جستجو

طبرسران
نام جائی نزدیک دربند. رجوع به تاریخ ادبیات ایران تالیف ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی شود.
طبز
آرامش کردن با زن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (شمس اللغات ). جماع کردن با زن . (قاموس ).
  • (اِ) پری هر چیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (شمس اللغات ).
  • طباشکین
    (مادآباد) دهی جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین ، واقع در 48000گزی شمال باختری آوج و 26000گزی راه عمومی . دامنه ، معتدل و مالاریائی دارای 351 تن سکنه . آب آن از رودخانه خررود و شورآب . محصول آنجا غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی است . راه آن مالرو است . از طریق رادکان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
    طباهجات
    ج ِ طباهجة.
    طبرج
    مورچه . (منتهی الارب ).
    طبرسو
    دهی از دهستان حومه بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و 2 هزارگزی شوسه حسن کیف به مرزان آباد. کوهستانی و سردسیری است با 150 تن سکنه . قسمتی از سکنه از ایل خواجوند هستند. آب آن از چشمه . محصول آن غلات و ارزن . شغل اهالی زراعت ، گله داری و تهیه زغال و چوب و صنایع دستی زنان آنجا شال و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
    طبس
    سیاه از هر چیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (شمس اللغات ).
    طباشیر
    تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است . و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم . و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند، و بهترین آن سپید گردد، بااندک تندی و گزیدگی زبان ، و مغشوش آن که از استخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدّت میباشد، مقوی دل و معده و جگر و قاطع قی صفراوی و اسهال دموی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنسی است دوائی ، و به استخوان سوخته میماند، سرد و خشک است در دویم و سیم . (برهان ). دوائی باشد سفید، مایل بقدری کبودی . بهندی بنسلوچن گویند. (غیاث اللغات ). نام دوائی است ، و آن در جوف قنا هندی باشد. یا خاکستر بیخ سوخته قنا هندی . (قاموس ). اصول قنا است که سوخته باشند. (منهاج ). چیزی است که یافت شود در جوف قنای هندی چون بسوزد.(سدیدی ). سوخته استخوان فیل . (بحر الجواهر). داود ضریر انطاکی گوید: اصل طباشیر همان چیزی است که در درون قنا است ، و غشی و دغلی در آن با استخوان مردگان یا استخوان فیل کنند، دوائی است سفید مفرّح دل ، که در میان نی میان خالی میباشد، یا آنکه آن دارو خاکستر بیخ آن نی است - انتهی . دوائی است سپید که در هند ازنی مخصوص بوسیله سوزانیدن بیرون می آورند. و حکیم مومن آرد: از جوف نی کهنه بلاد هند بهم میرسد، و گویند چون از شدت بادها آتش در نیزار آنجا افتد، طباشیربندهای نی است که از خاکستر نی جدا کنند، بهترین آن سفید مستدیر است که با اندک تندی و گزنده زبان باشد، و استخوان سوخته ای که به آن مغشوش میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد، و در آب حل نمیشود، در دوم سرد و در سیم خشک و مقوی دل حار و بارد معده و جگر حاره . و قاطع قی صفراوی ، و اسهال دموی و حاره . و مجفف رطوبات معده . و جهت خفقان و غشی و تقویت اعضای ضعیفه که از حرارت باشد، شرباً و ضماداً نافع. و جهت بواسیر و تبهای تند و قلاع و با سکنجبین جهت توحش و غم و رفع کرب و التهاب مفید، و سعوط او را با روغن بنفشه جهت تقویت باصره مجرب دانسته اند، و مداومت او مُضر باه . و مُصلحش مصطکی و عسل ، و گویند مُضر ریه است . و مُصلحش عناب و عسل ، و شربتش تا دو درهم و بدلش بوزن او تخم خُرفه بو داده ، و نصف او سماق است ، و گل مختوم و صندل سفید بهترین بدلهاست . (تحفه حکیم مومن ).طباشیر را به هندی توسیر گویند. و بیرحس هم گویند. ارّجانی گوید: طباشیر سرد است در دو درجه و خشک است در سه درجه ، تبهای کهنه را منفعت کند، و تشنگی را تسکین دهد، و رفتن شکم را بازدارد. و قی را بنشاند و تسکین دهد، و خفقان را نافع است ، و اگر کسی که بواسطه صفرا که در معده بود غشی افتد دفع کند، و درد دهان را که اطبا آنرا قلاع گویند سود دارد. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ). نیکوترین وی سبک بود که زود خردشود و طبیعت آن سرد و خشک بود در سیم و گویند در دوم ، مسیح دمشقی گوید: سرد است در دویم و خشک است در سیم . شیخ الرئیس گوید: مرکب القوی بود مانند کل ، و در وی قبض بود که قوت معده بدهد و قلاع را نافع بود و سوختگی آتش را سود دهد و شکم ببندد و تبهای حار و تشنگی را سودمند بود و قی که در مره صفرا بود بازدارد و گرمی حکه بنشاند و جهت ریشها، زهرها و قلاع که در دهان کودکان حادث شود سود دهد و چون تنها با ورق گل سرخ بر آن پاشند دندان متحرک را محکم گرداند تنها سنون ساختن بواسیر را سود دهد و ورم چشم گرم را نافع بود و قوت دل بدهد و خفقان که از حرارت بود ساکن گرداند و توحش و غم را نافع بود و ضعف معده و التهاب آن و منع خلقه صفراوی و تشنگی را نافع بود و غشی و کرب را نافع بود و مفرح و مقوی قلب باشد و تری کُهن که در معده باشد نشف کند و قوت اعضاء که از حرارت ضعیف شده باشد بدهد و سردمزاج را زعفران معتدل کند و تفریح و تقویت وی بغایت بود و گویند خوردن وی باه را مضر بود، اسحاق گوید: مُضر بود به شش و مصلح وی گلاب بود و گویند مصطکی و انیسون بدل آن عصاره لحیةالتیس است و گویند بدل آن سه وزن آن تخم خیارزه است و چهار وزن آن بزرقطونا و گویند بدل آن طین مختوم است به وزن آن عصاره لحیةالتیس است و گویند بدل آن کاغذ مصری سوخته است و گویند به وزن آن تخم کاسنی و نیم وزن آن صندل و ابن مولف گوید: در شهر هندوقیس قصبهای دراز بودو بادهای سخت وزد و درهم ساید و آتش از آن برآید و قصب سوخته گردد و حریق وی طباشیر بود و گاه باشد که چندین فرسنگ بسوزد. (اختیارات بدیعی ). طباشیر; منه مایوجد فی انابیب القنا و هو الصفائح الشفافة الشدیدة البیاض الحریفة التی تذوب اذا استحلبت و منه مایُحرق. اما من احتکاکه فی بعضه . او بالصناعة و یُعرف بملوحة فیه و عدم حراقه و رمادیة. و قد یغش بعظام الموتی اوالفیل اذا احرقا و یُعرف هذا بغبرة و سواد و کُدر.ارضیة و عدم حدة و هو باردٌ فی الثانیة یابس فی الثالثة یقمع العطش و الحرارة و الخلقه و یحبس الاسهال والدم . و یقوی القلب و المعدة و الکبد الحارة حتی بالطلاء و یسعط بدهن البنفسج فیحد البصر (من مجربات الکندی ) و یحل الاورام و القلاع طلاء و هو یضر الرئة و یصلحه الصمغ او العسل او العناب و شربته نصف درهم و بدله مثله بزر رجلة محمص و نصفه سماق. (تذکره داود انطاکی ). و من خرافات الهند: انهم یقولون : ان من الافیله الفائقة مایوجد فی لحوم جباهها درر و تتمیز من سایر الفیلة بشهبةاللون و ارج الرائحة کالیاسمین الهندی وکذالک فی منابت الارماح تحت اصولها و قالوا فی تفصیل ذلک ان ّ تلک الارماح تکون حمراً و اذا کانت شکیراً غضةغیرمستحکمة و مطرت بنوءالغفر و الزبانی ّ تولد فی انابیبها من القطرات لالی تنعقد عند استحکام قنو هذه الرماح و الطباشیر تعمل منها ولو وجدالساحلیون فی رماح الطباشیر شیئاً لما احرقوها الابعد الشق و لاشتهر ذلک .(الجماهر بیرونی ص 108). سرجس گوید: [ طباشیر ] ماده ای است که در اندرون نی هندی یافت شود. علی بن محمد گوید: طباشیر خاکستر نی هندی است و آنچه استخراج کننداز سواحل هند باشد، اما نقطه ای که فراوانتر از سایرنقاط طباشیر دارد سنداپور است از شهر کلی که در آنجا فلفل سیاه فراوان است . هندوان گویند: نیکوترین طباشیر، آن است که سپیدرنگ باشد بویژه بندهای نی آن و فلوس آن که در مدخل نی یافت میشود و شکل آن مدور است مانند درهم . محصول طباشیر را وقتی به دست آورند که بواسطه تماس و اصطکاک نی ها به یکدیگر، بر اثر بادهای شدید بخودی خود از نی ها احتراقی حاصل آید. طباشیر مصنوعی و مغشوش را نیز با استخوانهای سوخته میش میسازند، هنگامی که در بلاد خارج از هند قیمتش بالا رود، در صورتی که در همان هنگام قیمت آن در هند از صعود و نزول ایمن است و یک من او از شش تا هشت درهم ترقی کند. مسیح دمشقی گوید: سرد است در دوم و خشک است در سیم ، مقوی معده و برای قروح دهان سودمند است . خوزی گوید: برای سوزاندن (مرةالحمراء) صفراء نیکو است ، قابض بطن و مقوی معده است چه شربت آن خورند و چه بدان طلا کنند. رازی گوید: برای تب حادّ و تشنگی نافع باشد. اسحاقبن عمران گوید: عطشی را که از صفرا باشد می نشاندو حرارت شدید جگر را به اعتدال می آورد. بر ضد جراحات و جوشها که برفک در دهان کودکان حادث میشود سودمنداست ، استعمال آن بصورت گرد است . خواه مفرد و خواه با گل سرخ و شکر طبرزد استعمال کنند. در مورد بواسیر نیز طباشیر بکار برند. ابن سینا گفته : طباشیر قابض ودابغ است و اندک تحلیل و تبرید آن از تحلیلش بیش باشد، بواسطه تلخی اندکی که در اوست و خصائص گل سرخ در او مجتمع است ، برای التهابات چشم سودمند و قلبی راکه دچار خفقان حاد باشد تقویت کند و شربت و طلای آن غشی را که بر اثر ریزش صفراء بمعده حادث شده باشد سود دهد، نافع است توحش و غم را و التهاب و ضعف معده وعطش را نیک است ، مانع ریزش صفرا بمعده است و گند دهانی را که از صفرا تولید شده باشد سود بخشد. و شرب آن با آب سرد تبهای حاد و حارّ را نافع باشد. در ادویه قلبیه گفته است : طباشیر را در تقویت و تفریح قلب خاصیت است و خفقان و غشی را منفعت بخشد. و یُعینها قبضه . و در امزجه حاره تبرید آن در دوم باشد و گاه در امزجه بارده تعدیل به زعفران شود و تقویت و تفریح آن در قلب ، مانا که در روان آدمی نورانیت و متانتی ایجاد کند. رازی در کتاب حاوی از قول جرجس نقل کرده که : طباشیر شرباً مزیل باه است . دیگری گفته است : طباشیر رطوبت کهنه ای را اگر در معده باشد خشک کند و اعضائی را که از حرارت بسستی گرائیده باشد نیرومند و تقویت کند. (مفردات ابن البیطار).
  • خیزران محرق است .
  • گچ سفید. طباشیر: تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل می شوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ و ماخوذ از تازی . (ناظم الاطباء):
    تنی چون شیر با شکر سرشته
    طباشیرش برابر شیر هشته .

    نظامی .

  • طبرخزی
    نسبتی است به طبرستان و خوارزم . سمعانی گوید: ابوبکر (محمدبن عباس خوارزمی ) شاعر معروف بدین نسبت اختصاص یافته است ، زیرا پدرش طبری و مادرش خوارزمی بوده است ، و از طبری وخوارزمی ، اختصاراً نسبت مرکبی استعمال و طبرخزی گفته اند و او نیز بدین نسبت شهرت یافته است . (سمعانی ).
    طبرسی
    در نسبت طبرسی دو قول است : یکی اینکه منسوب به طبرستان به معنی طبرستانی است دیگر آنکه معرب تفرشی و منسوب به تفرش از توابع قم است . این اختلاف گاهی در مطلق لفظ طبرسی و گاهی در طبرسی با قید وصف بودن برای شخص معین پیش می آمده و بدین جهت در بحث از حقیقت امر باید نخست تلفظ صحیح و مفهوم واقعی طبرسی را معلوم داریم و آنگاه به نسبت ابوعلی فضل بن حسن که آیا تفرشی است یا طبرستانی بپردازیم . طبرسی بطور مطلق پیش از بحث از لفظ و معنی این کلمه باید دانست که در عربی در نسبت بمرکب مزجی قاعده اصلی و کلی این است که جزء دوم کلمه را حذف و یاء نسبت را به آخر جزء اول ملحق میکنند. و فی المثل در نسبت به سیبویه و بعلبک سیبی و بعلی میگویند. ملحق کردن یاء نسبت به تمام کلمه نیز مخصوصاً در موردی که سبب سنگینی لفظ نشود و بالاخص در مرکبات فارسی که عرب بترکیب مزجی آنها توجه ندارد جائز است . چنانکه در نسبت به اردستان و خجستان اردستانی و خجستانی گویند. در بعض مرکبات هم از دو جزء کلمه لفظی چهارحرفی بر وزن جعفر بنا میکنند و آن را منسوب قرار میدهند، مانند حضرمی در نسبت به حضرموت . لکن اینگونه نسبت موقوف بر شنیدن از اهل زبان است و بر آن قیاس نتوان کرد. مطابق قاعده ای که یاد شد در نسبت بطبرستان سه وجه تصور میرود طبری ، طبرستانی ، طبرسی (بر وزن جعفری ). از این سه وجه اهل زبان وجه اول را اختیار نموده و ائمه لغت و ادب نیز همان را ضبط کرده اند. از جمله یاقوت در معجم البلدان در ذیل طبرستان گوید: و النسبة الی هذا الموضع طبری . و در ذیل طبریه گوید: و النسبة الیها طبرانی علی غیر قیاس فکانه لما کثر النسبه بالطبری الی طبرستان ، ارادوا التفرقه بین النسبتین . و صاحب تاج العروس در ماده (طبر) گوید: و طبرستان بلاد واسعة منها دهستان و جرجان و استرآباد و آمل : والنسبة الیها طبری ایضاً، پس از تمهید این مقدمه گوئیم : طبرسی بفتح اول و دوم ، در نسبت به طبرستان با هیچیک از وجوهی که یاد شد درست نمی آید، و بنابراین مخالف قیاس است و کلمات مخالف قیاس را وقتی حکم به صحت میتوان کرد که اهل زبان آنرا استعمال کرده و ائمه ادب و لغت بضبط آن پرداخته باشند. و طبرسی با تلفظی که یاد شد در کتب لغت و ادب ثبت نشده ، و علمای صرف ونحو با همه دقتی که در جمع و ضبط کلمات سماعی و شوّاذ و نوادر لغت داشته اند متعرض ذکر آن نشده اند، پس طبرسی با وزن و حرکتی که یاد شد یا بکلی مجعول و مجهول است ، و یا آنکه لفظی صحیح و مستعمل بوده و تحریف شده است ، مجعول بودن آن با وارد شدن در کلمات و مولفات دانشمندان بزرگ فرضی معقول نیست . بنابراین ، لفظی صحیح و در ابتدای وضع و استعمال موافق قیاس بوده و بعدها به بعض اسباب و علل که در پایان این بحث بدان اشاره خواهد شد تحریف شده ، و به صورتی که اکنون معمول است درآمده و اتفاقاً چنان شهرت یافته است که تصور تحریف در آن نمیرود، و نظر بهمین شهرت بوده است که مولف روضات آنرا صحیح و قیاسی انگاشته و در اثبات قیاسی بودن آن دچار سه اشتباه شده است که از فاضلی چون او عجیب مینماید: یکی اینکه جزء اول طبرستان را طبرس پنداشته و در ذیل ترجمه علی بن حمزه طوسی گفته است : (ص 39 س 28 و 29) بل یُظن ان الطبرس مطلقا انما هو نسبةٌ الی تفرش المشارالیها، لا الی طبرس التی هی مازندران ، دیگر اینکه در نسبت به طبرستان ، طبری را که موافق قیاس و مشهور است مخالف قیاس شمرده ، و طبرسی را که مخالف قیاس و نامستعمل است موافق قیاس دانسته ،و در ذیل ترجمه صاحب احتجاج پس از توجیه نسبت طبرسی و لفظ و معنی طبرستان گفته است : (ص 18 س 25) و قد یوجد النسبة الیها طبریا علی غیرالقیاس . (و البته اگر مازندران طبرس باشد، در نسبت به آن طبرسی موافق و طبری مخالف قیاس خواهد بود) دیگر آنکه طبرس را بشهادت این عبارت : لاالی طبرس التی هی مازندران ، دانسته است ، غافل از اینکه در طبرستان و نظائر آن از مرکبات ، مدلول هر یک از دو جزء غیر از مدلول هر دو جزء است : و تاکنون شنیده نشده است که در تفسیر سجستان ، فی المثل سج یا سجس را بسیستان معنی کنند، پس طبرس یا طبر بمعنی مازندران نیست ، و آنچه افاده این معنی میکند مجموع طبرستان است . بالجمله در ابطال قول کسانی که طبرسی را منسوب به طبرستان میدانند، محکمترین ادله مخالف قیاس و نامستعمل بودن این کلمه است و در تایید این دلیل (با اینکه محتاج تایید نیست ) قرائن متعدد که هر یک در واقع دلیلی جداگانه است در دست داریم . از جمله اینکه در کتب تاریخ و رجال که تا دو قرن پیش تالیف شده است ، در نسبت به طبرستان همه جا، بجز در مورد عده ای محدود لفظ طبری به کار رفته و عده ای محدود هم اغلب بنسبت طبرسی و طبری هر دو یاد شده اند، مانند عمادالدین حسن بن علی بن محمد که او را هم عماد طبری و هم عماد طبرسی خوانده اند، و فقط معدودی که شماره آنها بتصریح مولف روضات الجنات از سه تن تجاوز نمیکند، به لقب طبرسی تنها اختصاص و اشتهار یافته اند، واین خود قرینه و دلیل آن است که طبرسی غیر از طبری و منسوب به محلی غیر از طبرستان است ، و در تایید این معنی کافی است که نسبت دو تن از آن سه تن را (ابوعلی طبرسی و پسرش ) صاحب تاریخ بیهق که معاصر و معاشر آنها بوده تعیین کرده ، و بصراحت گفته است که ایشان از بقعه ای موسوم به طبرس بوده اند. دیگر اینکه اهل زبان در نسبت به امکنه هنگامی لفظ مخالف قیاس استعمال میکنند که استعمال لفظ قیاسی سبب اشتباه و التباس باشد، چنانکه در نسبت به طبریه شام طبرانی گفتند، تا بطبری منسوب به طبرستان مشتبه نگردد. و بدیهی است که در نسبت به طبرستان چنین محذوری پیش نیامده . و فی المثل اگر فضل بن الحسن را ابوعلی طبری میخواندند، جز معنی طبرستانی از آن مفهوم نمیشد. بالجمله بحکم ادله و قرائتی که یاد شد، طبرسی بفتح اول و ثانی ، و برای نسبت به طبرستان وضع نشده و اصل آن در وضع بفتح اول و ثالث و سکون ثانی ، و برای نسبت به طبرس بر وزن تغلب بوده ، و طبرس چنانکه خواهد آمد بمعنی تفرش است . و اما طبرس که مولف تاریخ بیهق اصل ابوعلی را از آنجادانسته همان محلی است که در تاریخ قُم به نام طبرش ضبط شده ، و طبرش بطور قطع معرب تفرش یا تپرش یا تبرش است . و تبدیل شین آن به سین برای کامل ساختن تعریب بوده و بر قیاس پشت و بُست و تشت و طست است . مولف تاریخ قم در وجه تسمیه طبرش ، به روایت از ابن مقفع گوید (ص 78 و 79): ضیعتهای آن را طبرش بن همدان بنا کرده است و بعمارت آن فرموده ، و در الحاق آن به قم در جای دیگر گوید (ص 59 س 3): رستاق طبرش داخل و خارج را از حیث همدان با قم اضافه کرده اند. طبرش در تاریخ قم به اشکال مختلف ، از قبیل رستاق طبرش داخل و خارج ،رستاق طبرش همدان و اصفهان ، رستاق طبرش همدانی و اصفهانی و در یک موضع نیز بعنوان طسوج طبرش نام برده شده ، و از مجموع این اشکال و عناوین چنین مفهوم میشودکه طبرش در زمان تالیف تاریخ قم ، ناحیه ای وسیع و مشتمل بر قسمتهای مختلف و امتداد آن از حدود اصفهان وکاشان تا حدود قم و همدان بوده است . و عبارت مولف نیز که «طبرش منزلی میان کاشان و اصفهان است » این معنی را تایید، و دوام اهمیت و وسعت عرصه طبرس را تازمان او مدلل میکند. (تعلیقات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق صص 348 - 352).
  • حدس دیگری که در این باب زده میشود آن است که طبرسی مخفف طبرستانی (طبری ) ساروی است . در صورت صحت این حدس ، این کلمه بهمان شکل مشهور یعنی بفتح طاء و باء و سکون راء صحیح است و نسبت آن به طبرستان و ساری و یا ساریه است ، بجای طبری ساروی مانند طبرخزی که نسبت آن به طبرستان و خوارزم است ، چه دو تن که به نسبت طبرسی مشهورند از مردم ساری طبرستان بوده اند: یکی احمدبن علی بن ابیطالب طبرسی یا شیخ طبرسی ، دیگری شاگرد او رشیدالدین شمس الاسلام ابوعبداللّه محمدبن علی بن شهرآشوب ابی نصر طبرسی که هر دو اهل طبرستان و از اهل ساری میباشند. و اگر طبرسی هم باشد بفتح طاء و سکون باء و کسر راء معرب تفرش ، آن موضوع دیگر است و مربوط به اشخاص سابقالذکر نیست . و اگر تحقیقی در شرح حال ابوعلی طبرسی و اولاد او شود، شاید مطلب روشنتر شود. رجوع به ماده بعد شود.
  • طبسان
    دو طبس . قصبه ناحیه ای است بین نیشابور و اصفهان که آنجا را به نام قهستان قاین نیز میخوانند، و آن عبارت است از دو شهر که هر دو را به نام طبس ذکر میکنند. یکی را طبس عناب و دیگر را طبس تمر میگویند... ابوالحسن علی بن محمد المدائنی گوید: نخستین شهری که از بلاد خراسان در آغاز فتوحات اسلام فتح شد طبسان بوده ، و آن دو شهر را دو دروازه خراسان نام نهادند. فتح این شهر به دست عبداللّه بن بدیل بن ورقاء در روزگار خلافت عثمان بن عفان بسال 29 ه' . ق. صورت گرفت ،و پس از این فتح آهنگ تسخیر خراسان کردند و بدانجا داخل شدند، طبسان بین نیشابور، اصفهان و شیراز و کرمان واقع گردیده است ، مالک بن الریب المازنی در این بیت از قصیده خود طبسان را منظور داشته است که گوید:
    دعانی الهوی من اهل اودو صحبتی
    بذی الطبسین فالتفت و رائیا.
    ... و از آنجا گروهی از دانشمندان برخاسته اند... (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 27). شهرستانی است به خراسان . (منتهی الارب ). و رجوع به کتاب المعرب جوالیقی ص 229 شود.
    طباطبا
    اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام . لقب به لانه کان یبدل القاف طاءً. او لانه اعطی قباء، فقال : طباطبا، و یرید قباقبا. (منتهی الارب ). لقب اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن علی علیه السلام که در زبان لکنت داشت و بجای قاف طاء میگفت . آورده اند که در ایام خردسالی بروز عید والد بزرگوار او، به او فرمود که چه نوع جامه برای تو مهیا کنم ؟ او گفت : طباطباء یعنی قباقباء از آن روز اسماعیل به لقب طباطبا مشهور گشت و اولاد او را سادات طباطبائی گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و صاحب قاموس الاعلام آرد: ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب یکی از سادات است وزبانش لکنت داشته و بتلفظ «ق» مقتدر نبود و آنرا مانند حرف «ط» تلفظ میکرده است . روزی از خادمش قبای خود را درخواست میکرد عوض «قباقبا»، «طباطبا» گفته و از این رو بهمین کلمه خود و اولاد و احفادش ملقب شدند.رجوع به ابن طباطبا شود. و صاحب تاج العروس مینویسد: لقب شریف اسماعیل الدیباج بن ابراهیم العمربن حسن مثنی بن حسن سبطبن علی بن ابیطالب کرم اللّه وجهه و رضی عنهم و چنانکه نسب شناسان بدان تصریح کرده اند این کلمه لقب پسر وی ابراهیم بن اسماعیل بوده و رای صواب همین است . و وی را از این رو بدان نامیده اند که بسبب لکنت زبان «ق» را «طا» می گفت یا بدان سبب که قبائی به وی دادند و او گفت : طباطبا و چنانکه پیداست هر دو وجه یکسان است و با هم منافی نیستند. و ابونصر بخاری بنقل از کتاب النسب تالیف امام الناصر للحق آورده است که مردم سواد وی را بدین لقب خواندند و طباطبا بزبان نبطی بمعنی بزرگ بزرگان (سیدالسادات ) است و برخی گفته اند وجه تسمیه وی بدین لقب این است که پدر وی هنگامی که خردسال بود می خواست برای او جامه ای بسازد و اورا میان پیراهن و قبا مخیر ساخت . او گفت : طباطبا، یعنی قباقبا. و در خاندان طباطبا گروهی از لحاظ حدیث و فقه و اصل و نسب شهرت یافته اند و این خاندان در میان طالبیان اهمیتی بسزا داشته اند. (از تاج العروس ).
    طبایع
    رجوع به طبائع و شواهد طبایع در آنجا شود.
    -طبایع اربع ; چهارعنصر آب ، آتش ، باد و خاک .
    طبرخشت
    نوعی است از صمغ و لون او به لون خاکستر مشابهت دارد و معدن او در نواحی سیستان است و از آن موضع تا سیستان مسافت دور است و طعم او از صبر تلختر باشد، او را به شربت خورند از جهت دفع ریشها هرگه در موضع خویش بتدریج زیاده شود، چون شرینه و امثال آن . (ترجمه صیدنه ابوریحان ). صمغ رامیثا است . (فهرست مخزن الاودیه ).
    طبرش
    معرب تفرش . ولایتی است که از هر طرف که بدو روند به گریوه فرو باید رفت ، سیزده پاره ده است ، خم «ظ: فم یا فیم » و طرخوران از معظمات اوست ، هوایش معتدل است ، آبش از چشمه ها و کاریز که از آن کوهها برمیخیزد و ارتفاعاتش پنبه و غله و میوه بود، اکثر اوقات آنجا ارزانی بود، و مردم آنجا شیعی اثناعشری اند. حقوق دیوانیش شش هزار دینار است . (نزهةالقلوب چ لندن ص 68). تفرش در فرورفتگی واقع شده و کوههائی آنرا احاطه کرده است ، و اغلب اهالی تفرش باسواد، و در دوره های اخیر غالباً مصدر مشاغل مهم دولتی و مملکتی بوده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 388). رستاق طبرش ; روایتی است از ابن المقفع که ضیعتهای آنرا طبرش بن همدان بنا کرده است و بعمارت آن فرموده . (تاریخ قم ص 78). رستاق طبرش ; سی ودو دیه ، از آن جمله طرخران ،فیم ، جادیده ، که مندرس گشته و ناپدید شده است . (تاریخ قم ص 56). رجوع به همان کتاب ص 117 شود. و عوانان بددین از قم و کاشان و آبه و طبرش و ری:
    خسروا هست جای باطنیان
    قم و کاشان و آبه و طبرش
    آبروی چهار یار بدار
    واندرین چار جای زن آتش
    پس فراهان بسوز و مصلح گاه
    تا چهارت ثواب گردد شش .

    شمس الدین لاغری (از راحةالصدور).

    طبس تمر
    رجوع به طبس فردوس ، طبسان و المعرب ص 229 شود.
    طباطبائی
    ابراهیم ازفحول شعرای عراق. تولدش در سال 1248 در نجف و وفاتش نیز در سال 1319 ه' . ق. در همان جا بوده است . او را فطرتاً میل به ادب بود، و از این رو از آغاز جوانی در پی تحصیل فنون ادب عمری صرف کرد و طولی نکشید که در شعر عربی صرف به سبک و طریقه مخصوص خویش شهرت یافت . دیوان اشعار او در سال 1332 ه' . ق. در شهر صیدا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226).
    طبایعی
    رجوع به طبائعی شود.
    طبرخون
    بید سرخ باشد، و آنرا بیدطبری نیز خوانند. (برهان ). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری . (حافظ اوبهی ) (شعوری ).
  • بعضی گویند طبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کرده ، بهم پیوسته اند و شاطران بر دست گیرند و مرغان و جانوران را بدان زنند و شکار کنند. (برهان ).
    -طبرخون زدن ; هلاک ساختن:
    طبرزد دهم چون شوم آب خیز
    طبرخون زنم چون کنم غمزه تیز.

    نظامی (از آنندراج ).

  • طبرشانه
    یکی از شهرهای اندلس که بندر است . (الحلل السندسیة ج 1 ص 117).