یلاوه
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 13هزارگزی باختر شوسه بوکان -میاندوآب . سکنه آن 210 تن ، آب آن از چشمه وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یل سوئی
دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 23هزارگزی شمال باختری گرمی ، با 146 تن سکنه . آب آن از چشمه وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یلشب
مردی که به لوازم ازدواج عمل نماید. (آنندراج ).
یلما
هر چیز بزرگ و کلان که سبک باشد. (ناظم الاطباء).
یله گنبد
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین ، واقع در 25هزارگزی شمال ضیاآباد و 6هزارگزی راه شوسه . سکنه آن 402 تن ، آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . از طریق بوئینگمی توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
یمان
تابش و ضیا و تابانی . (ناظم الاطباء).
بیماریی است مهلک اسب را که به زودی کشد. (یادداشت مولف ).
یلغار
دویدن بر فوج دشمن . در اصل ایلغار بوده ، چون در ترکی هریکی را از حرکات ثلاثه به شکل مناسب و یکی از حروف علت نویسند، الف اول و فتح یای تحتانی است و الف دوم و فتح عین معجمه ، پس ایلغار بدین تحقیق در تلفظ به وزن خنجر باشد، گاهی در کتابت ، الف اول را نمی نویسند. (آنندراج ). هجوم . حمله . یورش . (یادداشت مولف ). و رجوع به ایلغار شود.
یلماس
تیره ای از طایفه ملکشاهی در پشتکوه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
یلواج
از «یولاووج »ترکی به معنی پیغمبر و راهنما. و در فارسی به ضرورت به سکون لام نیز آمده است . رسول . فرستاده:
هریک عجمی ولی لغزگوی
یلواج شناس تنگری جوی .
خاقانی (تحفةالعراقین ).
یله گو
یله گوی . بیهوده گوی . هرزه گو. (یادداشت مولف ):
مپندار بر روز شب را مقدم
چو هر بی تفکر یله گوی عامی .
ناصرخسرو.
یلغران
آشی که در راه سفر بر بالای شتر پزند. (ناظم الاطباء). طعام پخته که در سفر همراه برند. (آنندراج ).
یلمان
ضرب شمشیر.(ناظم الاطباء). خواباندن تیغ. (آنندراج ):
سینه ماهی و پشت گاو درهم داشت راه
تیغ را تا دست او ایما به یلمان کرده بود.
ملاوحشی (از آنندراج ).
یلواجی
حاج ابراهیم بن محمد. او راست : الحجة الکبری من الفضائل الفخری فی حق نبینا محمد البشری . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1952).
یله یافتن
رهایی یافتن . خلاصی یافتن . نجات پیدا کردن . (یادداشت مولف ):
دامن توحید گیر پند سنایی شنو
تا که بیابی به حشر ز آتش دوزخ یله .
سنایی .
یمانون
ج ِ یمانی . گویند: قوم یمانون ; گروه یمنی . (ناظم الاطباء). ج ِ یمنی و یمانی . (از یادداشت مولف ). رجوع به یمنی و یمانی شود.
یلغز
تنها. (ناظم الاطباء). صورتی از یلغوز (یا یالغوز) ترکی .
(اِ) اسب . (ناظم الاطباء):
چنان آش زیره ز کرمان براند
کز او یلغز کوفته بازماند.
بسحاق اطعمه .
یلمبو زدن
(اصطلاح عامیانه ) یلنبو زدن . بی کاری کاهلانه گشتن . رفتن و آمدن بی قصدی . بی قصد و نتیجه راه بسیار رفتن . ول گردیدن . بی کاری پیوسته گردیدن . (یادداشت مولف ).
یلوانه
یالوانه . پرستوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به بالوایه شود.
مرغ آبی خرد و کوچک . (ناظم الاطباء).
یله یشم
نام کوهی است در حوالی قزوین که صورت حیوانات و غیر حیوانات هم در آنجا پدید آیند همه سنگشده و متحجرگشته . (برهان ) (از ناظم الاطباء). ظاهراً صحیح کلمه یله بشم است نه یله یشم . قزوینی در آثارالبلاد چ ووستنفلد ص 328 آرد: «یل ; ضیعه ای از ضیاع قزوین در سه فرسنگی آن . بدانجا کوهی است که آن را «یله بشم » خوانند. کسی که بر این کوه بالا رفته مرا حکایت کردکه بر آن صور جانورانی را که خدای تعالی به صورت سنگ سخت مسخ کرده دیده است ». (از حاشیه برهان چ معین ).
یمانی
منسوب به یمن . (منتهی الارب ). یمانیة.منسوب به یمن . گویند: رجل یمانی . (از ناظم الاطباء).
-سیف یمانی ; شمشیر یمانی . (مهذب الاسماء). و رجوع به یمن شود.
نوعی شمشیر. (نوروزنامه ).