جستجو

یلغزه
پوست خشخاش . (ناظم الاطباء). به معنی کوکنار است . (از شعوری ج 2 ورق 448).
یلمع
برق بی باران .
  • سراب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوراب . (ملخص اللغات ).
  • دروغگوی را هم بدان تشبیه دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دروغگوی . (ناظم الاطباء) (دهار).
  • سنگ سپید که از آفتاب نیک تابد. (دهار). ریگ. ج ، یلامع. (یادداشت مولف ).
  • مرد راست کمان . (دهار).
  • یلوایه
    به معنی یالوایه و شاید مخفف آن باشد. پرستو. (از شعوری ج 2 ورق 448). ظاهراً مصحف بالوایه است . و رجوع به بالوایه شود.
    یلی
    چگونگی یل . پهلوانی و دلیری و دلاوری . شجاعت و جنگاوری:
    کنون چنبری گشت پشت یلی
    نباشم همی خنجر کابلی .

    فردوسی .

    یمانیون
    ج ِ یمانی و یمنی . مردمان یمن . ساکنان یمن . (از یادداشت مولف ). و رجوع به یمن شود.
    یلغوز
    در ترکی به معنی تنها و مجرد است . یالغوز. یلغز.
  • در تداول مردم مشهد، آدم بیکاره و مهمل . (یادداشت پروین گنابادی ).
  • یلمعی
    مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیرک . (دهار). مرد روشن خرد.
  • مرد دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • راست کمان . (دهار).
  • یلی باغ
    دهی است از دهستان آجرلوی بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری مراغه ، با 154 تن سکنه . آب آن از چشمه وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    یلغون
    در ارسباران ، درختچه گز. (یادداشت مولف ). درخلخال «اولغون » و گاهی «یلغون » یا «یولغون » گویند.
    یلمق
    معرب یلمه که به معنی قباست . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ماخوذ از یلمه فارسی و به معنی آن . ج ، یلامق. (ناظم الاطباء). معرب یلمه فارسی . قبا. (از المعرب جوالیقی ص 355) (یادداشت مولف ). یلمه . (دهار). و رجوع به یلمه شود.
  • زره دارای چند تکه . (از فرهنگ فارسی معین ).
  • یلوجه
    دهی است از دهستان خانندبیل بخش مرکزی شهرستان خلخال ، واقع در 10هزارگزی باختری هروآباد، با 197 تن سکنه . آب آن از چشمه وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    یلی درق
    دهی است از دهستان قوری چای بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 6هزارگزی شوسه مراغه -میانه ، با 575 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . در دو محل به فاصله هزار گز به نام بالا و پایین مشهور است . سکنه بالا 325 وپایین 250 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    یمجوج
    لغتی است در یاجوج . (یادداشت مولف ). یاجوج و ماجوج . (ناظم الاطباء). رجوع به یاجوج و ماجوج شود.
    یلفان
    دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، واقع در 10000گزی جنوب خاور همدان و 6000گزی جنوب شوسه همدان به ملایر، با 1271 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    یلمک
    یلمه . قبا و معرب آن یلمق است . (یادداشت مولف ). و رجوع به یلمه شود.
    یلوچات سای
    نام یکی از سه مشاور بزرگ و نامی چنگیزخان مغول . به سال 1190 م . / 586 ه' . ق. تولد یافته و در اصل از مردم چین شمالی بوده و پدر او در خدمت سلاطین کین سمت وزارت داشته . این شخص در ابتدای جوانی به تحصیل علم و حکمت و نجوم و جغرافیا و ادب پرداخت و کتابهای بسیاری گرد آورد و در سال 1213 م . / 614 ه' . ق. حکومت شهر پکینگ را داشت . هنگام تصرف این شهر به دست چنگیز از روی کینه ای که به سلاطین کین داشت وارد خدمت چنگیز شد و به سبب علم و دانش و به خصوص مهارت در نجوم که مغول سخت بدان علاقه مندبودند مورد احترام و اعزاز واقع شد و در همه جا و همه لشکرکشی ها با او بود و با اینکه جسارت مخالفت باسیاست چنگیز را نداشت از کمک به مردم و مخصوصاً علما خودداری نمی کرد و از سوختن کتب جلوگیری می نمود و همان کاری را می کرد که نیم قرن بعد خواجه نصیر طوسی در خدمت هلاکو انجام می داد. (از تاریخ مغول صص 76-77).
    یلی زن
    خواننده و سازنده . (ناظم الاطباء). خواننده و سازنده را گویند. (آنندراج ) (برهان ). یللی زن:
    گشته یلی زن همه بر بانگ نی
    همچو زنان یله از بهر می .

    میرخسرو (از آنندراج ).

    یمخور
    مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد دراز. (مهذب الاسماء).
  • مرد درازگردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • (اِ) مگس سگ. (مهذب الاسماء).
  • یلفچی
    چوپان و گله بان . (ناظم الاطباء). گله بان . (آنندراج ). محتمل است دگرگون شده یلخچی (یلخی = ایلخی + چی ) باشد. ایلخچی . فسیله بان .
    یلملم
    کوهی است بر دو منزل از مکه معظمه و آن میقات اهل یمن است در حج ، و آن را الملم و یرمرم نیز خوانند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جایی است در دو شب راه از مکه و این میقات اهل یمن است . (از معجم البلدان ). نام وادی یا موضعی است که اهل حرم در آنجا احرام بندند. (آنندراج ). لغتی است در الملم ، و آن میقات اهل یمن است . (از تاج العروس ).