ضد صالح . و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون . ج ، طُلًّح . (منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین . مرد بدکردار. (غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. (زمخشری ).
بی سامانکار. ج ، طُلَحاء. (ربنجنی ). مرد بیسامان . (مجمل اللغة) (تفلیسی ) (دهار) (دستور اللغه ادیب نطنزی ):
صحبت صالح ترا صالح کند
صحبت طالح ترا طالح کند.
مولوی .