حاقلی
رجوع به حاقلانی شود.
حاکم فاطمی
رجوع به حاکم بامر اللّه منصوربن عزیزبن معز... شود.
حافل
نعت فاعلی از حفل .
ضرع حافل ; پستان بسیارشیر و پرشیر. ج ، حفل ، حوافل . (مهذب الاسماء): شاة حافل ; گوسفند بسیارشیر. وادٍ حافل ; وادی بسیارتوجبه ، یعنی بسیارسیل .
حاقن
نعت فاعلی از حَقْن . آنکه او را گمیز بشتاب گرفته باشد. حابس البول . (مهذب الاسماء). آنکه بول آمده را نگاه دارد، یقال : لا رای لحاقن . و فی المثل : و انا منه کحاقن الاهالة; یعنی ماهر و حاذقم به آن ، و اهاله پیه گداخته باشد. (منتهی الارب ): عبدالرحمن گفت من حاقنم بکنار بام باید شد، هر دو بکنار بام شدند عبدالرحمن خویشتن را از بام فروافکند. (تاریخ سیستان ).
هلال ٌ حاقن ; ماه نو که هر دو کناره وی بسوی بالا باشد. (منتهی الارب ).
حاکم کردن
کسی را بر جایی یا بر مالی حکومت دادن . اِملاک . تحکیم . تسویم . (تاج المصادر بیهقی ).
حکم به نفع یکی از طرفین دعوی صادر کردن .
حالات
ج ِ حالت :لی مع اللّه حالات لایسعنی فیها ملک مقرب و لا نبی مرسل .
-حالات الدهر ; گردشهای روزگار.
حاقنتان
تثنیه حاقنة. دو مغاک میان ترقوه و کتف . رجوع به حاقنة شود.
حاکم گرای
پنجاهمین حاکم و خان قرم (کریمه ) از سال 1168 تا 1171 ه' . ق. رجوع به گرای و خانان کریمه در همین لغت نامه و طبقات سلاطین اسلام ص 211 شود.
حالاس
به یونانی اسفنج است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه حکیم مومن ).
حافظ ملک
رجوع به حافظبن غیاث الدین و حافظ ایوبی شود.
حاف و راف
پرستار. دلسوز. حامی . خادم وامثال آن : ما له حاف و لا راف ; کس ندارد. بی کس است .
حالان
لقب ابوعبداللّه احمدبن محمدبن اسحاقبن ابراهیم همدانی ، معروف به ابن فقیه . رجوع به احمدبن محمدبن اسحاق و به ابن الفقیه در همین لغت نامه شود.
حافون
ج ِ حاف ّ، بمعنی گرداگردآینده چیزی را. رجوع به حافین شود.
حاقورة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حاقورة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
حاکم لشکر
یکی از مناصب لشکری عهد غزنویان: و این مجلس را حاکم لشکر و فقیه نبیه به امیر رسانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). و دانشمند نبیه و حاکم لشکر نصربن خلف را گفت : مردم انبوه بر کار باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 457). و رجوع به حاکم شود.
حالئة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حالئة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.