جستجو

خیس کردن
خیساندن . بسیار تر کردن : باران مرا از سر تا پاخیس کرد. (یادداشت مولف ).
  • تر نهادن . نقع. (یادداشت مولف ). در آب نهادن تا آب بخود کشد.
  • خیطف
    تندرو. (منتهی الارب ). منه : جمل خیطف .
    خیفر
    اسباب خانه . اثاث البیت . (ناظم الاطباء).
    خیساندن
    خیسانیدن . (ناظم الاطباء). ترنهادن . فرغاردن . فرغاریدن . شیبانیدن . شیوانیدن . آغاردن . آغاریدن . بیاغاریدن . آغوندن . نقوع . نقع. (یادداشت مولف ). آغشتن و قرار دادن در مایعی تر نهادن .
  • سخت تر کردن . خیس کردن . (یادداشت مولف ). انقاع .
  • خیس کرده
    . ترکرده . به آب مخلوط کرده .
  • در آب قرار داده . چون برنج خیس کرده .
  • خیصاء
    مونث اخیص .
  • زن کلان و ضعیف .
  • بزی که یک شاخ وی راست استاده و شاخ دیگر بسرش چسبیده باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
    -عنز خیصاء ; ماده بز یک شاخ . (منتهی الارب ).
  • زنی که یک چشم وی خرد و دیگری کلان باشد.
  • عطیه اندک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خیص .
  • خیطفی
    سرعت رفتار. (منتهی الارب ).
    خیف سلام
    نام موضعی است نزدیک عسفان . (منتهی الارب ).
    خیساندنی
    درخور خیساندن . نقوع . نقوعات . (یادداشت مولف ).
    خیسندگی
    خیس خوردگی . عمل خیسیدن .
    خیصان
    اندکی از مال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خیصان من مال .
    خیط کردن
    از روبردن . کنف کردن . مجاب کردن .
    خیفق
    بیابان فراخ .
  • اسبان و شتر مادگان و شترمرغان نیک تیزرو.
  • زن که بغلهای رانش دراز و استخوانهای وی باریک باشد و گام دور دور نهد.
  • سختی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
  • خیسانده
    نقوع و مصفای از هر داروی در آب قرار داده شده . (ناظم الاطباء). نقیع. منقوع . ترنهاده . (یادداشت بخط مولف ).
    خیسنده
    خیس خورنده . چیزی که خیس خورد.
    خیصی
    اندکی از گیاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : اجتمعت خیصاهم ; گرد آمد متفرق آنها و با هم منضم شدند.
    خیط کرم
    چفته درخت مو. ج ، خیوط کرم . (یادداشت مولف ).
    خیفقان
    لقب سیار است و ظلم او در بین عربان مورد مثل زدن می باشد. ابوالمظالم . (از منتهی الارب ).
    -امثال :
    ظلم ظلم خیفقان است .
    ظلمی چون ظلم خیفقان نیست .
    داستان این ظلم برطبق آنچه در منتهی الارب در ذیل کلمه خیفق آمده چنین بوده است :
    خیفقان برادر عوف بن خلیل را کشت و از دست عوف فرار کرد در راه به پسر عم خود برخورد او سبب فرار او را پرسید. خیفقان گفت فرارم بجهت کشتن برادر عوف است ابن عم او چون چنین دید از دو شتری که همراه داشت و زاد و توشه ای که با او بود یک شتر و مقداری توشه به خیفقان داد و گفت اینها از آن تو باشد تا در سفر بمضیقه نیفتی خیفقان پس از گرفتن آنها چون پسر عمش پشت کرد که برود اورا کشت و شتر دیگر را هم برداشت چون بشهر خود رسید هاتفی را شنید که میگفت با کشتن منصف خود ظلم بدی کردی او از این قول سخت در خشم شد و دست به تیر و کمان برد و هاتف را با تیر زد و کشت از آنروز این دو مثل بین مردمان سائر گشت : «ظلمه ظلم الخیفقان » و «لاظلم کظلم الخیفقان ».
    خیساننده
    خیس کننده . (یادداشت مولف ).
    خیض
    ساخته شده از آهن اعم از نرم و سخت .
    -سیف خیض ; شمشیر ازآهن اعم از آهن نرم و یا آهن سخت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).