جستجو

پاراماتا
یا اُرلئان کروازه جامه ای از پشم و ابریشم یا از پشم و پنبه ، پوشش زنان را.
پادشاه
از اصل پهلوی پاتخشای یا پاتخشاه ، خدیو و فرمانروا . معادل آن در پارسی باستان (پارسی هخامنشی ) پتی خشای ثیه وپتی خشای َ، [ کسی که به اقتدار فرمان راند ] راجع به اصل این لغت در برهان قاطع چنین آمده است : «نامی است فارسی باستانی مرکب از پاد و شاه و پاد بمعنی پاس وپاسبان و نگهبان و پائیدن و دارندگی تخت و اورنگ باشد و شاه بمعنی اصل و خداوند و داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشد چنانکه خواهد آمد، پس معنی این اسم برین تقدیر از چهار وجه بیرون نتواند بود: اول پاسبان بزرگ چه سلاطین پاسبان خلقاللّه اند، دویم همیشه داماد و چون ملک را بعروس تشبیه کرده اند اگر خداوند ملک را هم به این اسم خوانند مناسبت دارد، سیم چون پادشاه نسبت به سایر مردم اصل و خداوند باشد و پایندگی و دارندگی بحال او انسب است پس اگر او را به این نام خوانند لایق بود، چهارم خداوند تخت و اورنگ است و این معنی از جمیع معانی اولی باشد و بعضی گویند پادشاه به لغت باستانی بمعنی اصل و خداوند و پاد پائیدن و دارندگی است ، و بحذف آخر نیز درست است که پادشا باشد و بعربی سلطان میگویند». و در فرهنگ رشیدی چنین آمده : «خواجه افضل در رساله ساز و پیرایه آورده که شاه بمعنی اصل و خداوند و پاد پائیدن و دارندگی یعنی اصل و خداوند پائیدن و دارندگی ملک و خلق، و بمعنی پاس و تخت نیز آمده و مناسب است پس معنی ترکیبی خداوند پاس و پائیدن و تخت ، و بمعنی داماد نیز آمده چه پادشاه داماد عروس ملک است ، و بعضی گفته اند پاد لغتی است در پاده یعنی رمه دواب پس معنی ترکیبی خداوند رمه یعنی رعایا و نیز شاه هر چیز که از افراد نوع خود ممتاز باشد خواه امتیاز صوری خواه معنوی ، مانند شاه راه و شاه تیر و شاه امرود و شاه بیت پس معنی ترکیبی آنکه ممتاز از رعایا باشد.» در فرهنگ جهانگیری هم مطالب مذکور با تفاوتی اندک چنانکه می آوریم آمده است : «پادشاه نامی است پارسی باستانی و معنی پاد سه طریق بنظر رسیده اول بمعنی پاس و پاسبان ، دوم پائیدن و دارندگی ، سیم تخت چنانکه درذیل لغت پاد ذکر شد و شاه به چهار معنی آمده اول چیزی بود که به سیرت و صورت از امثال بهتر و بزرگتر باشد چنانچه بیت خوب را شاه بیت و سوار خوب را شاه سوار و راه وسیع را شاه راه و تیر بزرگی را که بدان خانه پوشیده اند شاه تیر خوانند و امثال این بسیار است . دوم داماد باشد، سیم بمعنی اصل و خداوند بود پس معنی این اسم شریف بدین تقدیر از چهار بیرون نتواند بود: اول پاسبان بزرگ چون سلطان پاسبان خلق است اگر این معنی اخذ کنند بغایت شایسته باشد، دوم همیشه داماد چون ملک را بعروس تشبیه کرده اند اگر خداوند ملک را باین اسم نامند مناسب مینماید، سیم چون پادشاه نسبت به سایر مردمان اصل و خداوند باشد و پائیدن و دارندگی بحال او انسب است اگر او را بدین نام بخوانند پس لایق بود، چهارم خداوند تخت و این از جمیع معانی انسب و اولی خواهد بود. خواجه افضل الدین کاشی در رساله ساز و پیرایه آورده است که پادشاه نامی است باستانی و شاه درسخن باستانی اصل باشد و خداوند و پاد پائیدن و دارندگی یعنی اصل و خداوند پائیدن و دارندگی .
  • » شاه . قب . ملک . ملیک . امیر. سلطان . (مهذب الاسماء). آکل . (منتهی الارب ). مالک . خداوند. خدیو. شهریار. شاهنشاه . شاهانشاه . حصیر. شه . پادشه . خدیش . خدیوَر. رَیهه . شاهنشه . شهنشه . شهنشاه . خسرو. کسری . اَصیَد. واین کلمه میان فارسی زبانان هند به بای عربی مستعمل است (یعنی کلمه پادشاه ). (غیاث اللغات ):
    پادشاهی گذشت پاک نژاد
    پادشاهی نشست فرخ زاد.

    فضل بن عباس ربنجنی .

  • پادشاهی
    سلطنت . ملکت . (دهار). ملک . اِمارت . ولایت . (مهذب الاسماء). شاهی .سمت پادشاه: و پسران لیث که پادشاهی بگرفتند از آنجا [ از شهر قرنی ] بودند. (حدود العالم ).
    همی گشت گرد جهان سر بسر
    همی جست با پادشاهی هنر.

    فردوسی .

    پادوسبان
    پادوسپان . (مجمل التواریخ والقصص ص 276). بادوسبان . رجوع به بادوسبان شود. از ملوک رستمدار طبرستان پسر جیل گاوباره که بسال 40 ه' . ق. از برادر خود دابویه پادشاه جیلان جدا شده برویان رفت و بخلاف برادرطریق عدل و انصاف مسلوک داشت لاجرم صغار و کبار رستمدار بطاعتش درآمدند و او سی و پنج سال پادشاهی کرد. رجوع به ص 341 و 342 حبیب السیر ج 1 و پادوسپان شود.
    پاراب
    زراعتی که به آب چشمه و کاریز و رودخانه و مانند آن کنند مَسقوی . آبی . مقابل دیم .
    پاراماری بو
    پایتخت و بندر گویّان هلند بر ساحل شطّ سوری نام دارای 36000 تن سکنه .
    پادشاهان
    ج ِ پادشاه . ملوک . صید. مُلَکاء. سلاطین . اَملاک . (منتهی الارب ): پادشاهان را سوگ داشتن محال باشد. (تاریخ بیهقی ).
    پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند.

    انوری .

    پادشاهی راندن
    سلطنت کردن: و چون او را وفات آمد دارا هنوز نزاده بود و مادرش پادشاهی میراند. (ابن بلخی ).
    پادوسپان
    فاذوسفان . پادوسبان . بادوسبان . لقب پادشاه اصفهان مقارن حمله عرب به ایران که سرداری بنام عبداللّه بن عبداللّه بن عبیداللّه از جانب عمر مامور جنگ وی شد. رجوع به مجمل التواریخ ص 276 شود. و فاذوسپان لقب چهار سردار بزرگبود که انوشیروان مقرّر کرده بود و ایران را به چهار قسمت منقسم ساخت . و هر قسمت را به پاذوسپانی سپرد و این پاذوسپانان در پایتخت بودند و از طرف خود مرزبانان و استانداران و کنارنگان بکار حکومت محل می گماشتند و گویا پادشاه اصفهان مقارن حمله عرب که پادوسپان نامیده شده و عبداللّه بن عبداللّه بن عبیداللّه مامور جنگ با وی شده بود از فرزندان یکی از آن پادوسپانان بوده است . رجوع به متن و حاشیه آقای ملک الشعراء ص 276 و277 مجمل التواریخ والقصص و رجوع به بادوسبان شود.
    پاراباز
    قسمی از کمدیهای یونانی که مصنف را در آن به تماشائیان مخاطباتی است .
    پارامی ثیا
    نام اصلی قصبه آیدونات به ولایت یانیه از آرناودستان (آلبانی ).
    پادشاهانه
    شاهانه . بشاهی . سزاوار شاهان . شایسته شاهان: و نفاذ امر پادشاهانه ازهمه وجوه حاصل آمد. (کلیله و دمنه ). جواب بازرسید که غازی بی گناهست و نظر پادشاهانه وی را دریابد چون وقت باشد. (تاریخ بیهقی ). لشکری که دلهای ایشان بشده بود و مرده بتحسین پادشاهانه همه را زنده و یکدل و یکدست کرد. (تاریخ بیهقی ). هرچند آن سخن پادشاهانه نبود بدیوان آمدم [ بونصر مشکان ] و چنان نبشتم نبشته ای که بخداوندان نویسند. (تاریخ بیهقی ). پادشاهانه سیاستی نمود [ مسعود ] . (تاریخ بیهقی ). خواجه [ احمد حسن ] بر وی [ ابوبکر حصیری ] دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید و هرچند سلطان پادشاهانه دریافت ولی در عاجل الحال آب این مرد ریخته شد. (تاریخ بیهقی ).
    پادشاهی کردن
    پادشاهی راندن .
    پادوسپانان
    یا بادوسبانان . اولاد پادوسبان که تا سال 881 ه' . ق. که سال ختم تاریخ سید ظهیرالدین مرعشی است 35 تن از آنان پادشاهی کردند و مدت دولت پادوسبانان تا تاریخ مذکور 841 سال بود چه پادوسبان اوّل در سال 40 ه' . ق. چنانکه در ذیل پادوسبان دیده ایم بحکومت رستمدار نشست . و رجوع به بادوسبان شود.
    پارابلوم
    نوعی اسلحه جنگی کمری .
    پارانا
    از ایالت جنوبی برزیل . دارای 674000تن سکنه . قصبه آن کوری تابا است با 65000 تن سکنه .
    پادشاه بازی
    نوعی از بازی کودکان . که یک تن را شاه نامند و دیگری را وزیر و احکامی صادر کنند غالباً برای ایذاء دیگر کودکان که رعایا باشند.
    پادشه
    پادشاه . سلطان . ملک:
    پادشه پاسبان درویش است . سعدی .
    پاده
    گله خر و گاو. (برهان ):
    ماده گاوان پاده اش هر یک
    شاه پرور بود چوپرمایون .

    فرالاوی .

    پاراج
    آنچه میهمان را پیشکش آرند. (از تتمه برهان ).