جستجو

خیزافتاد
نوعی جماع کردن . نوعی وطی کردن:
بماندم اندکی تا خوش بخسبد
که بسیاریش خیزافتاد کردم .

سوزنی .

خیزلی
نوعی از رفتار با تبختر که در آن تفکک اعضاء باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیزل .
خیرةالمدود
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی خیرةالمدود در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
خیره سر
بیهوده گرد. بوالهوس .
  • سرکش . (غیاث اللغات ). لجوج . ستهنده . عنود. یک دنده . گستاخ . بیشرم . لجاجت کننده . پندناپذیر. (یادداشت مولف ):
    به خیره سر شمرد سیر خورده گرسنه را
    چنانکه درد کسان بر دگر کسی خوارست .

    رودکی .

  • خیره نگر
    بدنگر. دقیقنگر. نظرزن . (یادداشت مولف ):
    گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب
    غیرت بر می بر فلک خیره نگربر.

    سنائی .

    خیز افتادن
    ورم کردن . آماس کردن .آماه کردن . متورم شدن . خیزآوردن . (یادداشت مولف ).
    خیزنده
    خیزکننده . جهنده .
  • برپای خاسته . بلند شونده .
  • لغزنده . (ناظم الاطباء).
  • (اِ) نوعی از بازی کودکان که بتازی زحلوفه گویند و آن چنان است که کودکان بر توده خاک تر می نشینند و دست از خود برداشته فرو می لغزند. (ناظم الاطباء). رمزک . (یادداشت مولف ).
  • خیره چشم
    بی شرم . ستهنده . لجوج . حسیر. محسور. آنکه از بدی به پند و درخواست و تهدید بازنایستد. (یادداشت مولف ). عنید. خودسر. خودرای . خیره سر. خیره سار.
    خیره سرانه
    با خیره سری .
    خیره نگریستن
    دقیق نگاه کردن . (فرهنگ رازی ).
    خیزب
    گوشت نرم و نازک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
    خیز و خفت
    بلندشدگی و خوابیدگی .
  • کنایه از جماع است . خفت و خیز.
  • خیره چشمی
    بی شرمی . ستهندگی . لجاجت .خودسری . خیره سری . خودرایی . عناد. (یادداشت مولف ).
    خیره سری
    تمرد. خودسری . گستاخی . (ناظم الاطباء):
    نشست از بر تخت کاوس کی
    به خیره سری مست نز جام می .

    فردوسی .

    خیره هش
    خرفت . کودن:
    ترا راهزن خواند و مارکش
    مرا دیو مردم خور خیره هش .

    اسدی .

    خیزبان
    گوشت نرم و نازک .
  • شترمرغ بچه نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
  • خیز و میز
    ذوق و شوق و اختلاط و ارتباط. (آنندراج ).
    خیره چشمی کردن
    بیشرمی کردن . پررویی کردن . لجاجت کردن . خودسری کردن . خیره سری کردن . عناد کردن . خودرایی کردن .
    خیره سری کردن
    عناد کردن .
    خیره هوش
    کودن . خرفت:
    چنین هم برآورد بیژن خروش
    که ای ترک بدگوهر خیره هوش .

    فردوسی .