جستجو

ریما
کرگدن . (ناظم الاطباء) (از تحفه حکیم مومن ). ارج . کرگ. کرگدن . انبیلا. (یادداشت مولف ). به یونانی حیوانی است که به فارسی کرگدن خوانند و شاخی بر سر بینی دارد. (از آنندراج ) (از برهان ). رجوع به کرگدن شود.
ریغذمون
نام دیهی بوده از دیه های بخارا. (از لباب الانساب ).
ریکتان
تثنیه ریکة.دو پوست پاره خرد از اسب که طرف آن از طرف کبد برآمده و بن آن به اعلای آن باشد ثابت و مستقر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به ریکة شود.
ریگستان
ریگزار.(ناظم الاطباء). ریگ. جای ریگناک . ریگبوم . رمل . (یادداشت مولف ): روی در آن ریگستان آوردم و روان شدم . (انیس الطالبین ص 217). رجوع به ریگزار شود.
ریماد
ریماز. جامه باشد. برهان بجای دال ، زاء آورده . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). رجوع به ریمز و ریماز شود.
ریشیجه
تصحیف ریش بچه . (از انجمن آرا). رجوع به ریش بچه شود.
ریغذمونی
منسوب به ریغذمون که دیهی بوده از دیه های بخارا. (از لباب الانساب ).
ریگ سیستان
اندر بیابان کرکس کوه ریگی است [ که ] از گرد سیستان برآید آن را ریگ سیستان خوانند. (حدود العالم ).
ریماز
ریماد. یک نوع جامه لطیف . (ناظم الاطباء). جامه . (شرفنامه منیری ). نوعی از جامه لطیف بود و آن را گیماز هم خوانند. (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به ریمز و ریماد شود.
ریشیدن
فروریختن چیزی در چیزی . (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). ریختن . (از شعوری ج 2 ص 20).
  • گداختن .
  • پاشیدن . (ناظم الاطباء).
  • چشمه چشمه کردن جامه . (از لغت فرس اسدی ).
  • آمیختن و رنگ کردن . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ).
  • ریغل
    تنک . نازک . باریک . لاغر. نحیف . (ناظم الاطباء).
    ریگشوی
    ریگشو. کسی که می شوید ریگهای آمیخته به ذرات طلا را. (ناظم الاطباء).
  • (اِمص مرکب ) شستن ریگ تا خرده زر و نقره از آن حاصل کنند. (از غیاث اللغات ).
    -ریگشو، ریگشوی کردن ; شستن ریگ زرگری . (آنندراج ). شستن دانه ها و حبوب را در ظرف پرآب تا ریگ و مواد دیگر مخلوط بدان ته نشین شود. (یادداشت مولف ):
    کجا افتادی ای دردانه مقصود از دستم
    که من با سیل خون این خاکدان را ریگ شو کردم .

    صائب تبریزی (از آنندراج ).

  • ریمازه
    ریماز. جامه . (از دیوان ناصرخسرو ذیل ص 394):
    بدین نیکوتن اندرجان زشت است
    چو ریمازه ست در زین غرازه .

    ناصرخسرو.

    ریشیده
    ریشه دستار. (ناظم الاطباء)(از برهان ) (از آنندراج ). ریشه دستار که چشمه کنندو کبود و سپید سازند. (شرفنامه منیری ).
  • پرنیان منقش . (از برهان ) (انجمن آرا):
    گفت بر پرنیان ریشیده .
    طبل عطار شد پریشیده .

    عنصری .

  • ریغو
    ریخو. ریخن . (ناظم الاطباء). ریخ زننده . در تداول عامه ، آنکه از بیماری و ضعف از آلودن خویش خودداری نکند. که خود باز نداند داشت . که بسیار برنشیند. که جامه پلید کند. (یادداشت مولف ). رجوع به ریخو و ریخن شود.
  • سخت ضعیف و حقیر. (یادداشت مولف ).
  • ریکنده
    دهی از بخش مرکزی شهرستان شاهی . 890 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه سیاهرود و محصول عمده آنجا برنج و کنجد و غلات و ابریشم و کنف و صنایع دستی زنان پارچه های ابریشمی و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
    ریگشویی
    خاک شویی . خاک شوری .خاک بیزی . شستن ریگ زرگری . (آنندراج ). شستن ریگ تا خرده زر و نقره از آن حاصل کنند. (از غیاث اللغات ).
    ریمان
    فراهم آمدن سر جراحت از به ْ شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). فراهم آمدن سر جراحت . (المصادر زوزنی ).
  • مهربانی کردن . (دهار) (المصادر زوزنی ).
  • ریصار
    معرب ریچار فارسی به معنی آچار.ج ، رواصیر. (یادداشت مولف ). آچار. (دهار). معرب آچار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آچار و ریچار شود.
    ریغی
    ابومحمدبن عبداللّه بن ابراهیم . از قضات اسکندریه بود. (از منتهی الارب ) (یادداشت مولف ). رجوع به ابومحمد ریغی ... شود.