تازه آباد وزیر
دهی از دهستان قراتوره بخش دیواندره شهرستان سنندج است که در 29هزارگزی شمال خاوری دیواندره و 2هزارگزی شمال راه فرعی دیواندره به وزیر واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 90 تن سکنه دارد، سنی ، کردی . آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات ، توتون . شغل اهالی زراعت ، گله داری . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
تازه چهر
خندان . شاد. بشاش . خوشرو:
ایا، آز را داده گردن بمهر
دوان هر زمان پیش او تازه چهر.
اسدی .
تازان
در حال تاختن . مولف فرهنگ نظام آرد: صفت مشبهه
تاختن است بمعنی تازنده و تاخت کننده:
ابا جوشن و ترک و رومی کلاه
شب و روز چون باد تازان براه .
فردوسی .
تازگیها
ج ِ تازگی . رجوع به تازگی شود.
تازه آباد دوویسه
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج . 15هزارگزی شمال باختری سنندج و 3هزارگزی خاور دوویسه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 75 تن سکنه دارد، سنی ، کردی . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری .راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
تازه آباد هیجان
دهی از دهستان قراتوره بخش دیواندره شهرستان سنندج است که در 26هزارگزی شمال خاوری دیواندره ، کنار رودخانه ول کشتی واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 125 تن سکنه دارد، سنی ، کردی . آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
تازه حلق کردن
حلق را تازه کردن . تازه کردن حلق. مجازاً بمعنی خنک کردن حلق. رفع عطش کردن . از سوز تشنگی کاستن:
یکی تشنه را تا کند تازه حلق
یکی تا بگردن درافتند خلق.
سعدی (بوستان ).
تازندگان
ج ِ تازنده . دوندگان . حمله کنندگان : و خیلتاش و مردی از عرب از تازندگان دیوسواران نامزد شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). تازنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 117). رجوع به تاختن و تاز و تازنده شود.
تازه آباد دیزج
دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه شهرستان سنندج که در 18هزارگزی جنوب خاوری قروه و سر راه شوسه قروه - همدان واقع است . دشت و سردسیر است و 345 تن سکنه دارد، شیعه ، کردی ، فارسی . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، لبنیات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت ، گله داری . صنایع دستی آن قالیچه ، جاجیم ، گلیم بافی . راه آن مالرو است . این ده مشهور به ناظم آباد است . قهوه خانه ای کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
تازه اندرز
اندرز تازه . اندرز نو:
بگویم یکی تازه اندرز نیز
که آن برتر از دیده و جان و چیز.
فردوسی .
تازه خدمت
نوکر و خدمتگاری که تازه بسر خدمت آمده باشد. (ناظم الاطباء).
مجازاً، خوش خدمت . تازه نفس . چابک:
بهار آمد آنگه سلیمان اساس
از او دیو زردخزان در هراس
بپایین تخت روان حباب
پریزاد گل تازه خدمت چو آب .
طغرا (از آنندراج ).
تازنده
دونده . (آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو:
چو خورشید بر چرخ لشکر کشید
شب تار تازنده شد ناپدید
یکی انجمن کرد خاقان چین
بزرگان و گردان توران زمین .
فردوسی .
تازه آباد سرآب قحط
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج است که در 24هزارگزی باختر قروه و 7هزارگزی جنوب شوسه سنندج - قروه قرار دارد. جلگه و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد، کردی . آب آنجا از چاه . محصول آن غلات ، دیم ، لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری . صنایع دستی آن قالیچه ، جاجیم بافی . راه آن مالرو، تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
تازه اندیشه
اندیشه تازه . اندیشه نو:
فرخزاد گفت و سپهبد شنید
یکی تازه اندیشه آمد پدید.
فردوسی .
تازه خط
آنکه ریش و سبلت وی بتازگی دمیده باشد. (ناظم الاطباء). نوخط. که تازه ازرخسارش خط برآمده باشد. آنکه بتازگی خط او دمیده باشد. آنکه موی تازه بر رخسارش دمیده باشد:
با لب تازه خطش چند سیاهی بزند
چهره آب خضر را بزمین می مالم .
صائب (از آنندراج ).
تازان کشور
دهی ازدهستان کشور است که در بخش پاپی شهرستان خرم آباد و 37هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 5هزارگزی جنوب باختری ایستگاه کشور واقع است . جلگه و گرم سیر و مالاریایی است و 60 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو است . ساکنین از طایفه پاپی اند و برای تعلیف احشام به ییلاق روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
تازنک
قریه ای است از ده سوالی در دهستان بهمئی بخش کهکیلویه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
تازه آباد سردالان
دهی از دهستان قراتوره بخش دیواندره شهرستان سنندج است که در 17هزارگزی خاور دیواندره و 4هزارگزی شمال رودخانه قزل اوزن واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 230 تن سکنه دارد، سنی ، کردی . آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آن غلات و حبوبات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری .راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).