جستجو

طالع بد
بخت بد. طالع نحس . طالع نگون . بخت نامیمون:
طالع بد بود و بداختر شدم
نامزد کوی قلندر شدم .

نظامی .

طالع همایون
طالع خجسته . بخت فرخنده . اختر میمون . طالع مبارک:
ز مشرق سرکوی آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است .

حافظ.

طاله جار
دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز در 260هزارگزی جنوب سقز و 6هزارگزی جنوب خاوری حسن سالاران . کوهستانی است و سردسیر. با 120 تن سکنه .آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غلات و لبنیات و توتون . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
طامل
مرد پلیدزبان .
  • بیباک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • (اِ) دوقو. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به دوقو شود و آن را طله ملو نیز گویند. دوقوا. (فهرست مخزن الادویه ). تخم گزر. بزرالجزر. تخم حویج .
  • طالبیین
    جمع طالبی در حالت نصبی و جری . رجوع به طالبی شود.
    طالعبین
    فالگیر. آن که دعوی پیشگوئی آینده مردمان کند و از مترادفات این لفظ: طالعگیر. طالعگوی . و در تداول عامه سر کتاب بازکن باشد.
    طالعی
    از شعراء ترکیه عصر سلطان سلیم ، و با نجاتی و صنعی که آنان نیز از شعراء معاصر وی بوده اند، مشاعره و بذله گوئی داشته ، وی را دیوانی است به ترکی . (قاموس الاعلام ترکی ).
    طالیا
    اصداف صغار است . (فهرست مخزن الادویه ).
    طامند
    دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. در 68هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه ، معتدل . با 119 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
    طالح
    ضد صالح . و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون . ج ، طُلًّح . (منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین . مرد بدکردار. (غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. (زمخشری ).
  • بی سامانکار. ج ، طُلَحاء. (ربنجنی ). مرد بیسامان . (مجمل اللغة) (تفلیسی ) (دهار) (دستور اللغه ادیب نطنزی ):
    صحبت صالح ترا صالح کند
    صحبت طالح ترا طالح کند.

    مولوی .

  • طالعبینی
    شغل و پیشه آنکه سر کتاب بازکن باشد. فالگیری . طالعگوئی . طالعگیری .
    طالعین
    تثنیه طالع: این هر دو رگ را که بدین هر دو گرده آمده است [ از جگر ]، الطالعین گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ).
    طالیس
    نام هندی زرنب باشد. (مخزن الادویه ).
    طامور
    طومار. نامه . کتاب .
  • دفتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 225 شود.
  • طالحشقوق
    بقلة الیهودیة. خس کاذب . (دزی ج 2 ص 19). گیاهی است که معمولاً یکسال عمر میکند و گاهی هم بیشتر دوام میکند. برگهای آن در دو طرف شاخه میروید ولی کاملاً روبروی هم قرار ندارند. گلهای آن یکنوع گل مرکب و زردرنگاست . در حدود سی نوع از این گیاه در دنیا شناخته شده است . وقتی آن را خرد و ریزریز کنند شیره سفیدرنگی از آن خارج میشود، این گیاه به سرعت نمو کرده و زیاد میشود خوک و خرگوش با رغبت آن را میخورند و برگهای جوان و تازه آن را بعنوان «سالاد» استعمال میکنند.
    طالع پیروز
    رجوع به طالع فیروز شود.
    طالیسفر
    بقول دزی (ج 2 ص 19) بصورتهای طالیشفَر و طالیشقر و طالیَشفَر و طالشقیر در کتب گوناگون عرب آمده است چنانکه در تذکره داود ضریر انطاکی نیز طالیشقر است ولی صورت معروف آن همین طالیسفر است . آن را مرادف بسباسه ، دارکیسه . لسان العصافیر. ماقر بیخ درخت توت ، تیواج ختائی ، پوست بیخ زیتون هندی ، برگ زیتون هندی و غیره آورده اند. صاحب برهان گوید: «طالیسفر» بر وزن فالیزگر به لغت یونانی پوست بیخ زیتون هندی است و بعضی گویند برگ درخت زیتون هندی باشد. ابن البیطار آرد: غافقی آن را دارکیسه خوانده و بسیاری از مردم برآنند که طالیسفر همان بسباسه است ولی این نظر درست نیست و حُنین این دارو را که در کتاب دیسقوریدس طالیفسر آمده است بنام یونانی آن «ماقر» ذکر کرده است . و تنها ابن جلجل گمان کرده که طالیفسر را لسان العصافیر گفته اند و آن را ریشه های درختی هندی دانسته اند. دیگری گفته است : طالیسفر ریشه های گیاهی است که کرم ابریشم از آن تغذیه میکند. مجوسی گوید: داروی مزبور برگ درخت زیتون هندی است . دیگری آن را پوستهای درختی هندی دانسته که به یونانی بنام دارکیسه معروف است . دیسقوریدس در کتاب اول گوید ماقر پوست درختی است که آن را از بلاد یونان آرند. رنگآن بسرخ سپپدی غلیظی زند، بسیار قابض است و گاهی آن را برای خونروی و زخم روده و سیلان فضولات به شکم ، نوشند. جالینوس در کتاب هفتم گوید: این دارو پوست درختی است که آن را از هند آرند. مزه آن سخت گس و زبان گز و اندکی تیز و قدری معطر است و مانند ادویه ای که از هند آرند خوشبو باشد و گوئی این پوست از جوهرهای گوناگونی ترکیب یافته است که بیشتر آنها زمینی و اندکی از آنها جوهر لطیف گرم است و به همین سبب سخت مایه خشکی و قبض میشود و آن را به داروهائی در می آمیزندو تر کنند که برای شکم روی و زخم روده سودمنداند زیرا داروی مزبور در درجه سوم چیزهائی است که مایه خشکی باشند. و اما از لحاظ گرمی و سردی ، در هیچیک تاثیر آشکاری ندارد. غافقی گوید: و آنچه از گفتار دیسقوریدس و جالینوس درباره این دارو مستفاد میشود این است که طالیسفر به هیچ رو از انواع بسباسه نیست ، زیرابسباسه دارای اندکی قبض باشد و حرارت بر آن غالب است در صورتی که طالیسفر بگفته دیسقوریدس پوست رقیقی است نه درشت و با این خاصیت به «ارماک » شبیه تر است .
    ابن عمران گوید: طالیسفر ریشه های باریکی است دارای پوست خاکی رنگ و درون زردرنگ و تندمزه و زبان گز میباشدو بوی آن مانند بوی زعفران تند است و آن گرم و خشک در درجه دوم است و بویژه برای بواسیر و ورمهای درون و بیرون سودمند است .
    مجوسی گوید: طالیسفر در سردی و خشکی دردرجه دوم است . مطبوخ آن با سرکه درد دندان را سودمند است و هرگاه آب مطبوخ آن را در دهان گیرند بیماری قلاع سفید را سودمند باشد. بدیغورس گوید: بدل طالیسفر دو ثلث وزن آن زیره و نصف وزن آن ابهل است . رازی واسحاقبن عمران نیز گفته او را آورده اند. (از مفردات ابن البیطار ج 2). و صاحب مخزن الادویه آرد: بفتح طا، در ماهیت آن اختلاف بسیار است بعضی گویند آن پوست درختی است که از بلاد هند آورند. اندک از دارچین ضخیم تر و صلب تر بااندک حدت و خوشبوئی کمی و اشقر و چون کهنه گردد مایل بسیاهی شود و گفته اند عروقی است باریک بیرون آن اغبر و اندرون آن زرد و بوی آن شبیه ببوی زعفران و با عفونت و تیزی و شاید زرنب باشد که به هندی طالیس نیز نامند و آن برگ درختی است باریک بیرون آن اغبر و اندرون آن زردرنگ. طبیعت آن مختلف القوی باجوهر ارضی غالب معتدل در گرمی و سردی و مایل بحرارت و خشک در سوم و بعضی گرم و خشک در دوم دانسته اند.
    افعال و خواص آن : جهت لقوه و فالج و نفث الدم و نزف الدم و حبس سیلانات و اسهالات بواسیر و قروح امعاء و مضمضه به طبیخ آن با سرکه جهت درد دندان و نگاه داشتن آن در دهان جهت قلاع سفید آن و ضماد آن خشک کننده دانه بواسیر. مقدار شربت آن تا یک مثقال . بدل آن چهار دانگِ وزن آن کمون و نیم وزن آن ابهل ، و گویند بدل آن بوزن آن سنبل و نیموزن ساوج ، و گویند ابهل و مقل تساوی آن مضر ریه ، مصلح آن عسل است . (مخزن الادویه ص 374).
    حکیم مومن آرد: طالیسفر در ماهیت آن اختلاف کرده اند بعضی اورا برگ زیتون هندی میدانند و حال آنکه در هند زیتون نمیباشد و جمعی بیخ درخت توت و پوست درخت لسان العصافیر و بسباسه دانسته اند و حقیر فرقی میان او و تیواج ختائی در افعال و غیره نمی یابم و در حرف «تا» مذکور شد. وی ذیل تیواج ختائی آرد: پوست درختی است شبیه به پوست درخت چنار و گویند پوست درخت لسان العصافیر بلاد ختا است و ظاهراً طالیسفر باشد در آخر دوم گرم وخشک و قابض و بسیار تلخ و با ماست چکیده و ربوب قابضه جهت اسهال مزمن بارده و قطع خون بواسیر و ضماد اوبا سرکه جهت درد سر و اورام رخوه و سنون او جهت درددندان و تقویة لثه و نزله رطوبی و بخور او جهت رفعوبا و طاعون عجیب الاثر است ، و بدستور جهت بواسیر و شقاق مقعد و درد آن و درد رحم و فرزجه او جهت قطع سیلان رحم و حیض مفید است ، و نیم مثقال آن را با یک مثقال نیلوفر در حبس اسهال مجرب و قدر شربتش تا یک مثقال و مضر محرورین و معطش و مورث التهاب احشاء و مصلحش کتیرا و ربوب فواکه . (تحفه حکیم مومن ). داود ضریرانطاکی ذیل طالیسقر آرد: گیاهی است که در سرزمین دکن میروید و دارای فوایدی است برگهای دقیق صلبی دارد که بزردی زند و مزه آن تند و تلخ است . در میانه آن خطهائی است و هرگاه خشک شود و در یکدیگر پیچد، چنانکه گوئی پوست درخت است و از اینجا گمان کرده اند که آن بسباسه است و برخی گویند برگ زیتون هندی است در صورتی که در هند زیتون یافت نشود و شگفت ترآنکه گفته اندطالیسقر ریشه های توت است . و آن گرم و خشک در دوم است هر خونروی را سودمند باشد و رطوبت ها را ببرد و شربت و طلاء آن بواسیر را بهبود بخشد و برای بیشتر دردهای دهان و دندانها و قلاع هرگاه آن را با سرکه مطبوخ کنند و در دهن گیرند مفید است . و آن زیان میرساند ولی مصلح آن بستان است و شربت آن بقدر یکدرم است . و بدل آن دو ثلث وزن آن زیره و نیم وزن آن ابهل است . (تذکره داود ضریر انطاکی ص 218). صاحب اختیارات بدیعی آرد: به یونانی دارکیسه خوانند، و باقر نیز گویند. و صاحب منهاج گوید ورق زیتون هندی است ، و آن تسوری هندی بود، و صاحب جامع اقوال بسیار آورده است ، اول گفته که بسباسه است دیگر قول ابن حلحل آورده که لسان العصافیر است ، و دیگر گفته که عرق شجر هندی است ، و دیگرگفته که عرق درخت توت است که کرم ابریشم برگ وی میخورد، و این قولها خلاف است و این موافق قول صاحب منهاج است ، و صاحب جامع تحقیق نکرده که چیست ، مولف گوید: پوست بیخ زیتون هندی است ، و باقی همه قولها خلاف است و خطا. و آن پوست سطبرتر از دارصینی است و صلتبر، و میل به سیاهی زند، و طعم آن بغایت عفص است و قابض ،و اندک عطریتی داشته باشد، و جالینوس گوید در وی هیچ گرمی و سردی نبود، و گویند خشک بود. در سوم و ابن عمران گوید گرم و خشک بود در دوم ، و مجوسی گوید معتدل بود در گرمی و سردی ، و خشک بود در دوم . ذرب را نافع بود و قرحه امعاء و نزف دم و بواسیر و فالج و لقوه ، و مقدار ماخوذ از وی یک مثقال بود، و چون بسرکه پزند و از آن مضمضه کنند درد دندان را نافع بود و قلاع را زایل کند، چون آب وی را در دهان نگاه دارند، و گویند مضر بود به شش ، و مصلح وی عسل بود. دیسقوریدس گوید بدل آن چهار دانک وزن آن کمون بود، و نیم وزن از ابهل است ، و رازی و اسحاقبن عمران همچنین گویند، وگویند بدل وی بوزن وی سنبل و نیم وزن وی سادج . و گویند بدل وی مقل و ابهل بود مساوی . (اختیارات بدیعی ).و خوارزمی ذیل ماقر آرد ماقر پوست نباتی است که از هند آرند. (مفاتیح ). و صاحب بحرالجواهر گوید برگ زیتون هندی است و آن را لسان العصفور نیز گویند. (بحر الجواهر).
    طاموسونیون
    به یونانی مزمار الراعی را گویند. (فهرست مخزن الادویة). و آن را طاموسونیوت و لوزن و به عربی زمارةالراعی نیز گویند. (مفردات ابن البیطار).
    طالحون
    ج ِ طالح در حالت رفعی . بدکاران . تبهکاران . بدکرداران . و رجوع به طالح شود.
    طالع خجسته
    خجسته طالع. بخت میمون . اقبال . طالع فیروز.