پادیاو
پادیاب . شستن و پاکیزه ساختن چیزها با دعا خواندن باشد به لغت زند و پازند. (برهان ). رجوع به برسم شود.
پاراسلس
کیمیاگر و پزشک سویسی . مولد بسال 1493م . 899 ه' . ق. در آین زی دِلن و وفات در سنه 1541م . 948 ه' . ق.
پا در رکاب
سوار.
مهیا و مستعد و آماده سفر. دَم ِ نزع که ابتدای سفر آخرت است . (برهان ). محتضر. هر چیز که نزدیک به ضایع شدن باشد عموماً و شرابی که مایل بترشی شده باشد خصوصاً. (برهان ).
پادکاله
ایالتی از فرانسه مرکب ازآرتوا و بولونه و کالزی و پون تیو. و پنج ناحیه و چهل و شش بلوک و 905 قصبه و 1205191 تن سکنه دارد. و تسمیه آن بدین نام برای ِ قرب با تنگه پادکاله است .
پادیاوی کردن
پاکیزه کردن و شستن چیزها بوسیله خواندن دعاهای مخصوص .
پاراش
فراسه . سوره . (در تورات ).
پا در گل
مقیّد. گرفتار.
خجل . شرمسار:
ز شرم جلوه مستانه او سرو پا در گل
ز طوق قمریان چون دود از روزن هوا گیرد.
صائب .
پادکانه
بام بلند. دریچه . و رجوع به پادگانه و بالکانه شود.
پادیر
چوبی بود که پیش دیوار شکسته یا زیر آن نهند مانند ستون تا دیوار نیفتد. (حواشی فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). شمع. دیرک:
نه پادیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا.
رودکی .
پاراشوت
آلتی چون چتر برای کند کردن سقوط جسمی یا شخصی که از هوا فرود آید. چتر نجات .
پادروسکی
ایگناسی . سائس و قول ساز لهستانی . مولد بسال 1860م . / 1276 ه' . ق. در کوری لوکا. وی بسال 1941م . / 1338 ه' . ق.) نخست وزیر جمهوری لهستان بود.
پادشاه روم
هرقل . (دهار).
سلطان روم . سزار. رجوع به هراکلید و هراکلیوس شود.
پادگان
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و بحفظ و نگاهبانی آن گماشته شده باشند. (فرهنگستان ). و آنرا پیشتر از این ساخلو میگفتند. و پادبمعنی محافظت و نگاهبانی است . رجوع به بادگان شود.
پادیز
پادیر. چوبی بود که از پس دیوار برافکنند. (حواشی فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ):
دیوار کهن گشته نه بردارد پادیز
یک روز همه پست شود رنجش بگذار.
رودکی .
پارافین
مادّه جامد و سفید که از الواح «شیست » قیری گیرند.
پا در هوا
بی اصل . بی اساس ، چون سخنی و گفتاری .
پادشاه زاده
شاهزاده: در منشور این پادشاهزاده را خوارزمشاه نبشتند. (تاریخ بیهقی ).
پادیشنگ
نهری است به بتلیس در ایالت موش به قضای ملازگرد و با رود زرد متحد میشود و به رود مراد میریزد.