جستجو

ذیفان
خرامیدن و زود رفتن شتر. (زوزنی ). (در کتب دیگر دسترس ما دیده نشد).
ذی مودت
صاحب محبت . و در عناوین نویسند: خدمت ذیمودت فلان ...
ذیفن
رجوع به ذوفن شود.
ذیمون
قریه ای است بر دو فرسنگ و نیمی بخارا و از آن قریه است فقیه ابومحمد حکیم بن محمد ذیمونی .
ذیفنوس
نام مردی رامشگر در وامق و عذرای عنصری که خدمت فلقراط کردی:
جهاندیده ای نام اوذی فنوس
که کردی بر آوای بلبل فسوس .
ذین
عیب . آهو. ذان . ذاب . ذام . ذیم .
ذی فنون
رجوع به ذوفنون شود.
ذی نبالت
صاحب ذکاء و نجابت و فضل . و در عناوین نویسند: خدمت ذی نبالت فلان ...
ذی قار
(برقة...) نام موضعی است در شعر ذیل:
لقد خبرت عیناک یوما بحبها
ببرقة ذی قار و قدکتم الصدر.

(از معجم البلدان ).

ذی نفع
در تداول فارسی بمعنی خداوند نفع: او در این امرنفع نیست . اشخاص ذینفع.
ذی قارالاول
(یوم ُ ...) قال ابوعبیدة: فخرج عتیبة فی نحو خمسة عشر فارسا من بنی یربوع فکمن فی حمی ذی قار، حتی مرت به ابل بنی الحصین بالفداویة، اسم ماء لهم ، فصاحوا بمن بها من الحامیة و الرعاء. ثم استاقوها، فاخلف الربیع ماذهب له ، و قال :
ا لم ترنی افات علی ربیع
جلاداً فی مبارکها و خورا
و انی قد ترکت بنی حصین
بذی قار یرومون الامورا.
(عقدالفرید جزء 6 ص 68).
ذی نویان
پدر برته قوجین یکی از زنان چنگیز. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 6 شش سطر به آخر مانده ).
ذی قعدة
نک ذوالقعده ....
ذیوجانس
الکلابی . دیوجانس کلبی فیلسوف یونانی مولد وی به سینپ در سال 413 و وفات به 323 ق.م . وی غنا و مصطلحات و مقررات جماعات بشری را بچیزی نمی شمرد. و بهمه فصول پای برهنه میرفت و در آستان هیاکل و بتکده ها زیر دلق مندرس و منحصر خود می خفت و خانه او خمی چوبین بود که در همه یونان مشهور ومعروف بود. اسکندر آنگاه که از قورنطس میگذشت بدیدار وی رفت و از وی پرسید چه خواهی ; گفت آنکه حائل آفتاب من نشوی . روزی طفلی را دید که با کف دست آب از چشمه برمی گرفت و می آشامید گفت این کودک مرا آگاه کرد که هنوز بار فضولی با خود می برم و قدحی را که تا آنگاه آب در آن می کرد خرد بشکست . روزی در جواب یکی از مشاغبین بطریقه اِله که بر انکار حرکت استدلال می کرد بر پای خواست و رفتن گرفت و در آن وقت که افلاطون در تعریف انسان گفت حیوانی دوپا و فاقد پر است ، او خروسی آورید کرده در حوزه درس افکند و گفت این است انسان افلاطون . و بمردم عصر بدان حدّ بچشم حقارت می دید که روزی بدانگاه که آفتاب در وسط السماء بود وی را دیدند در کوچه های اطینه چراغی در دست می گشت پرسیدند ترا به نیمروز چراغ بچه کار است گفت یک تن آدمی می جویم .
و شعرای ما گاه خم نشینی را به افلاطون نسبت کرده اند و ذیوجانس را به افلاطون مشتبه ساخته اند:
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت بما که گوید باز.

حافظ.

ذیقوس
رجوع به ذوقوس شود.
ذیوخ
ج ِ ذیخ .
ذابه
سربرنده ، ذبح کننده .
ذات الریه
عفونت و التهاب در نسج ریه خصوصاً به وسیله میکربی به نام پنوموکوک .
ذات الکرسی
خداوند کرسی . صورتی از صور شمالی فلک مجاور قطب شمال که همیشه در طرف مقابل دب اکبر است بنسبت ستاره قطبی . و آن به صورت زنی بکرسی نشسته و هر دو پای فروهشته توهم شده است . سر و تنش بر کهکشان کشیده و آن را خداوند کرسی و خداوند عرش و خداوند منبر نیز نامند و مشتمل بر 55 ستاره است ازجمله صدر و کف الخضیب . و صاحب جهان دانش گوید: ذات الکرسی ، خداوند کرسی . نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه شمالی و آن را بر صورت زنی توهم کرده اند بر کرسی نشسته و پایها فروهشته و آن سیزده کوکب است و از کواکب او کوکبی روشن است از قدر ثالث و او را کف الخضیب خوانند - انتهی . و نامهای دیگر آن عرش و منبر و مراءة ذات الکرسی است . رجوع به ثوابت در همین لغت نامه شود.
ذایق
چشنده ، مزه گیرنده .