جستجو

طایفا
جربادقانی محمدعلی . فرزند حاج محمدحسین ساکن جربادقان . جد اعلای ایشان ملا کمال الدین حسین در نجف اشرف ساکن بود،چون شیعه بود اهل روم آزار او میکردند به این سبب به جربادقان آمد. پادشاه دیندار شاه اسماعیل ماضی که به آنجا آمد از این معنی اطلاع یافته مهربانی بسیار کرده ، چنانچه رقم معافی به او داده و تا حال به امضای پادشاهان رسید. مجملاً ملا محمدعلی به اصفهان آمده بخدمت علامه آقاحسین مشغول به تحصیل است . کمال آدمیت و مردمی دارد و سلیقه اش در نهایت درستی است . چون پیوسته در طواف کعبه معنی است طایف تخلص دارد. از اوست :
زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن
به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن .
شکستن همنشین هرکه شد حاجت روا گردد
که گردد سجده گاه خلق چون نی بوریا گردد.
تا توانی دل به احسان کسان مایل مکن
جام جم راکاسه دریوزه سایل مکن .

(از تذکره نصرآبادی ج 2 ص 351).

طاین
انداینده . گِل کار. اندودکننده بامها.
طباخ
استواری .
  • توانائی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوت . (مهذب الاسماء)
  • فربهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
  • طاهر هروی
    ابوالقاسم طاهربن احمد هروی . صاحب برید نیشابور بود از ادب بهره وافر داشت و نامه های نیکو می نوشت و اشعار ملیح میسرود. در فضل از همگنان خود یکتا بود این اشعار را خود وی برای من انشاد کرده است :
    اعیذ علاه ان یکون ابتداوه
    زیادة علیاه بنقص صدیقه
    اذا انتهز الاحرار للجود فرصة
    فللمنع و التعویق ینتهز الفرص
    و ان ذکرت بیض الایادی فانما
    یدلک لاتبیض الا من البرص
    نمونه ای از رسائل او:
    من شکر البحر علی التدفق والشمس علی التالق و المسک علی التارج و الصبح علی التبلج فقد عاد بتکلف غیر مربح و سعی غیر منجح . (از تتمة الیتیمة ج 2 ص 54).
    طایجونویان
    خواندمیر ذیل نهضت هلاکوخان و بیان انهدام اساس خلافت بنی عباس از طایجونویان نام میبرد که در حدود سال 650 ه' . ق. وی را منگوقاآن بن تولی خان بن چنگیز با سپاه بی کرانی برای ضبط ممالک ایران نامزد کرده و او از جیحون گذشته ، پس از چندگاه از مستعصم و ملاحده اسماعیلیه شکایت کرده است . از آن پس منگوقاآن برادر خود هلاکو را در سال 653 ه' . ق.با جمعی از لشکر چنگیزخان به محافظت کشور ایران برگزیده است ، و آنگاه که هلاکو بتحریک ابن علقمی به بغداد لشکر کشیده سوغونجاق و تایجو را برای جنگ با مستعصم به بغداد گسیل کرده است . (از حبیب السیر چ خیام ج 2صص 338 - 339). و رجوع به همان کتاب ج 3 ص 94 شود.
    طایفو
    دومین مرتبه از مراتب نه گانه امراء و حکام چنگیزی است و بمعنی امیر لشکر است . (جامعالتواریخ رشیدی چ بلوشه ج 2 ص 470): مناصب امراء و حکام آنجا بحسب مرتبه است و مراتب ایشان بدین ترتیب و موجب میشود مفصلاً: مرتبه اول : چینکسانک راه وزارت و نیابت داشته باشند. مرتبه دوم : طایفو امیر لشکر باشد، و هرچند بزرگ باشد رجوع بچینکسانک کند. الی آخرها. (جامعالتواریخ ج 2 ص 470).
    طاهر همدانی
    مشهور به باباطاهر عریان . از خاک پاک همدان بوده . او در آن ولایت به دیوانگی شهرت نموده بلی اوست دیوانه که دیوانه نشد. اغلب اوقات و ایام در بیغوله و غارش مقام . گویند چنان آتشی در دل آن دیوانه فرزانه برافروخته و بنیاد صبر و طاقت او را سوخته بودند که با آنکه برودت هوای آن بلد مشهور است در فصل زمستان در کوه الوند میان برف عور نشسته ، و از گرمی شکایت میکرد و بقدر بیست ذرع اطراف وی برف گداخته و آب میگردید. گویند با عین القضاة و خواجه نصیر معاصر بوده است . و محیی الدین لاری صاحب مرآةالادوار این حکایت را به سیدنعمةاللّه کرمانی نسبت کرده و به نام او نوشته که در کوهستان خراسان در هرات ، امرای شاهرخ این معنی را از او مشاهده کردند. معاصر بودن او با عین القضاة و خواجه نصیرالدین طوسی خطاست که او در چهارصد و ده وفات یافته ، و اینان بعد از او بوده اند. غرض مجذوبی است کامل و مجنونی است عاقل ، عاشقی است مجرد، و عارفی مُوحد. سخنانش دوبیتی و بلفظ رازی که در آن زمان اهالی ری و دینور بدان تلفظ میکردند واقع و معروف و بسیار اثرناک است . غزلی بنام او مشهور است . بعضی از اشعار آنرا در دیوان ملا محمد صوفی مازندرانی مشهور به اصفهانی دیدم . از رباعیات آن جناب ، چند رباعی قلمی میشود:
    وِیته سر در بیابانم شو و روج
    سرشک از دیده پالانم شو و روج
    نه تَو دیرُم نه جایم میکرو درد
    همی دانم که نالانم شو و روج
    به صحرا بنگرم صحراته وینم
    به دریا بنگرم دریا ته وینم
    چه در شهر و چه در کوه و چه در دشت
    به هر جا بنگرم آنجا ته وینم .

    (ریاض العارفین ).

    طایح
    هالک . یا مشرف بر هلاک .
  • سرگشته . (از اقرب الموارد).
  • طایه
    در تداول فارسی ، توده بزرگ سرگین که تون تاب بر بام حمام گِرد کند، تا کم کم آنرا در ماهها یا سالی در تون سوزاند. توده عظیم خشک کرده سرگین اسب و خر است که برای تون حمام ذخیره کنند.
    طباخی
    آشپزی . باورچیگری . دیگپزی . طباخة.
    طایفه آبیل
    دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 18هزارگزی شمال خاوری بنجار نزدیک دریاچه هامون . جلگه ، گرم و معتدل با 69 تن سکنه . آب آن از رودخانه هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . ساکنان آنجا چادرنشین هستند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
    طایه زدن
    گرد آوردن و ذخیره نهادن سرگین ستور را بر بام حمام .
    طبار
    (بنات ...) بلاها و سختیها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    طبالة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی طبالة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    طبخی
    منسوب به طبخ .
  • پُخت . آنچه ویژه فن آشپزی باشد.
  • طبرزین
    معرب تبرزین . نوعی سلاح است بشکل طبر. رجوع به طبردار، طبرداریه و المعرب جوالیقی ص 228 شود. تبری دارای دو لبه که غالباً آنرا به قربوس زین آویزان میکردند و هوفاس السرج . ج ، طبرزینات . این کلمه را بصورت طربزین هم نقل کرده اند. رجوع به دزی ج 2 ص 21 و تبرزین شود.
    طبری
    منسوب به طبرستان . (منتهی الارب ). اهل و ساکن مازندران . منسوب به طبرستان که مرکز آن آمل است و بیشتر از علماء که منسوب به طبرستان هستند از آمل برخاسته اند. (سمعانی ). و هر کجا (طبری ) مطلق گفته شود، مورخ معروف طبرستانی مقصود است:
    زآن سخنها که تازی است و دری
    در سواد بخاری و طبری .

    نظامی .

    طبارتیس
    مُلکت طبارتیس چهارسال بوده است . آن است که کوشکهای عظیم کرده است . و نشستنگاهها که هر جائی از آن در زر افکند. و بعضی را سیم و بعضی مس . و عجائب تر بناها. (مجمل التواریخ و القصص ص 136) . این نام مصحف طباریس (تیبر) است و وی از امپراطوران روم شرقی (بیزانس ) است که از سال 578 تا 582 م . سلطنت داشت .
    طبالی
    شغل طبال . طبالة تبیره زنی . دُهل زنی .
    -امثال :
    طَبّالی بِه ْ که بَطّالی .
    طبر
    برجستن .
  • پنهان گردیدن .
  • جهیدن اسب بر ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).