خیره روی
بی حیا. بی شرم . (آنندراج ). خیره رو:
پرخدویی زشت خویی
خیره رویی خربطی .
سوزنی .
خیره گون
حیرت زده . حیران . متحیر. بهت زده . مبهوت:
چو بشنید از آن خواب شد خیره گون
شدش دانش خویش را تیره گون .
فردوسی .
خیزابه
خیزاب . رجوع به خیزاب شود.
خیزک
نام جانوری است که آنرا شب خیزک و پاچه خیزک نیز میگویند. (یادداشت مولف ).
خیرومندان
دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند این دهکده در 48 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند کنار رودخانه گاماسب واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
خیره رویی
پررویی . بی حیایی . بی شرمی . شوخ چشمی .
-خیره رویی کردن ; پررویی کردن . بی حیائی کردن ، بی شرمی کردن .
خیره ماندن
حیران ماندن . متحیرماندن . سرگشته ماندن . پریشان خاطر ماندن:
سپهبد ز گفتار او خیره ماند
بدو هر زمان نام یزدان بخواند.
فردوسی .
خیزان
آنکه خیزد. (یادداشت مولف ). در حال خیزیدن:
بادسحری سپیده دم خیزانست .
منوچهری .
خیز کردن
خیز برداشتن . به تندی جهیدن و بلند شدن:
از آن گرمی ز شه پرهیز کردی
ز پیش شه بتندی خیز کردی .
نظامی .
خیره زبان
خوش زبان . بامحبت:
و آن خیره زبان رحمت انگیز
بخشایش کرد و گفت برخیز.
نظامی .
خیره مسجد
دهی است جزءدهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقعدر یک هزارگزی شمال باختری بستان آباد و 5 هزارگزی شوسه بستان آباد تبریز با 448 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و یونجه . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خیزاندن
بلند کردن . برخیزاندن . (یادداشت مولف ).
اجبار بخیزیدن کردن . (یادداشت مولف ).
-برخیزاندن ; بلندکردن . خیزاندن .
خیزگیر
نوعی بازی است که آنرا خیزبگیر گویند. رجوع به خیز بگیر شود.
کبوتر ماده که در وقت نشاط کبوتر نر مستی کند. (ناظم الاطباء).
خیرةالاصفر
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی خیرةالاصفر در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
خیره سار
خیره سر:
ای کینه ور زمانه غدار خیره سار
بر خیره تیره کرده بما برتو روزگار.
مسعودسعد.
خیره مغز
سبکسر. گیج . خرفت:
زآنکه مرا رنج و خستگی ره قنوج
کوفته کرده ست و خیره مغز و سبکسار.
فرخی .
خیزانیدن
خیزیدن کنانیدن . برخاستن فرمودن . (ناظم الاطباء). بخاستن داشتن . (یادداشت مولف ).
-بخیزانیدن ; خیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). الازلاق. بخیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-برخیزانیدن ; خیزانیدن .
برپای کردن . راست کردن . (یادداشت مولف ). قائم کردن . بحال قیام درآوردن .
خیزل
نوعی از رفتار با تبختر که در آن تفکک اعضاء باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیزلی .
خیره سخن
یاوه گوی . گزافه گوی . بیهوده گوی . بیهوده سخن .
خیره نگاه
دقیق نگاه . عمیق نگاه . (یادداشت مولف ).
-خیره نگاه کردن ; دقیق شدن .(یادداشت مولف ).