جستجو

پاراناپانما
رودی به شمال برزیل میان ایالت میناژرائس و پارانا بطول 800 هزارگز و به اقیانوس اطلس ریزد.
پادشاه بوران
یکی از ملازمان امیرتیمور گورکان که در واقعه دمشق به سال 803 ه' . ق. از جانب وی برسالت نزدملک فرخ مدافع آن شهر رفت . (حبیب السیر ج 2 ص 160).
پادشه پسر
شاهزاده . پادشاه زاده . پسر پادشاه: مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دورافتاده . (گلستان ).
پاده بان
گله بان . شبان . چوپان .
  • پاسبان . نگاهبان .
  • پارادک سور
    نوعی از جانوران پستاندار گوشت خوار مخصوص ناحیه هند و ماله .
    پاراناک
    شهری به جزیره لوسون از گنگبار (مجمعالجزائر) فیلیپین و آن را 12000 تن سکنه است و کارخانه های بافندگی جامه های نخی دارد.
    پادشاه چین
    فغفور. خاقان چین .
  • کنایه است از آفتاب . (برهان ).
  • پادشه زاده
    پادشاه زاده:
    پادشه زاده یوسف آنکه هنر
    جز بنزدیک او نکرد مقرّ.

    فرخی .

    پاده سنگ
    کلوخ کوب . تُخماق:
    مرا مقابل خصمان خویشتن بینی
    چو پاده سنگ بر سنگ و تل به پیش مغاک .

    سوزنی .

    پارار
    سه سال گذشته را گویند. (غیاث اللغات ). در جای دیگر دیده نشد شاید صورتی از پیرار باشد.
    پاراناهی با
    شهری به برزیل (ایالت پیوهی ) با 12000 تن سکنه بر ساحل رود پاراناهی که درازای آن 860 هزارگز است .
    پارانتز
    جمله معترضه .
  • و علامت جمله معترضه در کتابت و آن دو قوس است در دو طرف جمله (). هلالین . قوسین .
  • پارچ
    آب پاش بزرگ.
  • ظرفی از مس یا سفال که چون کوزه سرگشاده است .
  • پارسائی
    پرهیز از گناه با طاعت با عبادت با قناعت . وَرَع . حصانت . حصن . (دهار). پرهیزکاری . پاکدامنی . زُهد. زَهادت . دیانت . (دهار). پاکی . عفت . عفاف . تعفّف . مقابل ناپارسائی:
    نباید که باشی فراوان سخن
    بروی کسان پارسائی مکن .

    فردوسی .

    پارسی گو
    متکلم فارسی . که بزبان فارسی سخن گوید:
    ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند
    ساقی بده بشارت رندان پارسا را.

    حافظ.

    پارلمانتاریسم
    اصول حکومت پارلمانی .
    پارانتی آن برن
    مرکز لاند از ناحیه من دُمارسان دارای 1910 تن سکنه .
    پارچکان
    عشیره ای از کرد بمعمورةالعزیز در جوار خرپوت .
    پارسازن
    زن ِ پارسا. زن ِ پاکدامن . زن ِ پرهیزکار. عفیفه . کریمه . طاهره . حصناء. محصنه . عفّه:
    بگیتی بجز پارسازن مجوی
    زن بدکنش خواری آرد بروی .

    فردوسی .

    پارش
    قسمی گندم که در سیستان زراعت کنند.