جستجو

پاراکاتو
شهریست به برزیل در ایالت میناژرائس نزدیک سرحد گوآیاز دارای 46600تن سکنه و آن به اواسط مائه هژدهم بنا شده است و سابقاً برای داشتن دستگاههای شست و شوی زر معروف بود لیکن اکنون اعتباری ندارد. و در آنجا گاو و گوسفند تربیت کنند، تجارت قند و قهوه و عرق بدانجا رائج است .
پادری
گستردنی خُرد که در آستانه در گسترند.
  • سنگی که پهلوی در گذارند تا به باد نجنبد.
  • پادشاه سلطان
    رجوع به پادشاه خاتون دختر شاه شجاع شود.
    پادلنگ
    موضعی است بمغرب لطف آباد.
    پادیلا
    (دون ژوان دو) ازاشراف کاستیل . وی بسال 1520 م . 926-927 ه' . ق. بر شارل کن بشورید و در 1521 م . / 928 ه' . ق. کشته شد.
    پاراکرنیسم
    خطا در ضبط و ثبت تاریخ بدین معنی که واقعه ای را دیرتر از زمانی که وقوع یافته قرار دهند.
    پادزهر
    (از: پات پهلوی ، ضد. مقابل + زهر، سم ّ) مقاوم سم . (بحر الجواهر). فادزهر. پازهر. تریاق. تریاک . مَسوس . بادزهر. نوشدارو. زهردارو. شفادارو. اَنزرو. انذرو. مهره جاندار. تریاق پارسی . هرچه رفع اثر سم کند عموماً: سنگ پادزهر; حجرالحیة:
    مباشید گستاخ با پادشا
    بویژه کسی کو بود پارسا
    که او گاه زهر است و گه پادزهر
    توجوینده از زهر تریاک بهر.

    فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1974).

    پادشاه علی
    چون حسام الدوله اردشیر حکمران رستمدار هزاراسپ را بقتل آورد حکومت ولایت رویان به پادشاه علی داد و هنوز مدتی از حکومت پادشاه علی نگذشته بود که بر آن شد تا زرین کمربن جستان بن کیکاوس را که جوانی نو رسیده بود بحکومت موروث رساندو در رویان مستقر سازد اما این معنی موافق طبع اعیان رویان نیفتاد و خلاف آغاز کرده بیستون نامی را بحکومت برگزیدند و پادشاه علی را بزخم زوبین از میان برداشتند. رجوع به صفحه 103 و 104 حبیب السیر ج 2 شود.
    پادنا
    ناحیه ای از نواحی سرحد شش ناحیه بفارس است و قصبه آن خور.
  • نام رودخانه ای در همین ناحیه که آبی شیرین و گوارا دارد و از چشمه مار برخاسته است و ناحیه پادنا و بلوک سرحد شش ناحیه را آب میدهد.
  • پادینگتون
    قریه ای است در نواحی غربی انگلستان واقع در ایالت «میدل سکس » دارای هشت هزار تن سکنه و دارالتجاره های بزرگ دارد.
    پاراک له
    روح القدس . فارقلیط. فارقلیطا.
    پادست
    نسیه . (برهان ). و ظاهراً مصحف پسادست است . رجوع به پسادست شود.
    پادشاه غازی
    از حکمرانان جبال مازندران بود که باشهرنوش پسر هزاراسپ حکمران رستمدار طرح اتحاد و دوستی ریخت و خواهر خویش بزنی بدو داد و بدین جهت هر دوپادشاهی معمور و آبادان گشت اما بعد از مرگ شهرنوش اسفندیار ابن کیکاوس بن هزاراسپ بجای وی نشست و با پادشاه غازی ستیزه آغاز نهاد و چند نوبت بین جانبین جدال درگرفت و آخر کار صلح افتاد. پادشاه غازی بسال 558 ه' . ق. بعلت نقرس درگذشت و پسرش علاءالدوله حسین بجای وی نشست . رجوع به صفحه 103 حبیب السیر ج 2 شود.
    پادنگ
    دنگ برنج کوبی پائی و دنگ چوبی باشد به هیات سر و گردن اسب و چون پای بر یک سرآن نهند سر دیگر بلند شود و چون پای بردارند آن سر دیگر فرود آید و شلتوک کوفته شود و برنج از پوست برآید و برای جدا کردن پوست دیگر غلات نیز بکار است . پادنگه . نوع دیگر که با فشار آب حرکت کند آبدنگ نامیده شود.
  • در اصطلاح ساعت سازان مقابل پاملخ .
  • پاذ
    دهی به شمال مشهد مقدّس رضوی میان اندرخ و رازان .
    پاراگراف
    قسمتی کوچک از قطعه نثر و فصل کتاب و جز آن که (ئ ) علامت آن است . بند. جزء. قطعه . فقره .
  • و هم آن علامت را پاراگراف گویند.
  • پادشا
    پادشاه . ملک . شاه . سلطان . شهریار. مخفف پادشاه: و پادشا هم از ایشانست . (حدود العالم ).
    ازین هر دو هرگز نگشتی جدا
    کنارنگ بودند و او پادشا.

    فردوسی .

    پادشاه نشان
    پادشاه نشاننده . پادشانشان . پادشه نشان .
  • نایب السلطنه که در صغر پادشاه بجای او حکم راند: اما اتابک ایلدگز در ایام دولت سلطان مسعودبن محمدبن ملکشاه کافی و مدبر مملکت آل سلجوق بوده و بعد از وفات سلطان مسعود پادشاه نشان شد و والده الب ارسلان بن طغرل را به نکاح خود درآورد. (دولتشاه سمرقندی ، در ترجمه حال مجیر بیلقانی ). و رجوع به پادشانشان و پادشه نشان شود.
  • پادنگان
    پاتنگان . باتنگان . بادنجان . بادنجانه . حَدَق.
    پاذر
    پادیر. پادیز. بازیر. و البته یکی از این صور صحیح و مابقی مصحف است .