آن از بلندی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). واریز کردن . (یادداشت مولف ).
  • ریختن آب از بلندی .
  • پاشیده شدن . منتشر گشتن .
  • پوسیدن . گندیدن . (ناظم الاطباء).
  • رینولدز
    جوشوا (سر). نقاش و صورت ساز انگلیسی (1723 - 1792 م .). وی از مجددان نهضت هنری قرن 18 م . انگلستان است . او به ایتالیا سفر کرد و پس از مطالعه تابلوهای مشهور آنجا به انگلستان برگشت و به کار هنری پرداخت . او تا آخر عمر ازدواج نکرد و درجواب پرسشگران می گفت «من با هنر ازدواج کرده ام ». ازبهترین تابلوهای او تصویر «طائیس » و صورت ساموئیل کودک است . در اواخر عمر یک چشم وی کور شد. او در نویسندگی نیز دست داشت و در آغاز تاسیس آکادمی پادشاهی به سمت ریاست آن انتخاب شد. (از فرهنگ فارسی معین ).
    ریودد
    نام یکی از هشت دروازه ربض سمرقند. (از احوال و اشعاررودکی ج 1 ص 128 و 129).
  • نام شهر یا دیهی بوده از دیه های سمرقند در یک فرسنگی آن و از آن دیه است ابومنصور نعیم بن محمد ریوددی . (از لباب الانساب ). رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 136 و 139 شود.
  • ریوند چینی
    ریوند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ریوند شود.
    ریهیده
    افتاده و ساقطشده . (ناظم الاطباء). افتاده . (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ).
    -ریهیده شدن ; ریخته شدن . (یادداشت مولف ). تهور. (تاج المصادر بیهقی ). تهویل . (مجمل اللغة). تهیر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). انهیار. (دهار). تهیل . هور. (تاج المصادر بیهقی ): لقف ; ریهیده شدن بن حوض . (مجمل اللغة). انقیاض ; ریهیده شدن چاه . (مجمل اللغة). هک ; ریهیده شدن چاه . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). صقع; ریهیده شدن چاه . (تاج المصادر بیهقی ).
  • خاک نرم از جایی ریخته . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
  • لغزیده .
  • گندیده . (ناظم الاطباء).
  • ویران شده . (ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
  • ناثابت و سست . (ناظم الاطباء).
  • ریودژانیرو
    پایتخت برزیل ، در آمریکای جنوبی . و آن بندری است در کنار خلیجی در ساحل اقیانوس اطلس ، دارای 2303100 تن سکنه . دوک نشین ، دانشگاهی و مرکز بزرگ سیاسی ، تجارتی و صنعتی است . (از فرهنگ فارسی معین ).
    ریوندست
    درازدست . (یادداشت مولف ) (از حاشیه برهان چ معین : ریوند). رجوع به درازدست و الجماهر بیرونی شود.
    ریورتون
    ریورثون . نام محلی در بخارا بوده است: در ریورتون شبی با جمعی از درویشان در منزلی نشسته بودم ... در آن سرما از ریورتون به قصر عارفان آمدم ... در آن سرما از قصر عارفان باز به طرف ریورتون متوجه شدم . (انیس الطالبین ص 130). شبی در مسجد ریورتون در پس ستونی متوجه به قبله نشسته بودم . (انیس الطالبین ص 22). بعد از قصه ریورتون که روزی در آن باغ بودم ... . (انیس الطالبین ص 23). شبی در ریورتون بودم در راهی می رفتم به پلی رسیدم . (انیس الطالبین ص 24).
    -ریورتونی ; اهل ریورتون: محمد زاهد بودو محمود ریورتونی . (انیس الطالبین ص 86). رجوع به ص 104 و 97 و 98 همان کتاب شود.
    ریوندی
    منسوب است به ریوند که یکی از ربعهای نیشابور است . (از لباب الانساب ).
    رینه خم
    رویینه خم . (برهان ). کوس . دمامه . نقاره بزرگ. (برهان ). رجوع به رویینه خم شود.
    ریورثون
    ریورتون . رجوع به ریورتون شود.
    ریونیز
    ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس . (از آنندراج ) (از برهان ). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان ). توضیح : بعضی اصل کلمه را «ریو» دانند و «نیز» راقید گرفته اند و استناد بدین شعر شاهنامه گرفته اند:
    «نگهبان ایشان همی بود ریو
    که بودی دلیر و هشیوار و نیو»
    «به گاه نبرد ار بدی پیش کوس
    نگهبان گردان و داماد طوس »
    جهانگیری این نام را ذیل «ریو» آورده و برهان هم «ریو» و هم «ریونیز» را یاد کرده ، ولی فردوسی در جای دیگر گفته :
    جز از «ریونیز» آن گو تاجدار
    سزد گر نباشد یک اندر شمار.
    و در اینجا «نیز» را به معنی همچنین نمی توان گرفت . در فهرست شاهنامه ولف هم در ماده «ریوتیز» آمده و ارجاع به ریونیز کرده و در «ریونیز» گوید: «پسر کیکاوس ...». یوستی هم در نامنامه ایران ص 261 آرد: «ریونیز» پسر شاوران ، برادر زنگه پسر کیکاوس پسر زراسب پسر لهراسب . یوستی نام ریو را مخفف ریونیز می نویسد. (از فرهنگ فارسی معین ):
    میان را ببست اندر آن ریونیز
    همی زآن نبردش پر آمد قفیز.

    فردوسی .

    رینی
    در اصطلاح تصوف ، ذاتی . طبعی . ختمی . (یادداشت مولف ): اماحجاب دو است : یکی حجاب رینی ... و یکی حجاب غینی و این زود برخیزد... پس حجاب ذاتی که رینی است هرگز برنخیزد و معنی رین و ختم و طبع یکی است ... جنید گوید:... رین از جمله وطنات است و غین از جمله خطرات ، وطن پایدار بود و خطر طاری . (کشف المحجوب هجویری ص 5).
    ریورثونی
    منسوب به ریورثون . رجوع به ریورتون و ریورثون شود.
    ریوز
    تصحیفی است از زنوز که قصبه ای است در شهرستان مرند. در نزهةالقلوب (چ لیدن ج 3 ص 88) در متن ضبط بالا آمده و در پاورقی نسخه بدلها عبارتند از: زنوز، زثور،زیوه و زنور. رجوع به ماخذ بالا و ماده زنوز شود.
    ریوس
    دهی از بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. دارای 500 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و خرما و برنج و لبنیات و راه آن شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    ریویج
    ریواس . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). رجوع به ریواس شود.
    ریواج
    رستنی که ریواس نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه منیری ) (از آنندراج ). ریباس . ریواس . ریواص . (یادداشت مولف ):
    ز کوه آرمت کبک کوهساری
    ز پشته برق و ریواج بهاری .

    (ویس و رامین ).

    ریوساز
    مکار. حیله گر. (از یادداشت مولف ):
    چو رشک آورد آب و گرم و نیاز
    دژآگاه دیوی بود ریوساز.

    فردوسی .

    ریویدن
    آزاد شدن . خلاص شدن . مرخص شدن . معاف شدن . (ناظم الاطباء).
  • معزول گشتن . (ناظم الاطباء).