یاقوت رنگ
به رنگ یاقوت . سرخ:
داغها چون شاخه های بسد یاقوت رنگ
هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار.
فرخی .
یاشماقلی
نوعی ماکیان که پرهای انبوهی در زیر گلو دارد. مرغ ریشدار.
یاغیانه
(مرکب از «یاغی » ترکی + «انه » فارسی غالباً قید حالت در جمله باشد) چون یاغیان . یاغی صفت:
پس چو عادت سرنگونیها دهم
ز اسپه تو یاغیانه برجهم .
مولوی .
یافعیون
گروهی از محدثانند. (منتهی الارب ). از آنان است عبداللّه بن موهب و عبداللّه بن سعید و جز آنان ، یافعیون به یافعبن زید منسوب هستند. (از تاج العروس ). و رجوع به الاصابه شود.
یاقوتة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی یاقوتة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
یاشه
گول و احمق.
شخص بیکار و بیفایده . (ناظم الاطباء).
یاغی باستی
پسر امیر چوپان که مدتی در شیراز امارت و مدتی نیز در حکومت تبریز شرکت داشت . رجوع به ذیل جامعالتواریخ و حبیب السیر جزو دوم از مجلد سوم شود.
یافکون
صاحب آنندراج این صورت را آورده و نوشته است : یعنی میگردانند و دروغ میگویند- انتهی . آیا صورتی از یوفکون و یا یافه گوی است ؟ (یادداشت لغتنامه ).
یاقوت ریز
افشاننده و گستراننده یاقوت . (ناظم الاطباء). که یاقوت ریزد.
(حامص مرکب ) در بیت زیر ظاهراً کنایه از پرتوافکنی و نورپاشی است:
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی .
یاقوتی
منسوب به یاقوت . به رنگ یاقوت . ساخته شده از یاقوت .
-انگور یاقوتی ; انگور که دانه آن ریز و قرمز و گاه کمی مایل به سیاه است و چون نیک برسد رنگ آن سیاه تیره شود. در قزوین آن را سرخک گویند. (یادداشت مولف ).
انگور سپید. (دهار). نسبت به بیع یاقوتی است که نوعی از جواهر میباشد. (از انساب سمعانی ص 597). فروشنده یاقوت . چیزی که برای دفع جنون و قوت دماغ از یاقوت و مروارید ترکیب دهند. (میزان الادویه ص 382). و رجوع به مفرح یاقوت در ترکیبات یاقوت شود.
یاشیل
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر، با 309 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاغی کلا
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل با 140 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
یافوخ
محل التقای استخوان موخرسر. تشتک . جاندانه . و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). نرمه سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد و آن را جاندانه کودک نیز گویند. به هندی تالو نامند. (آنندراج ). جایی از سر کودک که متحرک باشد. (از اقرب الموارد). یافوخ . ج ، یوافیخ .(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، یآفیخ . (ناظم الاطباء).
-یافوخ اللیل ; میانه شب و معظم شب . (ناظم الاطباء). رجوع به یافوخ شود.
یاقوت زای
زاینده یاقوت . آن که یاقوت زاید:
مرکبی دریاکش و طیاره و آتش فشان
دایه ای دُرپرور و دوشیزه ای یاقوت زای .
منوچهری .
یاقوتین
منسوب به یاقوت . به رنگ یاقوت . ساخته شده از یاقوت . یاقوتی:
چو چنبرهای یاقوتین بروز باد گلشنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
منوچهری .
یاشیل باش بابابیک
ده کوچکی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
یاغیگری
سرکشی . نافرمانی . عصیان: آوازه یاغیگری و فتنه نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 38). غازان خان گناه او (کیا صلاح الدین ) ببخشید و چون به ولایت خود به وقت دیگر باز یاغیگری آغاز نهاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 41).
یافوف
یافوف .بددل . (منتهی الارب ). جبان و ترسو و بددل . (ناظم الاطباء).
طعام تلخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سبک و تندرو. خفیف سریع. (اقرب الموارد). تیزخاطر. بچه دراج . درمانده سست و ضعیف . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آن که در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). ج ، یآفیف . (اقرب الموارد).