جستجو

ذیرفعت
صاحب بلندی مقام . در عناوین نویسند، خدمت ذیرفعت فلان ...
ذهب ابیض
پلاتین . زرسپید.
ذهو
بزرگوار نمودن خود را.
  • گردن کشی کردن .
  • ذیافرغما
    (از یونانی دیا، میان و فراسین جدا کردن با حجابی یا غشائی ) دیافرغما و هو الحجاب الفاصل بین آلات الغذاء و آلات التنفس . رجوع به دیافرغما شود.
    ذیروح
    صاحب جان . ج ، ذوی الروح و ذوی الارواح .
    ذهب النی
    سرب . اسرب . آنک .
    ذهوب
    بشدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). رفتن . برفتن . ذهاب .
  • بردن .
  • دور کردن . (آنندراج ).
  • ذیال
    ابن هیثم . یکی از محدثین و فقهاء معاصر مامون عباسی . رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 3 ص 147 س 2 و رجوع به ضحی الاسلام ج ث ص 176 شود.
    ذیبةالمهل
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذیبةالمهل در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذهبن
    ابن قرضم المهری . صحابی است از مردم شحر. او از موطن خویش بمدینة الرسول نزد رسول اکرم صلوات اللّه علیه و سلم رفت و حضرت وی را اکرام فرمود و سپس بشحر بازگشت و بدانجا درگذشت . و در منتهی الارب آمده است : ذهبن کجعفر نام صحابی پسر قرضم بود. و صاحب تاج العروس گوید: ذهبن بالباء الموحدة کجعفر اهمله الجماعة و هو ابن قرضم المهری صحابی . له وفادة و قد تقدم الاختلاف فیه و نقل شیخنا رحمةاللّه تعالی اهمال الدال ایضاً و هو غریب . و در عقدالفرید آمده است : و منهم (من قضاعة) ذَهبن بن قرضم بن العجیل و هو الذی کان وفد الی النبی (ص ) و کتب له کتاباً ورده الی قومه . (ج 3 ص 324).
    ذیبین
    موضعی است در شعر نابغة به رضافة.
    ذیسعادت
    در عناوین نویسند: خدمت ذیسعادت فلان ...
    ذهبوط
    نام موضعی است .
    ذهول
    مشغول شدن . (زوزنی ) (دهار).
  • مشغول کردن . (زوزنی ).
  • فراموشی . فراموش کردن . (منتهی الارب ). غافل شدن . (منتهی الارب ). و رجوع به کلمه «نسیان ». در کشاف اصطلاحات الفنون شود:
    از غلط ایمن شوند و از ذهول
    بانگ مه غالب شود بر بانگ غول .

    مولوی .

  • ذیالی
    منسوب به ذیال . نام جدی از اجداد. (انساب سمعانی ).
    ذی پنبه
    صاحب آنندراج گوید: بعضی از شارحین نوشته اند که در ایران وقتی که یاران موافق به باغها میروند و ملاعبه میکنند و بر سر پا میرقصند از خوشی این لفظ را بر زبان میرانند و لغتی است که مسخرگان بر زبان میرانند و در کابل رسم است که روز داخل شدن صوبه دار در شهر، عوام که به استقبال می آیند مسخرگان بوضعی مقرر تمام بدن را در پنبه گرفته رقص کنان همراه می باشند و او را پهلوان پنبه میگویند و یحتمل که ذی پنبه نام نقش و نام مسخرگان باشد. اشرف گوید:
    گرمی مجلس منصور و سماعش بنگر
    رقص ذی پنبه و حلاج تماشا دارد.
    - انتهی . علت این که کلمه را با ذال (نه با زاء) آورده است معلوم نیست و از مجموع این بر می آید که پهلوان پنبه یعنی مرد به پنبه گرفته باحلاج میرقصد و حلاج با زدن کمان درحین رقص رفته رفته پهلوان را از پوشش خود یعنی پنبه عور می کند. این بازی در زمان ما متروک است و من ندیده ام لکن اطفال نوعی بازی دارند که پنبه محلوج درازی را بنوک بینی چسبانند و پیاپی بوزن آواز کمان حلاج گویند پن پن زی پنبه و تا این کلمات بر زبان دارند پنبه مذکور از اثر بیرون شدن و فرورفتن نفس بنحوی خاص بجنبش و رقص باشد.
    ذیسقوریدس
    اسکندرانی . رجوع به ذیاسقوریدس شود.
    ذهولت
    ذهول .
    ذیانیطس
    این صورت که در برهان قاطع و بعض لغت نامه های دیگر آمده است غلط و مصحف ذیابیطس است . رجوع به ذیابیطس شود.
    ذیت و ذیت
    این و آن .
  • چنین و چنین . کیت و کیت .