جستجو

طاوس الحرمین
حمداللّه مستوفی در ذیل کلمه ابرقو گوید: و از مزار اکابر در آنجا طاوس الحرمین است ، و آن تربت را خاصیتی هست که اگر مسقف میگردانند خراب میشود، تا بمرتبه ای که سایبان کرباس نیز نمیپذیرد. (نزهة القلوب چ لیدن مقاله 3 ص 122) و رجوع به تاریخ گزیده ص 793 شود.
طاوس ملائک
طاوس الملائکة. لقب جبرائیل:
طاوس ملائک بنوا مدح تو خواند
اندر قفس سدره چو قمری و چو دراج .

سوزنی .

طاویة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی طاویة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
طاهر خزاعی
رجوع به طاهربن عبداللّه بن طاهربن حسین شود.
طاهر کاشانی
معروف به شاه طاهر کاشانی فرزند رضی الدین اسماعیلی . حسین شاگرد محقق خضری مولف کتاب (الحیدریة) فی شرح الجعفریة الکرکیة که آنرا بسال 950 ه' . ق. تالیف کرده است . (الذریعه ج 7 ص 125). رجوع به ج 2 ص 406 و ج 3 ص 6 و ج 4 ص 513 و ج 6 ص 42 و 142 همان کتاب شود.
طاوس العرفاء
نزد طایفه یزیدیه ، شیطان را طاوس العرفاء خوانند.
طاوس وار
مانند طاوس . طاوس خرام . طاوس رفتار:
در گریه وداع تذروان کبک لب
طاوس وار پای گل آلود می بریم .

خاقانی .

طاهر دبیر
وی نخست صاحب برید و از خاصان مسعود غزنوی بود، و مکانتی بسزا داشت . چون مسعود بسلطنت رسید، و از ری بجانب خراسان روی نهاد، با مسعود به خراسان شد. و پیش از پیوستن بونصر مشکان به مسعود کارهای دیوان رسالت را میگزارد. مردی با نخوت و تکبّر بود، چنانکه بیهقی در تاریخ خود می نویسد: طاهر دبیر در دیوان رسالت با بادی و عظمتی سخت تمام می نشست ، و در باطن امر بر آن بود که دیوان رسالت بالاستقلال بدو واگذار شود. روزی سلطان به احضار بونصر فرمان داد و پس از حضور سبب کناره جوئی او را از دیوان بپرسید، بونصر پیری و ضعف حال خویش را بر سبیل عذر اقامه کرد و گفت طاهر دبیر مردی کافی و بکار است من پیر شده ام و خواهم که باقی عمر به دعاگوئی گذرانم ، سلطان در جواب بونصر گوید من ترا شناسم ، طاهر را نشناسم ، خود شخصاً در دیوان رسالت حاضرشو، پس بونصر فرمان برد. روزی چند بگذشت ، امیر روی به بونصر کرد و گفت طاهر را گفته بودیم حدیث منشور اشراف با تو بگوید، آیا نسخت کرده آمده است ؟ گفت سوادی کرده ام ، امروز بیاض کنند تا خداوند فرونگردد نبشته آید گفت نیک آمد، و طاهر نیک از جای بشد، و به دیوان بازآمدیم ، بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت کردن گرفت ، خویشتن و مرا پیش بنشاند تا بیاض کردمی ، و تا نماز پیشین در آن روز کار شد، و از پرده منشوری بیرون آمد که همه بزرگان و صدور اقرار کردند که در معنی اشراف ، کس آنچنان ندیده است ، و نخواهد دید... وزان منشور نسختها نبشته آمد، و طاهر به یکبارگی سپر بیفکند،و اندازه بتمامی بدانست . و پس از آن تا آنگاه که به وزارت عراق رفت با تاش فراش سپهسالار نیز، در حدیث کتابت سخن برننهاد. چندی نگذشت (در سال 424 ه' . ق.) طاهر دبیر را به کدخدائی لشکر ری که به سپهسالاری تاش فراش اداره میشد مامور ساختند. طاهر در این ماموریت هر چند مدتی وظیفه خویش ادا میکرد، اما در آخر امر روزگار خویش به عیش و عشرت گذراندی تا بحدی که درسال 424 امیر بونصر را گفت که بوسهل حمدوی به ری خواهد رفت که از طاهر دبیر جز شراب خوردن و رعونت دیگرکاری برنیاید، در همین سال نیز از ری نامه های متواتر رسید که طاهر دبیر کدخدای ری و آن نواحی ، به لهو ونشاط و آداب آن مشغول میباشد. و بدان جای تهتک است که یک روز، در وقت گل طاهر گل افشانی کرد که هیچ ملک برآن گونه نکند، چنانکه میان برگ گل ، دینار و درم بود که برانداختند، و تاش و همه مقدمان نزدیک وی بودند و همگان را دندان مزد داد، چون بازگشتند مستان همه ، وی با غلامان و خاصگان خویش ، خلع عذار کرد تا بدان جایگاه سخف رفت که فرمود تا مشربه های زرین و سیمین آوردند، و آن را در علاقه ابریشمین کشیدند، و بر میان بست چون کمری و تاجی از ورد بافته ، با گل سوری بیاراسته ، بر سرنهاد و پای کوفت ، و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر، و پس دیگر روز این حدیث فاش شد، و همه مردم شهر، غریب و شهری این گفتند... امیر گفت من طاهر را شناخته بودم در رعونت و نابکاری ، ومحال بود وی را آنجا فرستادن ... بوسهل حمدوی شاید این کار را که هم شهم است و هم کافی و کاردان و شغلهای بزرگ کرده است ... بالاخره در پایان جمادی الاًّخره سال 424 بوسهل عازم ری گشته ، و پس از چندی طاهر دبیر وجمعی دیگر را از ری بیاوردند در یکشنبه 14 صفر سال 426 امیر فرمود، بخیل حرس باز باید داشت ، همگان را باز داشتند. نماز دیگر امیر بار داد و پس از بار، یکی از آنان را هزار تازیانه به عقابین بزدند، و پس از وی چهار تن را از اعمال و کسان وی بزدند، هر یکی را هزارگان . طاهر را هم فرمود که بباید زد، اما تلطفها و خواهشها کردند هر کسی ، تا چوب را بخشید. و طاهر رابه هندوستان بردند، و به قلعت گیری بازداشتند... و طاهر از چشم امیر بیفتاد. و آبش تیره شد، چنانکه نیز هیچ شغل نکرد، و در عطلت گذاشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 20، 21، 51، 60، 342، 373، 393، 449). و رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 46، 136، 87، 54، 59 شود.
طاهر کاشی
از وزرای سلطان ابوالمظفر رکن الدین ملک ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه بوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 520 شود.
طاوس العلماء
لقب ابوالقاسم جنید. یکی از بزرگان و مشاهیر متصوفه . رجوع به جنید شود. (از کشف المحجوب هجویری ).
طاوس وار رفتن
نوعی از ورزش کشتی گیران که واژگونه شده خود را مثل طاوس رقصان کنند، و آن را در عرف هند، مورچال خوانند. (آنندراج ):
چتر طاوسی نصیب مرد کشتی گیر نیست
گر رود در وقت ورزش صد قدم طاوس وار.

ملاطغرا.

طاها
یا طه . نام سوره بیستم از قرآن کریم:
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها.

خاقانی .

طاهر دزفولی
سیدمحمد طاهربن سید اسماعیل موسوی دزفولی متوفی به سال 1314 ه' . ق. در نجف . وی از شاگردان علامه انصاری و شوهر دختر وی بوده و تمام تقریرات انصاری را که مشتمل بر یک دوره اصول و مباحث (خلل الصلاة و المواریث ) فقه و دیگر فصول آن است نوشته و گردآوری کرده است و کلیه تقریرات مزبور در نزد فرزند سیدمحمد طاهر، سیداحمد معروف به سبط الشیخ که در طهران درگذشته است موجود بوده است . (از الذریعه ج 4 ص 377).
طاهر کرخی
در تاریخ بیهقی نام وی بدین سان آمده است : و بیاید در تاریخ پس از این بابی سخت مشبع آنچه رفت در سالاری تاش و کدخدائی دو عمید بوسهل حمدوی و طاهر کرخی که در آن بسیار سخن است تا دانسته آید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 282). و در فهرست اعلام همین چاپ بین الهلالین نوشته اند: (شاید طاهر دبیر). رجوع به طاهر دبیر شود.
طاوس الملائکة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی طاوس الملائکة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
طاوس وش
طاوس رفتار. طاوس خرام:
از خراسان بردمد طاوس وش
سوی خاور میخرامد شاد و کش .

رودکی .

طاهر
پاک . ج ، اطهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ): رجل طاهر الثیاب ; مرد پاکیزه لباس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثیاب طهاری ; ج ، طُهران است (گویا غیرقیاسی ). (منتهی الارب )(آنندراج ). ضد نجس . مقابل پلید. پاکیزه:
نفس او پاکیزه است و خلق او پاکیزه تر
نفس تن چون خلق تن ظاهر شود طاهر شود.

منوچهری .

طاهر دکنی
معروف به شاه محمد طاهر فرزند سید مهدی دکنی متوفی به سال 956 ه' . ق. او راست : تفسیر شاه محمد طاهر که حاشیه ای بر تفسیر بیضاوی است . (از الذریعه ج 4 ص 280).
طاهر کنده
وکیل بلگاتگین . بهمین صورت نام طاهری در فهرست اعلام تاریخ بیهقی چ فیاض ص 241 آمده و عبارت متن تاریخ بیهقی چنین است : حاجب بزرگ بلگاتگین ایشان (کوتوال ترمذ و سرهنگان ) را به نیم ترک پیش خویش بنشاند و طاهر کنده (؟ ) وکیل خویش را پیغام داد سوی بوسهل زوزنی عارض که شراب میخورد با سلطان تا بازنماید.
طاوس پران اخضر
کنایه از فرشتگان باشد و ستارگان را نیز گفته اند. (برهان ).