جستجو

عبد ضخم
قبیله ششم از عرب بادیه است و آنان بنو عبد ضخم بن ارم بن سام بن نوح اند. مسکن آنان طائف بود سپس نابود شدند. گویند آنان اولین کس اند که بخط عربی نوشته اند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 314).
عبدالحی
ابن احمدبن محمدبن العماد العکری الحنبلی ، مکنی به ابوالفلاح مورخ ، فقیه ، عالم به ادب بود. از تالیفات اوست : شذرات الذهب فی اخبار من ذهب در هشت جزء و غیره . وی به سال 1032 ه' . ق. متولد و در 1089 درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
عبدالصمد همدانی
از فقها و لغویان و حکما و متکلمان و از شاگردان بهبهانی و صاحب ریاض المسائل بود. از تالیفات اوست : کتابی بزرگ در لغت که ناقص مانده . وی به سال 1216ه' . ق. به کربلا درگذشت . (از روضات الجنات ص 352).
عبدالکریم جیلی
ابن ابراهیم ، سبط عبدالقادر الجیلانی از علماء متصوف است . از تالیفات اوست : الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل . الناموس الاعظم . وی به سال 826 ه' . ه' . ق. درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
عبدالمحسن
ابن حمود التنوخی الحلبی . ادیب و شاعر و کاتب و وزیر عزالدین آپبک صاحب صرخد بود. از تالیفات اوست : مفتاح الافراح فی امتداح الراح . الاخبار و النوادر. دیوان شعر و دیوان ترسل . وی به سال 570 ه' . ق.متولد و در 643 ه' . ق. درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
عبدقیس
بطنی است از جدیله و آنان بنوعبدالقیس بن اقصی بن دعمی بن جدیله اند. سرزمین مسکونی آنان تهامه بود سپس به بحرین رفتند و با قبیله بکربن وائل تصادم کردند و آن سرزمین را تقسیم نمودند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337).
عبدکی
در رجال لقب محمدبن علی بن عبدک است . (از ریحانة الادب ج 3 ص 58).
عبدیة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عبدیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عبرت گرفتن
اعتبار. (تاج المصادر). پند گرفتن .
عبعب
نازکی و تازگی جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعمة الشباب . (اقرب الموارد).
  • (ص ، اِ) جوان پرگوشت .
  • جامه وسیع و فراخ .
  • چادر باریک و نازک از پشم شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • گلیم پشمین . (مهذب الاسماء).
  • مرد جوان تمام . (مهذب الاسماء).
  • بتخانه .
  • مرد بلند بالا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • آهوی نر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • عبلات
    ج ِ عَبلة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عبله شود.
    عبدل
    عبد مملوک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
    عبر
    عبور کردن و گذشتن از وادی و نهرو جوی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • بیان کردن خواب و خبر دادن مآل کار. (منتهی الارب ). تعبیرکردن خواب و خبردادن از آنچه پایان بدان می انجامد. (اقرب الموارد). تعبیر گفتن خواب . (غیاث اللغات ).
  • درگذشتن و مردن .
  • شکافتن راه را.
  • جاری کردن اشک .
  • اندوهگین شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). فریز ناکرده گذاشتن قچها را. (منتهی الارب ). واگذاشتن پشم را بر قچها در یکسال . (اقرب الموارد).
  • درگذشتن از آب بچیزی .
  • تامل کردن در وزن وماهیت متاع و درهم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • با اندیشه خواندن نامه را بدون آواز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • (اِ) کنار وادی و ناحیت آن .
  • (ص ) مجلس عَبر; که مردم بسیار در آن بود. (اقرب الموارد).
  • عبرد
    عُبَرد. عُبَردة. عُبارِد. دختر سپیدرنگ تازه بدن نازک و لرزان اندام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • عشب عُبرد; گیاه باریک و بد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • غصن عبرد و عبارد; شاخ نرم و نازک . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • پیه جنبان و لرزان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
  • عبلة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عبلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    عبدل آباد
    ده کوچکی است از دهستان جوپار بخش ماهان شهرستان کرمان . واقع در 14 هزارگزی باختر ماهان و 2 هزارگزی راه ماهان جوپار. آب آن از قنات حکیم آباد تامین میشود و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
    عبرات
    ج ِ عَبرة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
  • (اِخ )یوم العبرات ; از روزهای اعراب است . (ناظم الاطباء).
  • عبرود
    شحم عبرود; پیه لرزان . (ناظم الاطباء).
    عبق
    چسبیدن بوی خوش به کسی . خوشبوی شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد).
  • اقامت نمودن در جایی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد).
  • آزمند و حریص بچیزی گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • عبلی
    نسبت است به عبل و آن بطنی از رعین است . (از اللباب ج 3 ص 116).