خیره کش
بی باک . ظالم . آنکه بدون جهة و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش . بی نواکش . آزارکننده مردم . (از ناظم الاطباء):
خیره کشا بدمنشا ظالما
این همه نیکان مکش و بد مکن .
خاقانی .
خیری بری
خزامی . خزاما. (یادداشت مولف ). خیری البر.
خیزران
(ع اِ) ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (ناظم الاطباء).درخت بید که بهندی بینت گویند. (غیاث اللغة). درخت خیزران از گندمیان و صنعتی از دسته ای غلات است که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم می باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 296). چوب مورد. چوب آس . بامبو. درختی است ریشه دار که از ریشه آن حصیر و جز آن بافند و از چوب آن عصا و جز آن سازند. (یادداشت مولف ):
درفشی پس پشت سالار روم
نبشته بر اوسرخ و پیروزه بوم
همای از بر و خیزرانش قضیب
نبشته بر او بر محب الصلیب .
فردوسی .
خیرو
خطمی باشد. بعضی گویند نوعی از گل خطمی است و آن سرخرنگ و سفیدرنگ می باشد که خبازی هم آن است و بعربی آنرا خیروج گویند و بعضی گفته اند که خیری گل همیشه بهار باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه منیری ). هبس . منثور. نمام . (از منتهی الارب ). شب بو. (یادداشت مولف ):
تا خوید نباشد برنگ لاله
تا خار نباشد ببوی خیرو.
فرخی .
خیره خیره
بیهوده . بی جهت . بی تقریب . بی دلیل بی علت:
ای کرده خیره خیره ترا حیران
چون خویشتن معطل و حیرانی .
ناصرخسرو.
خیره کشتن
از روی ظلم و بیرحمی کشتن .
کشتنی که از نهایت ایذاء حاصل آید. کشتنی که با نهایت آزار مقتول بعمل آید. کشتن ضعیف . کشتن بی نوا.
خیریت
خوبی . بهبود. سلامت . عافیت . (ناظم الاطباء). نیکویی: امیر خالی کرد با خواجه ... و گفت حدیث بوسهل تمام شد و خیریت بود که مرد نمیگذاشت که صلاحی پیدا آید. (تاریخ بیهقی ). ایزد عزوجل خیر و خیریت بدین حرکت مقرون کناد. (تاریخ بیهقی ).
خلاص . رستگاری . امنیت . (ناظم الاطباء).
خیزران بلدی
مورد اسفرم را گویند و آن آس بری است گرم و خشک . (برهان ) (از آنندراج ). مورد اسپرم . (یادداشت مولف ).
خیروان
نام موضعی است و گویند ظهورمهدی آخرالزمان از آنجا خواهد شد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است ، گفته اندنام قدیم شروان مولد خاقانی است با استشهاد به ابیات او اما این معنی بر اساسی نیست ، بلکه چون کلمه شروان با «شر» شروع می شود خاقانی برای تفال کلمه شر را به «خیر» بدل کرده و خیروان گفته است:
گر شرفوان بمثل شروان نیست
خیروان است شرفوان چه کنم .
خاقانی .
خیره درای
هرزه درای . بی عقل . (آنندراج ). بیهوده گوی ، یاوه گوی . گزافه گوی . گزافه درای: تا چه گنه کردم که روزگارم بعقوبت آن در سلک صحبت چنین ابلهی خودرای ناجنس خیره درای ... مبتلی گردانیده است . (گلستان ).
خیره کشی
بی جهت و از روی ظلم وستم کشی . بی دلیل کشی . عمل و حالت خیره کش . ضعیف کشی . بی گناه کشی:
جهان به خیره کشی بر کسی کشید کمان
که برکشیده حق بود و برکشنده ما.
خاقانی .
خیری خطائی
نوع سیاه خیری است و در مداوا کمتر مستعمل است . رجوع به خیری شود.
خیزران دست
از صفات اسب است . (از آنندراج ):
از پشت سمند خیزران دست
زین باز گشاده بر زمین جست .
نظامی .
خیره دست
کنایه از مردم سرکش . (آنندراج ).
خیره گر
حیران کننده . متحیرکننده . پریشان خاطر کننده:
با جنون عشق تو خواهیم ساخت
ترک عقل خیره گر خواهیم کرد.
عطار.
خیری زرد
عصیفره . خیری شیرازی . رجوع به خیری شود.
خیزران دم
از صفات اسب است . (از آنندراج ):
ای زرین نعل آهنین سم
ای سوسن گوش خیزران دم .
انوری (از آنندراج ).
خیرودکنار
نام بلوکی از بلوکات ناحیه تنکابن در مازندران . عده قرای آن 17 و مساحت آن نیم فرسخ ، مرکز آن خیرودکنار. جمعیت تقریباً 1262 تن . (یادداشت مولف ). و رجوع به خیررود کنار شود.
خیره دل
متعجب . متحیر. حیران . گیج:
ز کردار آن چرخ بازوگسل
خبر یافت ضحاک و شد خیره دل .
اسدی .
خیره گردانیدن
پریشان خاطر گردانیدن . متحیر کردن . حیران گردانیدن .