جستجو

تازه کند ارشاد
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه است که در 21000گزی جنوب خاوری ارومیه و 10هزارگزی خاور شوسه ارومیه بمهاباد واقع است . جلگه و معتدل سالم است و 280 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از باراندوزچای . محصول آن غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات ، انگور. شغل اهالی زراعت . صنایع دستی جوراب بافی . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازه کند زوارق
دهی از دهستان بناجوبخش بناب شهرستان مراغه است که در 5500گزی جنوب بناب و 2500گزی خاور ارابه رو بناب به میاندوآب واقع است . جلگه و معتدل و مالاریائی است و 503 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از رودخانه صوفی چای و چاه . محصول آن غلات ، کشمش ، بادام ، کرچک ، حبوبات . شغل اهالی زراعت . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازه کند موران
دهی جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل است که در 16هزارگزی شمال خاوری گرمی و 5هزارگزی شوسه گرمی - بیله سوار واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 118 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازی
عربی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه منیری ). عرب ، کسی که در عربستان میماند. (فرهنگ نظام ). وجه اشتقاق: فرزانه بهرام بن فرزانه فرهاد تاز، نام یکی از پسران سیامک بوده و تازیان از نسل اویند و از بعضی تواریخ نیز چنین معلوم میشود که تاز پسرزاده سیامک بن میشی بن کیومرث بوده و پدر جمله عرب است و نسب تمام عرب به تاز میرسد چنانکه نسب همه عجم به هوشنگشاه میرسد. (آنندراج ) (انجمن آرا)... و در سراج اللغات نوشته که تازی بمعنی عربی و این منسوب به تاز است چون لفظ تاز بمعنی تازنده نیز آمده و در اوائل اسلام عربان تاخت و تاراج بسیار در ایران کرده اند، بدین جهت نسبت به تاز کرده . (غیاث اللغات ). بعضی حدس زده اند که تازی اصلاً بمعنی چادرنشین است ، از کلمه تاژ و تاز بمعنی چادر و خیمه و یاء نسبت ، و همیشه آن را مقابل دهقان آرند. پس دهقان بمعنی روستانشین و تازی بمعنی چادرنشین است ، طوائف چادرنشین که ییلاق و قشلاق کنند، مقابل دهقان که ساکن و تخته قاپو باشد. طبق این حدس کلمه مورد بحث بار اول بمعنی مطلق چادرنشین بوده است و سپس بمعنی خاص تری فقط بر عرب اطلاق شده است . مردم چین عرب را تاش نامند و این تاش ماخوذ از کلمه فارسی تاژی یا تازیست که بمعنی چادرنشین است و این نشان میدهد که مردم چین در اول عرب را بتوسط ایرانیان دریانورد و تجار برّی ایران شناخته اند. مرحوم بهار در سبک شناسی آرد: ایرانیان از قدیم بمردم اجنبی «تاچیک » یا «تاژیک » می گفته اند، چنانکه یونانیان «بربر» و اعراب «اعجمی » یا «عجم » گویند. این لفظ در زبان دری تازه ، «تازی » تلفظ شد و رفته رفته خاص اعراب گردید، ولی در توران و ماوراءالنهر لهجه قدیم باقی و به اجانب «تاچیک » میگفتند و بعد از اختلاط ترکان آلتایی با فارسی زبانان آن سامان ، لفظ «تاچیک » بهمان معنی داخل زبان ترکی شد و فارسی زبانان را «تاجیک » خواندند و این کلمه بر فارسیان اطلاق گردید و ترک و تاجیک گفته شد. (سبک شناسی ج 3 ص 50 حاشیه 1). تازی یعنی عرب و گویا آن شکل فارسی کلمه طائی یعنی منسوب به قبیله طی باشد و بموجب شهرت این قبیله از بابت تسمیه کل به اسم جزء، طایی به تمام عرب گفته شده (در تاریخ نظایر این زیاد است ). ما ایرانیان تمام یونان رابنام یک قبیله آن ملت (یونیام ) نام نهادیم و کلمه پارسه هم وقتی نام یک قسمت و یک طایفه ایران بوده وبعد از طرف یونانیها و عرب بتمام ایران اطلاق شد یعنی یونانی «پرسیا» و عرب «فرس » گفت . یونان را رومیها بنام یک قبیله یونان که بین آنها معروف بوده «گیرسیا» نام دادند. (لغات شاهنامه تالیف رضازاده شفق).
دکتر محمّد معین در حاشیه برهان آرد: از تاز+ ی (نسبت ) در پهلوی تاژیک . ایرانیان قبیله طی از قبایل یمن را که با آنان تماس بیشتر داشتند (در عهد انوشیروان ، یمن مستعمره ایران شد) «تاژ»و منسوب بدان را «تاژیک » می گفتند و سپس این اطلاق رابهمه عرب تعمیم دادند، چنانکه یونانیان و رومیان «پرسیا» (پارس ) و عرب «فرس » را بهمه ایرانیان اطلاق کردند و ایرانیان «یونان » را بنام قبیله «یون » در آسیای صغیر، بهمه قوم هلاس اطلاق کردند - انتهی . رجوع به تاجیک و تاز و تازک و تاژ و تازیک شود. جمع تازی ، «تازیان » آید: و اندر وی (شهر هری ) تازیانند بسیار. (حدود العالم ).
صدواندساله یکی مرد غرچه
چرا شصت وسه زیست این مرد تازی .

ابوطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ).

تازه رویی
تازگی و نیکویی صورت . (ناظم الاطباء). خوشرویی . شادی . جوان سیمایی . گشاده رویی . بشاشت . نَضْرة. (منتهی الارب ) (دهار). نَضارة. نُضور. نَضَر. بِشْر. (منتهی الارب ):
که روی سیاوش اگر دیدمی
بدین تازه رویی نگردیدمی .

فردوسی .

تازه کند اسماعیل آباد
دهی از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر است که در 20هزارگزی شمال خاوری مشکین شهر و 2هزارگزی راه شوسه مشکین شهر - اردبیل واقع است . جلگه است و معتدل . 56 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازه کند سعدل
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو است که در چهارهزارگزی شمال باختری سیه چشمه و 2500گزی شمال خاوری شوسه سیه چشمه به کلیساکندی واقع است . جلگه و معتدل ، سالم است و 180 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از نهر قره سو. محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی آن جاجیم بافی . در تابستان از راه ارابه رو سعدل میتوان ماشین برد،راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازه کند مولاقلی
دهی از دهستان قره قریون بخش حومه شهرستان ماکو است که در 43هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 3500گزی باختر شوسه خوی به ماکو واقع است . جلگه و معتدل و مالاریائی است و 600 تن سکنه دارد، علی اللهی ، ترکی . آب آن از قنات . محصول آن غلات و حبوبات ، انگور. شغل اهالی زراعت وگله داری . صنایع دستی آن جاجیم بافی . راه شوسه . شعبه جمعآوری غله دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازیاسس
والی مصر، معاصر اسکندر: چون اسکندر هم از او (از «اکزات رس » برادر داریوش ) کم نمی آمد در اطراف گردونه کشته روی کشته میافتاد. هرکس میخواست ضربتی بشاه وارد آرد و کسی از جان خود نمیترسید. عده ای از سرداران ایران در این جنگ بخاک افتادند. از جمله ... تازیاسس والی مصر. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1310).
تازه زا
تازه زاد. آنکه بتازگی زائیده باشد خواه زن بود و یا حیوان . (ناظم الاطباء).
تازه کند انگوت
دهی از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل است که در 26هزارگزی شمال گرمی و 10هزارگزی شوسه گرمی - بیله سوار واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 303 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو دارد. (مرکز دهستان انگوت ) دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازه کند سولاخلو
دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر است که در 21هزارگزی باختر مشکین شهر و یکهزارگزی شوسه مشکین شهر - اهر واقع است . جلگه و معتدل است و 54 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از مشکین چائی . محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازه کند نصیرپور
دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در 21500گزی شمال باختری قره آغاج و 15هزارگزی شمال باختری میانه واقع است .کوهستانی و معتدل است و 250 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات ، نخود، بزرک . شغل اهالی زراعت . صنایع دستی آن جاجیم بافی . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازیان
تاخته تاخته ودوان دوان . (برهان ) (ناظم الاطباء). تاخته و دوان دوان و شتابان . (آنندراج ) (انجمن آرا). شتابان . (غیاث اللغات ). دوان دوان و تازان . (فرهنگ نظام ). تاخت کنان . (ناظم الاطباء). تازنده ای دونده . (آنندراج ):
تازیان ودوان همی آمد
همچو اندر فسیله ابر بهار .

رودکی .

تازه زور
آنکه قوت بکمال داشته باشد. (آنندراج ). بسیار توانا و باقوت . (ناظم الاطباء):
بوصفش معانی همه تازه زور
جلوریز آینده از راه دور.

ظهوری (در تعریف اسب ، از آنندراج ).

تازه کند باغچه بلاغی
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر است که در 35هزارگزی شمال مشکین شهر و 17هزارگزی شوسه گرمی - اردبیل واقع است .کوهستانی و معتدل است و 60 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازه کند سیدلر
دهی جزء دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر است که در 18هزارگزی جنوب باختری مشکین شهر و7هزارگزی شوسه مشکین شهر - اهر واقع است . جلگه ، معتدل است و 54 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازه کند نهند
دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. از لحاظ اداری تابع بخش ِ بستان آباد شهرستان تبریز است که در 23هزارگزی شمال خاوری تبریز و 9هزارگزی شوسه تبریز واقع است . کوهستانی و معتدل است و 125تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چشمه و رود نهند. محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تازیانه
تازانه . (برهان ). آنچه بدان اسب را زنند بهندی ، گورا. (غیاث اللغات ). تابیده کلفت چرمی یا ریسمانی با دسته چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. (فرهنگ نظام ). شلاق و قمچی است . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). تازیانه و تازانه ، بعضی اول مخفف ثانی گفته اند . (آنندراج ). دکتر محمّد معین در حاشیه برهان ج 1 ص 459 آرد: زباکی ، تزیانه بمعنی تازانه ، رجوع به تازانه شود: بدان که تازیانه از سه ریسمان چرمی ساخته می شد تا به 13 ضربت سی ونه تازیانه را کامل نماید و در شریعت سزاوار نبود که کسی را بیش از 40 تازیانه زنند. (قاموس کتاب مقدس ). و اندر او [در گوزگانان ] درختی بود که از وی تازیانه کنند. (حدود العالم ).
که این تازیانه بدرگاه بر
بیاویز جایی که باشد گذر.

فردوسی .

تازه ساختن
نو کردن . تجدید کردن:
طالب آیین ترنم تازه ساخت
چون نسازد، عندلیب آمل است .

کلیم (از آنندراج ).