جستجو

یک نهم
نُه یک . تسع. یک از نُه . یک بخش از نُه بخش .
یکه جوان
جوان منفرد که در جوانی یگانه و بی نظیر باشد. (از ناظم الاطباء).
یکی به دو
(اصطلاح عامیانه ) یکی با دو. نزاع . ستیزه . مجادله . محاجه . مکابره .
-یکی به دو کردن ; مشاجره لفظی . گفت وشنودی که از روی عصبانیت صورت گیرد. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
یلاق
سفال شکسته ای که در آن به سگ و گربه آب و خوراک دهند. (ناظم الاطباء). سفال شکسته را گویند که در آن اطعمه و اشربه به سگ و گربه دهند. (برهان ) (آنندراج ).
  • یلاغ . رجوع به یلاغ شود.
  • یل چشمه
    دهی است ازدهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، واقع در65000گزی شمال خاوری گنبدقابوس و 12000گزی جنوب راه فرعی مراوه تپه ، با 540 تن سکنه . آب آن از رودخانه وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
    یک نه یک
    یک تسع. (ناظم الاطباء). یک نهم . نه یک . از نه جزء یک جزء.
    یکه چین
    منتخب . دست چین . برگزیده . خیاره . گل چین . (یادداشت مولف ).
    -یکه چین کردن ; دست چین کردن . خیاره کردن . گل چین کردن . برگزیدن میوه گاه چیدن . (یادداشت مولف ).
    یک یک
    فردفرد. یکی یکی . یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد:شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک:
    لاجرم گویی که یک یک ذره را
    در درون پرده ای باری دگر.

    عطار.

    یلال باف
    قسمی از جامه که آن را به شکل حرف دال «د» منقش کرده باشند. (از ناظم الاطباء). یلان باف .
    یلچی
    ماخوذاز ترکی ایلچی . (ناظم الاطباء). راهبر و پیک و گذربان . (آنندراج ). و رجوع به ایلچی شود.
  • گدای راه نشین ، چه یُل در ترکی نام راه ، و چی به معنی دارنده است . (از آنندراج ). رجوع به راه نشین و گدا شود.
  • یک وجبی
    به اندازه یک وجب . به بلندی یک وجب .
  • مجازاً حقیر و کوچک . (یادداشت مولف ). مرادف نیم وجبی و آن تعبیری طعن آمیز است کودکی را که قصد نیرنگ یا عمل ناروا دارد: این یک وجبی سر من می خواهد کلاه بگذارد!
  • یکه خوان
    آنکه در خواندن نغمه محتاج دمکش نباشد. (آنندراج ). و رجوع به یکه خوانی شود.
    یکی گو
    یکی گوی . موحد. (یادداشت مولف ). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست:
    شکر ایزد همی کند سوسن
    آن یکی گوی ده زبان نگرید.

    سیدحسن غزنوی .

    یلامع
    ساز و سلاح درخشان همچو خود و تیغ و جزآن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
  • ج ِ یلمع. (یادداشت مولف ). و رجوع به یلمع شود.
  • یلخع
    بلخع. موضعی است به یمن . (منتهی الارب ). و رجوع به بلخع شود.
    یک و دو
    (اصطلاح عامیانه ) یکی به دو. (یادداشت مولف ). رجوع به یکی به دو شود.
    -یک و دو کردن ; یکی با دو کردن . رجوع به ترکیب یکی با دو کردن در ذیل یکی با دو شود.
    یکه خوانی
    صفت یکه خوان . خواندن بی مدد دمکش:
    کدام شوخ در این پرده نغمه پرداز است
    که هرچه هست از او جسته همچو آواز است
    ز اقتدار به دمساز احتیاجش نیست
    به یکه خوانی خود در زمانه ممتاز است .

    ملامفید بلخی (از آنندراج ).

    یکی گویی
    عمل یکی گوی . موحدی . اعتقاد به یگانگی خداوند. و رجوع به یکی گو شود.
    یلامق
    ج ِ یلمق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به یلمق و یلمه شود.
    یلخی
    ایلخی . سیله . فسیله . گله اسب و استر. رمه اسب . (از یادداشت مولف ).
    -یلخی بار آمدن ; بی مربی بزرگ شده بودن . (یادداشت مولف ). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.