جستجو

پاراگوآسو
رودی خرد از ناحیه باهیا به برزیل و آن ازمشرق به مغرب جاریست و به خلیج تولِه سن میریزد. درازای آن 480 هزارگز است .
پادشائی
سلطنت . شاهی . پادشاهی: و از روزگار مسلمانی باز، پادشائی این ناحیت اندر فرزندان باو است . (حدود العالم ). ناحیتی از ناحیتی بچهار روی جدا گردد یکی به اختلاف آب و هوا و دوم به اختلاف لغات و زبانهای مختلف و سوم به اختلاف دینها و چهارم به اختلاف پادشائیها. (حدود العالم ). گرگانج ، شهری است که اندر قدیم آن ملک خوارزمشاه بودی و اکنون پادشائیش جداست . (حدود العالم ).
  • مملکت . ملک . قلمرو: و این ناحیتی است هم از طبرستان ولکن پادشائی پادشائی دیگر است و پادشای او را استندار خوانند. (حدود العالم ). این همه شهرها را که یاد کردیم از آن پادشائی ملک گوزگانان است . (حدود العالم ). و اندر این پادشائی ناحیتهای خرد بسیارند. (حدود العالم ). این پنج شهر بزرگ بر کران دریا و پادشائی دَهُم راست . (حدود العالم ). و از همه ملوک اطراف بزرگتر است بپادشائی و عزّ و مرتبت . (حدود العالم ). واز پس این سکیمشت [ خراسان ] پادشائی است خرد اندر شکستگیها و کوهها آنرا یون خوانند. (حدود العالم ).
  • پای تخت . کرسی . عاصمه . مستقر: صنف ، شهری است بزرگ و پادشائی قامرون است [ بهندوستان ] . (حدود العالم ). اوزکت ، ملیجکث ، دو ده است به براکوه نهاده ، آبادان و با نعمت و پادشائی حیغوی [ یعنی ملک خلخ ] . (حدود العالم ). قامهل ،شهری است با نعمت و پادشائی بلهرایست . (حدود العالم ). و رجوع به پادشاهی شود.
  • پادشاه نوروزی
    آنکه در نوروز، تفریح و انبساط خاطر را بشاهی برگزیده میشد واز بامداد تا نماز دیگر نام پادشاهی داشت . و او را با جلالت و ابهتی سواره در شهر می گرداندند و صاحب هر دکانی چیزی باو میداد. و منافعی که از او بدست می آمدبین او و حکومت تقسیم میشد.
  • از طریق تهتک و استهزاء بدانکه اسماً نه رسماً و حقیقةً نام پادشاهی بر او نهند، اطلاق شود: خمار را باتفاق باسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از وی برساختند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به میرنوروزی شود.
  • پادنگه
    پادنگ.
    پاذیر
    پادیر. پادیز. شمع. چوبی که زیر دیوار زنند تا نیفتد و آنرا نیارش [ کذا ] خوانند یا در زیرچوبی شکسته از سقف بزنند. (صحاح الفرس ):
    نه پاذیر باید ترا نه ستون
    نه دیوار خشت و نه زاهن درا.

    رودکی .

    پاراگوئه
    یا پاراگه [ گِ ] یکی از جمهوریهای امریکای جنوبی میان برزیل و آرژانتین . و آنرا اراضی پست باتلاقی و حاصلخیز است و تجارت توتون و پوست ونارنج بدانجا رواج دارد. و عمران آن را هیاتهائی از آباء یسوعی که برای تبلیغ بدانجا رفتند کرده اند. مساحتش 253000 هزارگزمربع است و یک میلیون تن سکنه دارد و عاصمه آن آسون سیون است با 125 هزار تن سکنه .
    پادشاجوق
    از امرای ملک اشرف . رجوع به ذیل جامعالتواریخ حافظ ابرو ص 178 شود.
    پادشاه نیمروز
    کنایه است از آفتاب .
  • پادشاه سیستان از آن جهت که نیمروز نام سیستان است .
  • مردم نیک پی و مبارک قدم .
  • حضرت آدم علیه السلام بسبب آنکه تا نیمروز در بهشت بود.
  • رسول اکرم صلوات اللّه علیه از آن باب که شفاعت امتان خود را تا نیمروز خواهد کرد. (برهان ).
  • پادو
    پاکار.
  • خدمتکارگونه و فرمانبر. وردست ِ شاطرِ نانوائی .
  • در اصطلاح حمّامیان آنکه در سر حمام بمشتریان لنگ و حوله و قطیفه و دیگر لوازم دهد.
  • شاگرد حجره تجّار.
  • پاذیز
    پائیز. خزان: از سردولاب برخاست و بدارالملک همدان آمد فصل پاذیز بود. (راحةالصدور راوندی ). در سنه ست و اربعین و خمسمائةبه فصل پاذیز قصد بغداد کرد. (راحةالصدور راوندی ).
    پارالی پومن
    نامیست که وولگات بر دو کتاب تاریخی عهد عتیق مکمل کتاب پادشاهان داده است و در آن دو وقایعی که مورخان یاد نکرده اند از ابتدای جهان تا پایان اِسارت بابلیان آمده است .
    پادشازاده
    شاهزاده:
    شد آن پادشازاده لرزان ز بیم
    هم اندر زمان شد دلش بر دو نیم .

    فردوسی .

    پادشاه وزیری
    نوعی بازی اطفال .
    پادوئی
    پاکاری . عمل پادو.
    پار
    سال پیش . سال گذشته .عام اول . عام ماضی . (مهذب الاسماء). پارسال . سالی که بی فاصله پیش از امسال است . سنه ماضیه:
    بدو گفت گرسیوز ای شهریار
    سیاوش از آن شد که دیدی تو پار.

    فردوسی .

    پارالین
    کشتی مقدس مردم اثینَه که هر سال تقدیم کنندگان هدایا به معبد آپولون در دِلُس با آن سفر می کردند.
    پادشانشان
    پادشاه نشاننده . نشاننده شاه . آنکه کسی را به پادشاهی رساند:
    هم در بهار عمر بود پادشانشان
    هم در بهار خویش بود پادشاسیر.

    انوری .

    پادشاه هند
    رای . و رجوع به پادشاه و رای شود.
    پادوسانیدن
    وادوسانیدن . فادوسانیدن . لَطّ. (تاج المصادر بیهقی ). الزاق. الصاق. چسبانیدن .
    پارا
    یا «گرائو پارا» ناحیه ای از کشور برزیل که شطهای آمازون و تاپاژز و شنگو و توکانتن از آن گذرد. سکنه آن 992000 تن است و جنگلهای دست ناخورده داردو کائوچوک از آن برخیزد. عاصمه اش پارا یا بلم است .