جستجو

واریخ
(اِخ ) آرنج و مرفق.
  • تکیه گاه درخت رز. (ناظم الاطباء).
  • وازده
    هر چیز بدی که از چیز خوب جدا کرده باشند. (ناظم الاطباء). کنار گذاشته شده . (از ناظم الاطباء). مردود. (یادداشت مولف ).
    وارونگی
    حالت و چگونگی وارونه .واژگونگی . سرنگونی . انقلاب . (از یادداشتهای مولف ).
    واریختن
    ریختن .
  • باز ریختن . دوباره ریختن . واریز کردن .
    -واریختن حساب را ; تفریغ حساب کردن با کسی . معلوم کردن حق هر یک از شریکین متعاملین . (یادداشت به خط مولف ).
  • وازدی
    منسوب به وازد از دهکده های سمرقند.
    وارفتگی
    حالت و چگونگی وارفته . مضمحل شدن . (غیاث از چراغ هدایت ) (آنندراج ). اضمحلال . (ناظم الاطباء).
  • گداز یافتن . (غیاث ، از چراغ هدایت ) (آنندراج ). گداختگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به وارفتن شود.
  • وارونه
    برگشته . باژگونه . معکوس . مقلوب . (برهان ) (آنندراج ). وارون . واژگون . (ناظم الاطباء). باژگون . منکوس . منکوساً. واشگونه . باشگونه . واژونه . واژگونه . و رجوع به وارون شود:
    که او را زمانه برآنگونه بود
    همه تنبل دیو وارونه بود.

    فردوسی .

    واریخته
    ریخته . بازریخته . دوباره ریخته . واریز شده . تفریغ شده . تسویه شده . رجوع به واریختن شود.
  • جائی که شیب آن از یکسوست نه از چندسو. (از یادداشتهای مولف ): شیروانی واریخته (در اصطلاح بنایان ). (از یادداشتهای مولف ).
  • وازذ
    و آن را ویزذ نیز گویند. از قرای سمرقند است . (از معجم البلدان ). و رجوع به لباب الانساب و انساب سمعانی شود.
    وارفتن
    متحیر شدن . (آنندراج ). تعجب کردن . سست شدن از یاس . بکلی نومید شدن . مبهوت و مایوس شدن . (از یادداشتهای مولف ).
  • مضمحل و از هم پاشیده شدن . متلاشی گشتن . (ناظم الاطباء). بشدت ذوب شدن . آب شدن . از هم جدا شدن اجزاء چیزی در آب و غیره . از یکدیگر باز شدن . مقابل بستن : کوفته ها وارفته است ، متلاشی شده . (یادداشت مولف ).
  • گردش کردن و سیر نمودن . (ناظم الاطباء).
  • باز رفتن . دوباره رفتن:
    زندگانی آشتی دشمنان
    مرگ وارفتن به اصل خویش دان .

    مولوی .

  • وارونه بخت
    بدبخت . بخت برگشته . رجوع به وارون بخت شود.
    وازذی
    رجوع وازدی شود.
    وارفته
    مضمحل .
  • متلاشی شده . (ناظم الاطباء).
  • در تداول زنان سست و بی نیروی کار و بی فکر و جز آن : خاله وارفته . (از یادداشتهای مولف ). شل و ول . بی دست و پا. بی سر و زبان . بی جربزه . و رجوع به وارفتن شود.
  • گداخته . (ناظم الاطباء).
  • وارنا
    نام روستایی در گیلان . (از جغرافیای سیاسی ایران کیهان ص 263).
    وارونه رای
    بدنیت . بداندیشنده . معکوس اندیشه . بدرای:
    تو دانی که جمشید وارونه رای
    به کین است از ما و هم از خدای .

    فردوسی .

    وارفو
    نام موضعی است به مازندران سر راه آمل به ساری . (مازندران و استرآباد رابینو ص 132 بخش انگلیسی ).
    وارونه زدن
    معکوس زدن . معکوس کردن .
    -نعل وارونه زدن ; به اشتباه انداختن .
    واریز کردن
    منهدم شدن . ریختن قسمتی از بنا در چاه و یا قنات و بنا و نظایر آن .
  • رسیدگی کردن به حسابها. تفریغ حساب کردن . تسویه حساب کردن .
  • وارندیدن
    رندیدن . رنده کردن . رجوع به رندیدن و رنده کردن شود.
    وارونه شدن
    واژگون شدن . معکوس شدن .