جستجو

جالطه
یکی ازقریه های کنبانیه قرطبه است . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). این کلمه در نزهة القلوب ج 3 ص 238 بصورت جزیره «خالصه » و در حاشیه همان صفحه «جالطه » آمده است و مولف آرد: جزیره ای است براه روم به اسکندریه . رجوع به کتاب فوق و صفحه مزبور و رجوع به جزیره شود.
جام آوردن
پیاله آوردن . قدح آوردن:
چو نان خورده شد میزبان در زمان
بیاورد یک جام می شادمان .

فردوسی .

جام برداشتن
شیشه یا آئینه را از پنجره برداشتن:
شب روم بر بام آن مه چشم بر روزن نهم
جام بردارم بجایش دیده روشن نهم .

ذهنی اصفهانی (از ارمغان آصفی ).

جالب القلوب
آنکه دلهای مردمان را به سوی خودکشد و آنها را فریفته خود گرداند. (ناظم الاطباء).
جالع
نعت فاعلی از جلع. زن برهنه روی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • بی شرم . (اقرب الموارد). السافر. القلیل الحیاء: مرت علینا اُم َ سفیان جالعاً. ابوعمرو. (از اقرب الموارد).
  • زن پلیدزبان . (مهذب الاسماء). فحاش .
  • برهنه فرج . (از منتهی الارب ).
  • جالیان
    قریه ای است جزء بلوک آباده . طول جلگه این بلوک از شمال بجنوب تخمیناً شانزده فرسخ و عرض آن چهار فرسنگ میباشد. صنعت اهالی قاشق سازی و جعبه سازی است . (مرآت البلدان ج 4 ص 85).
    جاما
    جامای کبیر; وزنی معادل سه مثقال . (مفاتیح العلوم ). جامای صغیر; وزنی معادل دو مثقال . (مفاتیح العلوم ).
    جام بر سرکشیدن
    یا جام به سر کشیدن . کنایه از شراب خوردن بیکبار چنانکه از وی چیزی نماند. (آنندراج ):
    اگر تردامنی جامی به سرکش
    خطموجی به هر اندیشه درکش .

    حکیم زلالی (از آنندراج ).

    جالب النوم
    سنگی سرخ و صاف است چنانکه در شب حوالی خود را روشنی دهد. حاملش خواب بسیار کند. (نزهة القلوب ).
    جامات
    ظرفهای شرابخوری و آبخوری . ج ِ جام . (ناظم الاطباء).
    جام بر سنگ زدن
    کنایه از توبه کردن وگذشتن از شراب باشد. (برهان ). توبه کردن از شراب و شکستن جام . (ناظم الاطباء). کنایه از توبه کردن از شراب . (آنندراج ). و رجوع به جام باده بر سنگ زدن شود.
    جالبوس
    جابلوس و جالبوس هردو بمعنی فریبنده باشد که به چرب سخنی مردم را از راه ببرد. رجوع به جابلوس شود.
    جالف
    مرگ عام یعنی وبا. (آنندراج ).
    جاماس
    نام حکیمی است که او را جاماسب هم میگویند با بای پارسی در آخر. (برهان ). همان جاماسب است . (شرفنامه منیری ):
    محمد زکریا کجا و جالینوس
    کجا شده ست چو جاماس و بوعلی دیگر.

    ناصرخسرو.

    جام بزرگی
    تیره ای از ایل بهارلو. [ازایلات خمسه فارس ]. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
    جالحة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جالحة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    جاماسب
    جزو دوم این کلمه همان اسب است ولی جزو اول آن معلوم نیست ، و ربطی به «جام » = یام که مغولی است ندارد. (برهان قاطع چ معین ج 4 پایان کتاب ص بیست و دوم ). و در سنت زرتشتیان جاماسب از خاندان هوگوه در اوستا و برادر فرشوشتر بود و هر دو وزیر کی گشتاسب بودند. جاماسب با دختر زرتشت بنام پوروچیست ازدواج کرد. (مزدیسنا ص 77 - 78). جاماسب در ادبیات ایران و عرب «فرزانه » و «حکیم » خوانده شده است و بدو پیشگوئیهائی نسبت داده اند که ذکر آنها در رساله پهلوی «یادگار زریران » و «گشتاسب نامه دقیقی » و «جاماسب نامه » آمده . رجوع به مزدیسنا ص 353 ببعد و ص 362 و 363 و یادنامه پورداودج 2 ص 56 شود. (حاشیه برهان چ معین ). نام حکیمی که وزیر گشتاسب شاه بود. (شرفنامه منیری ). نام حکیمی ستاره شمر بوده و گویند ترجمه این نام به عربی مطابق نصراللّه خواهد بود. وی برادر گشتاسب شاه بود که پدر اسفندیار است چون گشتاسب آئین زردشت پسندید جاماسب و پشوتن و اسپندیار نیز به زرتشت گرویده به کیش او درآمدند. اسپندیار به تسخیر بلادو ترویج آئین زردشت و بنای آتشکده ها در ایران و غیرایران مامور شده از راه آذربایگان به ولایت روم و اروپا رفته جده مادری خود را در ایتالیا ملاقات کرده و جاماسب به نشر علوم نجوم و حکمت پرداخت و از آثار کواکب استحضار زیاد حاصل کرد. (آنندراج ):
    ستاره شناسی گرانمایه بود
    ابا او بدانش گران پایه بود.

    فردوسی .

    جام بکف آوردن
    پیاله بدست آوردن . قدح به دست داشتن . جام به دست داشتن . رجوع به جام به دست داشتن و جام خواستن و جام دادن و جام گرفتن شود.
    جالد
    از جلد. رجوع به جلد شود.
    جالق
    یکی از بخش های چهارگانه شهرستان سراوان . این بخش در شمال خاوری سراوان و کنار مرز پاکستان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال و خاور به مرز پاکستان و از طرف جنوب و جنوب باختری به بخش حومه سراوان و از طرف باختر به شهرستان زاهدان محدود است و از نظر طبیعی به دو قسمت تقسیم میشود:
    1-قسمت کوهستانی معروف به کوه بند که از جنوب این بخش عبور میکند و بسمت شمال باختر امتداد دارد و خط الراس آن بخش جالق را از بخش حومه جدا میسازد. 2- قسمت جلگه که مرکز و شمال بخش و قسمت عمده آن لوت و کویربوده و در برخی نقاط دارای چاه میباشد. هوای دهستان بسیار گرم و مالاریائی است و بادهای گرم تابستان آنجا طاقت فرساست . آب قراء این بخش از قنات و چشمه و چاه تامین میگردد. محصول عمده آنجا غلات ، خرما و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . بخش جالق جزءشهرستان سراوان و دارای 20 آبادی بزرگ و کوچک میباشد و مجموعاً 7500 تن سکنه دارد. راههای این بخش مالرو است و فقط یک راه فرعی دارد که از راه فرعی سراوان به کوهک از اسفندک منشعب میشود و پس از عبور از گردنه وداف علی به جالق منتهی میشود. طائفه گمشادزائی که در حدود 5000 تن میباشند بطور سیار در این بخش زندگی میکنند و شغل عمده آنها گله داری و زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). این محل را زالق. ژالق. جالق. صالق. صالقان . جالقان نیز ضبط کرده اند و ظاهراً دو جالق بود یکی جالق نو و دیگری جالق کهنه و بهمین جهت آن را جالقان گویند. (از تاریخ سیستان و حاشیه آن ). رجوع به کتاب فوق ص 22، 28، 29، 30، 80، 182 و زالق شود). صاحب مرآت البلدان آرد: جالق یکی ازبلوک سرحدی بلوچستان است . (مرآت البلدان ج 4 ص 78).