جستجو

عبنقساء
شادمان و خرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشیط. (اقرب الموارد).
عبدوسی
نسبت است به عبدوس . (لباب الانساب ج 2 ص 113).
عبرت آمیز
آمیخته به پند. آنچه موجب تنبه وآگاهی گردد. آنچه موجب پند شود. رجوع به عبرت شود.
عبسیه
منسوب است به قبیله عبس . (معجم البلدان ج 5 ص 112).
عبقوص
جانورکی است . (منتهی الارب ). عبقوس . (اقرب الموارد).
عبنک
سخت درشت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عبدویی
عمربن احمدبن ابراهیم بن عبدویه العبدویی ، مکنی به ابوحازم . وی امام بود. از ابوبکر اسماعیل و جمعی دیگر حدیث آموخت و خطیب ابوبکر از وی روایت کند. به سال 417 ه' . ق. به روز عید فطر درگذشت . (اللباب ج 2 ص 113).
عبرتا
مولف معجم البلدان آرد: گمان دارم این کلمه اعجمی است و آن ده بزرگی است از نواحی بغداد از نواحی بین بغداد و واسط و در این ده بازار معموری است . بسیاری از روات و ادبا را بدان نسبت دهند از جمله اسعدبن نصربن الاسعدالعبرتی النحوی - انتهی .
عبش
اصلاح کردن .
  • ختنه کردن . (اقرب الموارد).
  • (اِمص ) صلاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • صلاح در هر چیزی . (اقرب الموارد): یقال ، الختان عبش للصبی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • گولی و کندفهمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد).
  • عبرتائی
    نسبت است به عبرتا، دهی از دهات نواحی نهروان از حوالی بغداد. (اللباب ج 2 ص 114).
    عبشمی
    نسبت است به عبد شمس بن عبدمناف . (از اللباب ج 2 ص 115).
    عبقی
    نسبت است به عبق و آن نام جد اسماعیل بن جعفربن عبداللّه بن عبقبن اسد العبقی البخاری ، مکنی به ابواسحاق است . (از اللباب ج 2 ص 116).
    عبنی
    فربه و سطبر از کرکس و شتر. (منتهی الارب ).
    عبرت انگیز
    عبرت کده . عبرت آور. عبرت گیر. عبرت بین . عبرت پذیر.
    عبدیا
    دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان دامغان است در 9هزارگزی جنوب دامغان در دشت واقع است . آب و هوای آن معتدل است و 110 تن سکنه دارد.آب آن از قنات تامین میشود. محصولاتش غلات ، پسته ، انگور و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه فرعی از طریق امامزاده جعفر دارد. مزرعه کریم آباد جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
    عبرت بین
    عبرت گیر:
    هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
    ایوان مدائن را آئینه عبرت دان .

    خاقانی .

    عبط
    بی علت کشتن ذبیحه پرگوشت و جوان را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (المنجد).
  • بی علت و جوان کشتن . (منتهی الارب ).
  • پنهان و غایب گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد).
  • عبط الارض عبطاً; کندن جای ناکنده را.
  • دروغ بربستن بی سبب و بهانه .
  • بی سبب و بی باک انداختن خود را در جنگ. برانگیختن خاک را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • اسب را تاختن چندانکه عرق آورد. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
  • خون آلود کردن پستان را.
  • دریدن جامه نو و درست را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد).
  • بی موجب رسیدن بلا کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • شکافتن رستنی زمین را. (اقرب الموارد) (المنجد). شکافتن چیزی را. (اقرب الموارد).
  • عبوثران
    کافور خوشبوی . (مهذب الاسماء). گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد).
  • کار سخت .
  • شر.
  • ناخوش .
  • درخت بسیارخار که کسی که بدان افتد خلاص نیابد. (اقرب الموارد).
  • عبدی زائی
    دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 2هزارگزی خاور دشتیاری و یک هزارگزی جنوب راه مالرو دشتیاری به باهوکلات . در جلگه واقع و گرمسیر است و 80 تن سکنه دارد. آب آن از باران تامین میشود. محصولاتش حبوبات ، ذرت و لبنیات است . اهالی به کشاورزی ، گله داری اشتغال دارند. راه مالرو دارد و ساکنین از طایفه سردارزائی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
    عبرت پذیر
    عبرت پذیرنده . که عبرت بپذیرد. عبرت بین . عبرت گیر:
    در آن شهر شد با تنی چند پیر
    همه غایت اندیش و عبرت پذیر.

    نظامی .