جستجو

حاماسوقی
گیاهی است به اندازه یک بدست بر زمین پهن شود و شاخه های آن از پنج نگذرد، از ریشه ای به ضخامت یک انگشت برآید،و برگهای آن کوچک و گل آن سفید و بر شاخه های وی میوه ای چون فلفل باشد که چون بکنند رطوبتی شیرمانند از آن برآید. و آن خشک و گرم است در اول . برای عقرب گزیدگی آشامیدن و ضماد آن تجربه نیکو داده و ریختن آن در رحم زن مصلح آنست . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 116).
حامد لواف
یا حامد لفاف . بتوفی در فصل چهار از باب پنجم تاریخ خود او را در عداد مشایخ اسلام و متاخر از تابعی التابعین شمرده است . (تاریخ گزیده ص 794). و هم اوست که سنایی در حدیقه داستانی درباره او سروده گوید:
آن شنیدی که حامد لواف
در حریم حرم چو کرد طواف ...

(حدیقةالحقیقة چ مدرس رضوی ص 462).

حامل خط
آنکه خط برد. (مهذب الاسماء). برید. پیک .
حالس
نعت فاعلی از حلس .
  • (اِ) یکی از خطهای نوعی بازی کودکان عرب ، و آن چنان باشد که از خط پنج خانه بر زمین کشند و در هر خانه پنج پشکل جمع کنند و در میان آن پنج خانه دیگر خالی باشد و آن پشکل ها را به آن خانه ها نهند و این بازی را حوالس و هر خط آنرا حالس گویند. (منتهی الارب ).
  • حالول
    (جزیره ...) جزیره ای در خلیج فارس ، در مشرق شبه جزیره قاطر.
    حاماسیس
    داروئی هندی یا ارمنی است ، و گویند آن شیری شیرین است در فربیون . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 116).
    حامد وفا
    هروی . رجوع به حامدبن محمدبن عبداللّه بن معاذ هروی شود.
    حامل راس الغول
    نام دیگر صورت برساوش است . (جهان دانش ). برشاوش . حامل راس الغول ، ای برنده سر غول که در بیابان مردم را گمراه کند. (التفهیم ).شکل یازدهم از بیست ویک شکل شمالی که بر فلک مرتسم است بصورت مردی بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده به دست چپ سر دیو خون چکان به موی گرفته . و ستارگان آن بیست وشش باشند. (غیاث ). نام صورت هجدهم از نوزده صورت شمالی فلکی قدماست .(مفاتیح العلوم خوارزمی چ مصر 1349 ه' . ق. ص 125).
    حالع
    ابن عابربن شالح بن ارفحشدبن سام بن نوح (ع ).وی پدر ارغنون و او پدر ساروغ است و هو اول من شکل الدراهم و الدنانیر. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 30).
    حالوم
    نوعی از پنیر است یا شیر ستبرشده که مشابه پنیر تازه باشد. (منتهی الارب ).
  • شنجار . رجوع به حالوما شود.
  • حامالاون
    صحیح آن خامالاون بابونج است . رجوع به خامالاون شود. (دزی ج 1 ص 239).
    حامد هروی
    رجوع به حامدبن محمدبن عبداللّه بن معاذ هروی شود.
    حامل صوت
    آلتی به شکل شیپور که برای انتقال صوت به مسافت دور بکار میرود. بلندگو.
    حالف
    نعت فاعلی از حلف . سوگندیادکننده . سوگندخورنده .
    حالوما
    گیاهی باشد سرخ به سیاهی مایل و آنرا سرخ مرد میگویند. (برهان ). به سریانی ابوخلسا [ انخوسا ] است . (فهرست مخزن الادویة)(تحفه حکیم مومن ). حمیراء. خس الحمار. رجل الحمار. کحلاء. تانیت . شنجار، شنگار. انقلیا. مالقس . هوچوبه .
    حامامینس
    گویند گیاهی مانند گندم است . بیش از یک بدست نباشد و برای دردپشت سودمند بود. ولیکن صحیح آنست که حامامینس مانندحاماسیس مجهول است . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 116).
    حامدی
    رادویانی در ترجمان البلاغة ص 97 از او آورده است :
    تن نه همی باشد آگه ز جان
    جان نه همی باشد آگه ز تن .
    حاملگی
    بارداری . آبستنی .
    حالق
    نعت فاعلی از حلق. سترنده موی . سرتراش . آرایشگر سر و صورت . سلمانی . ج ، حَلَقة.
  • پرو مملو.
  • بَدْیُمْن . (منتهی الارب ). مشئوم .
  • پستان پرشیر. ج ، حُلًّق، حوالق. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
  • تاک بررفته بر درخت .
  • کوه بلند. (منتهی الارب ). جبل مرتفع. جای بلند: جاء من حالق; ای من مکان مشرف . لاتفعل کذا امک حالق; نفرینی است ; یعنی چنین مکن مادرت ترا گم کناد، و در گم شدن تو موی سر برکناد و بستراد.
  • حال و ملکه
    نوع دوم (از کیفیت )، کیفیات نفسانی بود، و آنرا حال و ملکه خوانند. و نام این نوع هم بدولفظ باشد. و آن هیئتی بود که اجسام ذونفس را بسبب نفس ، یا نفوس را به مشارکت ابدان حادث شود، مانند علوم و اعتقادات و ظنون و عدالت و عفت و شجاعت و سخاوت و دیگر فضایل ، و اضداد آن از رذائل و اخلاق نیک و بد و دیگر عوارض نفسانی چون خوف و غم و اندوه و خجلت و حیا و شادی و دوستی و دشمنی و خشم و کینه و صحت و مرض و امثال آن . و هرچه از آن جمله سریعالزوال بود، مانند ظنون و اعتقادی که راسخ نشده باشد، و خشم حلیم وصحت ممراض و غم و اندوه منبسططبع و خجلت و حیاء آنرا حال خوانند. و آنچه بطی ءالزوال بود، چون علوم و فضایل و رذائل و کینه و مانند آن ، آنرا ملکات خوانند. و ملکه هیئتی نفسانی بود که موجب صدور فعلی یا انفعالی شود بی رویتی . و مباینت میان حال و ملکه به عوارض بود. و حال آن هیئتی بود که عارض شود و هنوز راسخ نشده باشد، و چون راسخ گردد ملکه باشد، پس نسبت حال باملکه چون نسبت طفل بود با مرد. (اساس الاقتباس ص 44).