جستجو

واستدن
پس گرفتن . بازپس گرفتن . واستاندن:
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند.

حافظ.

وازیخ
گرم و سوزان . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
واستریوش
طبقه کشاورز در عهد ساسانیان که یکی از چهار طبقه مردم آن زمان بوده است . (ایران در زمان ساسانیان ص 118). و رجوع به استریوشان سالار شود. والخامس (الخامس من مراتب فرس ) «هو تخشه بذ» تفسیره حافظ کل من یکدّ بیدیه کالمهنة والفلاحین والتجار، غیرهم و رئیسهم و منهم یسمیه «واستریوش » و کان هولاء المعتبرین الملک و القوام به والوسائط بین الملک و بین رعیته . (التنبیه والاشراف مسعودی ، از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1669).
واسطةالقلادة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی واسطةالقلادة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
واژون بخت
برگشته بخت . بداقبال . بداختر. نگون بخت . بدبخت:
چه کند زورمند واژون بخت
بازوی بخت به که بازوی سخت .

سعدی (گلستان ).

واستریوشان سالار
رئیس طبقه کشاورزان در زمان ساسانی . واستریوش بذ. هتخشبد.
  • رئیس مالیات ارضی .
  • رئیس صنعتگران .
  • وزیر مالیه .
  • وزیر صناعت و تجارت . و رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 143 - 144 شود.
  • واستریوش بذ
    رئیس کشاورزان در زمان ساسانیان . واستریوشان سالار. هتخشبد. (ایران در زمان ساسانیان ص 118، 119، 143، 157، 289، 542). و رجوع به واستریوشان سالار شود.
    واسطه عددی
    (اصطلاح ریاضی ) عددی که برابر نصف مجموع دو عدد دیگر باشد مانند پنج که واسطه عددی شش و چهار است .
    واسوخت
    بیزاری و اعراض و روگردانی از معشوق. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
    واژونه خوی
    کسی که خوی وی برگشته و بدکار شده باشد. (ناظم الاطباء). برگشته خو. بدخو. زشتخو:
    پس آیین ضحاک واژونه خوی
    چنان بد که چون می بدش آرزوی ...

    فردوسی .

    واستریوشی
    کشاورزی . (خرده اوستا ص 132).
    واسطه عقد
    گرانبهاترین گوهر گردن بند که در وسط آن قراردارد: سپاس و حمد و ثنا و شکر آفریدگار را عز اسمه که خطه اسلام و واسطه عقد عالم را بجمال جلال و رافت آراسته گردانیده است . (کلیله و دمنه ). نصربن احمد که واسطه عقد آل سامان بود. (چهارمقاله ).
    صوری که اوست واسطه عقد اهل فضل
    هر نکته از عبارت او جوهر ثمین .

    سوزنی .

    واسوختگی
    سوختگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).
  • سوزناکی . (ناظم الاطباء).
  • واشناختن
    بازشناختن . تشخیص دادن . تمیز کردن . دانستن:
    تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت
    که کسش از بهشت وانشناخت .

    نظامی .

    واصف ایرانی
    میرزا محمدامین واصف ایرانی از شاعران است و شرح حال وی در «سفینه خوشگو» و در «نگارستان سخن » تالیف سید محمد صدیق حسن خان بهادر آمده است . (از فرهنگ سخنوران خیامپور).
    واصل گردانیدن
    رسانیدن . واصل کردن . بردن: ملائکه ملاقات نمایند با آن امام دردهید بشارت او را به آمرزش ، واصل گردانید به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
    واسوخته
    برتافته : چشمهای واسوخته دارد. (از یادداشت مولف ).
    واشرساز
    کسی که واشر میسازد یا واشر تعمیر می کند.
    واصف جان
    دهی است از دهستان لواسان بزرگ از بخش افجه شهرستان تهران . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که 519 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه لواسان ، محصول آنجا غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
    واصل گردیدن
    رسیدن . درآمدن . (ناظم الاطباء).
  • پیوستن . رجوع به واصل شود.