جستجو

خیز برداشتن
بقصد دور جستن خود را گرد کردن چنانکه شیر و ببر و غیره . دور جستن چنانکه شیر برای شکاری بقصد جایی .
  • جستن از جائی بجائی دور. جستن مسافتی دور را.
  • قصد جستن یا جستن . (یادداشت مولف ).
  • ورم کردن . آماس کردن . باد آوردن . آماسیدن . آماس پدید کردن . چنانکه گویند پشت دستش خیز برداشته یعنی پشت دستش بادآورده .
  • خیزندگی
    عمل خیزیدن .
    خیره خند
    هرزه خند. (آنندراج ). آنکه بی خودی خندد. بیهوده خند. آنکه خندد نه بجا و بگاه:
    ذوق خنده دیده ای ای خیره خند
    ذوق گریه بین که هست آن کان قند.

    مولوی .

    خیره شدن
    متعجب شدن . بشگفت درآمدن . مات شدن از فرط تعجب . حیران شدن از نهایت شگفتی . متحیر شدن . مدهوش شدن:
    تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
    زاهری خیره شد و غالیه و عنبرخوار.

    عماره مروزی .

    خیری
    مرد نیکو و گزیده بسیارخیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَیری . منه : رجل خیری .
  • زن نیکو وگزیده بسیارخیر. منه : امراءة خیری . (منتهی الارب ).
  • خیزبگیر
    نوعی از بازی باشد و آن چنان است که جمعی بطریق دایره بر سر پا می نشینند و شخصی بر دور همین دایره از دنبال دیگری می دود و اگر همان لحظه او را گرفت بر گردن او سوار میشود و بر دور دایره می گرداندو اگر پاره ای دوید و نتوانست بگیرد یا نزدیک بگرفتن رسید آن شخص که می گریزد یکی را از مردم همان دایره میگوید که «برخیز و بگیر» و خود بجای او می نشیند و آن شخص از دنبال دونده اول می دود و او می گریزد و همچنین آن مقدار که خواهند و آنرا خیزگیر بحذف بای ابجدهم گویند. (از برهان قاطع).
  • خرسک بازی .(انجمن آرای ناصری ). دول گردش . (لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). یکی از اقسام بازی است و آن چنان باشد که خطی بکشند و یکی در میان آن خط بایستد و دیگران آیند واو را زنند و او پای خود را جنباند بهر کدام که پای او بخورد او را بجای خود ببرد و این بازی را خرسک گویند و بعربی حجوره گویند و خیزگیر بحذف باء نیز آمده و در فرهنگها خیزه گیر نیز آمده است باضافه هاء.
  • خیزوان
    ولایت شیروان . (از ناظم الاطباء). رجوع به خیروان شود.
    خیزور
    ریشه های دراز در زمین از یک نوع درخت نی هندی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
    خیسری
    گمراهی .
  • هلاکی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
  • غدر. ناپاکی . (منتهی الارب ).
  • خیشاوه
    زمین شیار کرده . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
    خیط اسود
    کنایه از صبح کاذب . (منتهی الارب ).
  • کنایه از تاریکی شب . (یادداشت مولف ).
  • خیس شدگی
    ترشدگی . (یادداشت مولف ).
    خیشخانه
    خیمه ای که از کتان و یا از نی سازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خیمه ای باشد بجهت دفع هوای گرم از کتان سازند و در درون آن برگ بید بگسترانند و بر اطراف آن آب می پاشند و این بمنزله خسخانه هندوستان است و پیراهن کتان را نیز گفته اند. (آنندراج ). بعضی گویند خانه ای باشد که از نی و علف سازند. (آنندراج ).
  • بعضی گویند که خانه ای باشد که اطراف آنرا از خار شتری برآورند و از بیرون پیوسته آب بر آن پاشند و از درون باد کنند بجهت دفع گرما واین در سیستان متعارف است . (آنندراج ). خانه ای که جهت دفع گرما سازند و اطراف آنرا از خار شتر برآورند واز بیرون پیوسته آب بر وی پاشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خانه تابستانی که در آن برای ترویح خیش آویخته باشند. (بحر الجواهر). کوخ:
    چو آفتاب شد از اوج خود بخانه ماه
    به خیشخانه رو و برگ بید و باده بخواه .

    ازرقی .

  • خیط الصوفیان
    دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 67 هزارگزی شمال خاوری شادگان و شش هزارگزی شمال راه بندر معشور به امیدیه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت وحشم داری و راه در تابستان اتومبیل رو است و ساکنان از طایفه عساکره اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    خیفاء
    مونث اخیف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
    -ناقه خیفاء ; ناقه ای که پوست پستان وی فراخ باشد. (منتهی الارب ).ج ، خیفاوات .
    -
  • ناقه فراخ پستان .(منتهی الارب ). ج ، خیفاوات .
  • نوشته یا شعری که یک کلمه آن منقوط و کلمه دیگر غیر منقوطباشد. (از مطول ).
  • خیزه گیر
    نوعی بازی است . رجوع به خیزبگیر شود. خیزه گیره .
    خیس شدن
    سخت تر شدن . (یادداشت مولف ).
    -از باران خیس شدن ; بر اثر باران سخت تر شدن .
    -از عرق خیس شدن ; بر اثر عرق کردن تر شدن .
    -خیس آب شدن ; ترشدن .بوسیله آب سخت تر شدن .
    خیش زدن
    شخم زدن . شیار کردن . (یادداشت مولف ).
    خیط رمله
    دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 15 هزارگزی جنوب راه اهواز به رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    خیفان
    کثرت ملخها که هنوز بالهای آنها درست نشده باشد.
  • کثرت مردم .
  • ملخی که در آن خطوط مختلف سپید و زرد بهم رسیده باشد.
  • ملخی که از رنگ نخستین که سیاه و زرد بود منسلخ شده مایل بسرخی گردیده باشد.
  • ملخهای لاغر سرخ زاده سال اول .
  • گیاهی است کوهی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).