جستجو

طاقخان
یکی ازنیاهای سلغریان : حمداللّه مستوفی ذیل شعبه اول سلغریان آرد: بروایتی اصل ایشان از نسل سلغر است و او از تخم طاقخان پسر انتموزخان بود. (تاریخ گزیده ص 503).
طاقگاه
محل طاق. آنجا که طاق شروع میشود.
طاق و ترنب
رجوع به طاق و طارم شود.
طالب آملی
از شاعران قرن یازدهم که در 1036 ه' . ق. درگذشته است . صاحب «آتشکده » آرد: از شعرای آمل است و مدتی در هندوستان در خدمت شاه سلیم از معتبرین بوده . صاحب دیوان است و در شاعری طرز خاص که مطلوب شعرای فصیح نیست دارد. بعد ازمطالعه دیوان او این چند بیت انتخاب و ثبت گردید:
هستند فی المثل گله گوسفند خلق
کاو را خدای صاحب و راعی شبان بود.
چمن کبکیست خندان گل دهان و غنچه منقارش
پریشان سایه های سرو و دامنهای کهسارش .
ز اشک شام و سحر دیده چند تر ماند
دعا کنیم که نه شام و نه سحر ماند... (آتشکده ص 166) و این ابیات نیز از اوست :
هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت
آنهم صنمی بهر پرستیدن من شد.
آسوده لبی که ساغر غم نکشید
خوشدل زخمی که ناز مرهم نکشید
من بلبل آن گلم که در گلشن دهر
پژمرده شد و منت شبنم نکشید.
این شاعر را مثنویی است به بحر خسرو و شیرین نامش قضا و قدر و به سبک مثنوی پیر و جوان میرزا نصیر، در دیوان خطی او قصیده ای در مدح شهر لاهور هند دیده شد که اقامت او را در هند تایید میکند. ادوارد براون ، از ریو نقل کرده گوید: طالب صاحب سبک شعری خاص است که پس از وی فصحاء از پیروی آن احتراز جسته اند، در اوایل عمر به هندوستان رفت ، و احترامش بجائی رسید که جهانگیر وی را ملک الشعراء خویش گردانید (1028 ه' . ق.) بهیچوجه خفض جناح نمیکرد، و مدعی بود که قبل از بیست سالگی هفت علم را بخوبی آموخته است . (کمالات ادعائی طالب ).
پا بر دومین پایه اوج عشراتم
وینک عدد فنم از آلاف زیاد است
بر هندسه و منطقی و حکمت و هیئت
دستی است مرا کش ید بیضا ز عباد است
وین جمله چو طی شد نمکین علم حقیقت
کاسناد علوم است بر این جمله مراد است
در سلسله وصف خط این بس که ز کلکم
هر نقطه سویدای دل اهل سواد است
پوشم نسب شعر چو دانم که تو دانی
کاین پایه مرا ثامن این سبع شداد است
آن گلبنم القصه که از هر گل شاداب
عطر دگرم در شکن طره باد است .
در رباعی ذیل که شبلی نعمانی در شعرالعجم نقل کرده (ص 168 به زبان اردو) بقصد سفر خود به جانب هندوستان اشاره کرده و بخت سیاه خود را در ایران گذارده است زیرا که هندو به هندوستان تحفه بردن کار خردمندان نیست:
طالب گل این چمن ببستان بگذار
بگذار که میشوی پریشان بگذار
هندو نبرد تحفه کسی جانب هند
بخت سیه خویش به ایران بگذار.
محبت طالب به خواهر خود: خواهری داشت از خود بزرگتر که صمیمانه به او علاقمند بود، بعد از هجران مدید،خواهرش از ایران به آگره آمد، تا از وی دیدار کند، و به همین جهت طالب از پادشاه جهانگیر بوسیله ابیات ذیل استجازه کرد:
صاحبا ذرّه پرورا عرضی
به زبان سخن در است مرا
پیر همشیره ای است غمخوارم
که به او مهر مادر است مرا
چارده سال بلکه بیش گذشت
کز نظر دور منظر است مرا
دور گشتم ز خدمتش بعراق
وین گنه جرم منکر است مرا
او نیاورد تاب دوری من
که به مادر برابر است مرا
آمد اینک با اَگره وز شوقش
دل تپان چون کبوتر است مرا
میکند دل بسوی او آهنگ
چه کنم شوق رهبر است مرا
گر شود رخصت زیارت او
بجهانی برابر است مرا
اشعار عاشقانه در فارسی بسیار است اما چون ابیاتی که از محبت عمیق و صمیمی خانواده ای کسی حکایت کند نسبةً قلیل است ، این اشعار بنظر مهم و قابل ذکر آمد. (ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه رشید یاسمی صص 169 - 170). صائب تبریزی درباره او گوید:
در سخن از عرفی و طالب ندارد کوتهی عیب
صائب این بود کز زمزه اسلاف نیست .
طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد
از چه رو آن آتشین گفتار در عالم نماند.
و رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون صص 132 - 167 و سبک شناسی ج 3 ص 256و فهرست کتابخانه سپهسالار ج 2 ص 628 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص یج شود.
طاقباز
سِتان . طاقواز.
-طاقباز خوابیدن یا طاقواز افتادن یا طاقواز خفتن ; در تداول عامه سِتان خفتن . بر قفا خفتن . بر پشت خوابیدن . استلقاء. چارطاق خوابیدن در تداول عامه .
-طاقباز کردن یا گذاشتن در ; آن را بالتمام باز گذاشتن .
طاق خرپشته
عماری . (از فرهنگ سکندرنامه ) (آنندراج ).
  • نوعی طاق. رجوع به خرپشته شود.
  • طاق گرا
    در جاده راه کرند به سر پل کنونی (حدود حلوان قدیم ) بین آبادی سرخه دیزه ، و پاطاق، گردنه ای است که چون از فراز آن بنشیب شروع شود،در اثناء راه بطاقی رسند که مانند طاق بستان ، از کوه کنده شده و آن طاق به طاق گرا معروف میباشد. در افواه آمده که دلاکی آن طاق را ساخته ، این طاق ساده و از هرگونه زینت یا کتیبه و آثار عاری است:
    ز حد بیستون تا طاق گرّا
    جنیبتها روان با طوق و هرّا.

    نظامی .

    طاق و طارم
    از اتباع است : نقل است که یک شب هارون الرشید فضل برمکی را که یکی از مقربان بود گفت که امشب مرا ببر مردی بر که مرا بمن نماید که دلم از طاق و طارم تنگ آمده است . (تذکرةالاولیاء ج 1 ص 277). رجوع به طاق و طرنب شود.
    طالبا
    ابوطالب کلیم شاعر معروف . رجوع به کلیم و ابوطالب در همین لغت نامه شود.
    طاق بازیچه رنگ
    به معنی طاق ازرق است که آسمان باشد. (برهان ). کنایه از فلک و آسمان . (انجمن آرا):
    سوم روز کاین طاق بازیچه رنگ
    برآورد بازیچه روم و زنگ.

    نظامی .

    طاق خضراء
    به معنی طاق بازیچه رنگ است که آسمان باشد. (برهان ). آسمان:
    کیمخت سبز آسمان دارد ادیم بیکران
    خون شب است این بیگمان بر طاق خضرا ریخته .

    خاقانی .

    طاق لاجوردی
    به معنی طاق کحلی است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (مجموعه مترادفات ص 10).
    طاق و طرم
    رجوع به طاق و طرنب شود:
    از پی طاق و طرم خواری کشید
    بر امید عزّ در این خواری خوشید.

    مولوی .

    طالبان
    میر محمدباقر استرآبادی مشهور بطالبان . از تلامذه شیخ بهائی بوده چنانکه در امل الاًّمل آورده . و او راست : شرحی بر زبدة الاصول و غیر ذلک . (روضات ص 116).
    طاق برنهادن
    یا بر طاق نهادن . کنایه از فراموش کردن . (برهان ) (انجمن آرا).
  • ترک دادن چیزی . (برهان ) (انجمن آرا). و رجوع به بر طاق نهادن شود:
    مرد از دورنگی طاق به ، این رنگها بر طاق نه
    هم دور خور هم دور ده ، وانصاف بستان صبح را.

    خاقانی .

  • طاقدار
    دارنده طاق. رجوع به طاق شود.
  • ایوان دار.
  • مجازاً نگهبان و محافظ:
    دین را که بود تو طاقداری
    زین گونه چهار طاقداری .

    نظامی .

  • طاق محامل
    محلی در کوفه بوده است . اقبال آشتیانی ذیل احوال مومن الطاق آرد: چون در طاق محامل در کوفه دکان صرافی داشته او را مومن الطاق... لقب داده اند. (خاندان نوبختی ص 77).
    طاق و طرنب
    طاق و ترم . طاق و ترنب . طاق و طرم . طاق و طارم . از لغات مترادفه است ، به معنی کرّ و فر و طمطراق و خودنمائی باشد. (برهان ). فر و شکوه:
    آمد ز پی عروس خواهی
    با طاق و طرنب پادشاهی .

    نظامی .

    طالب الحق
    عبداللّه بن یحیی الحضرمی ملقب به طالب الحق. یکی از ائمه فرقه اباضیه از مردم یمن است که از فرمانبری مروان بن محمد سرپیچی کرد ومردم با او بیعت خلافت بستند و کار او بالا گرفت ، و ابوحمزه از وی پیروی کرد. آنگاه مروان به کار ایشان درنگریست و سپاهی به فرماندهی عبدالملک بن محمد السعدی بسوی آنان گسیل کرد. عبدالملک با ابوحمزة در وادی القری (از اعمال مدینة) روبرو شد و وی را بقتل رسانید و همچنان با سپاهیان خود بسوی یمن شتافت . طالب الحق برای دفاع با همراهان خویش بجانب او رفت و در نزدیکی صنعاء با یکدیگر تلاقی کردند و به پیکار پرداختند و سرانجام طالب الحق کشته شد و عبدالملک سر او را به شام نزد مروان برد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 590). و ابن اثیرذیل عنوان «یاد کردن خبر ابوحمزة خارجی با طالب الحق» آرد: نام ابوحمزة خارجی مختاربن عوف ازدی سلمی بصری است . وی در آغاز کار یکی از افراد خوارج اباضیة بود که همه ساله حج میگزارد و در مکه مردم را بر خلاف مروان بن محمد برمی انگیخت و این روش را ادامه میداد تا در پایان سال 128 ه' . ق. عبداللّه بن یحیی معروف به طالب الحق را در مکه ملاقات کرد و به وی گفت : «ای مرد سخنی نیک از من بشنو ترا مردی می بینم که مردم را به راه حق و راستی دعوت میکنی . با من همراه شو. چه من کسی هستم که در میان عشیره خویش مطاع میباشم .» طالب الحقپذیرفت و از مکه بیرون رفتند و چون به حضرموت رسیدند ابوحمزة در آنجا با طالب الحق بیعت بست و او را نامزد خلافت کرد و به دعوت خویش به ضدیت مروان و خاندان او همچنان ادامه میداد تا روزی ابوحمزه از معدن بنی سلیم میگذشت کثیربن عبداللّه که عامل آن ناحیه بود سخنان ابوحمزة را شنیده بود، از این رو او را چهل تازیانه زد. و چون ابوحمزة مدینةرا فتح کرد و بر آن استیلا یافت کثیربن عبداللّه خود راپنهان ساخت و متواری شد. (کامل ابن اثیر ج 5 ص 166) و هم ابن اثیر در صفحه 177 همان جلد آرد: در این سال ابوحمزة بلج بن عقبة ازدی خارجی از جانب عبداللّه بن یحیی الحضرمی طالب الحق به حج آمد و آهنگ آن داشت که نخست با مروان بن محمد بستیزداز این رو هنگامی که مردم در عرفه بودند یکباره دیدند گروهی در حدود هفتصد تن علمها و دستارها را بر سرنیزه ها کرده پیش می آیند. مردم در بیم و هراس شدند واز کیفیت حال آنان پرسیدند. گفتند ما بستیز با مروان و خاندان او برخاسته ایم . آنگاه عبدالواحدبن سلیمان بن عبدالملک که در آن هنگام فرمانروای مکه و مدینه بود کسی را نزد آنان گسیل کرد که ایشان را به آرامش بخواند. گفتند ما در هنگام حج گزاری دست از ستیز برمیداریم و آنگاه به مخالفت خویش ادامه میدهیم و قول دادند که تا هنگامی که آخرین تن از حُجاج در مکه باشد، آرامش را حفظ کنند و همین که آخرین کس از حج گزارندگان از مکه بیرون رفت آنان در عرفه توقف کردند و مردم عبدالواحد را از مکه راندند و او در منی در منزل سلطان فرود آمد و ابوحمزة به قرن الثعالب رفت . سپس عبدالواحد عبداللّه بن حسن بن حسن بن علی و محمدبن عبداللّه بن عمروبن عثمان و عبد الرحمن بن قاسم بن محمدبن ابی بکر و عبیداللّه بن عمربن حفص بن عاصم بن عمربن خطاب و ربیعةبن ابی عبدالرحمن را با گروهی از رجالی که همشان آنان بودند بسوی ابوحمزة خارجی گسیل کرد و آنان بر ابوحمزة وارد شدند در حالی که جامه پنبه ای خشنی بر تن داشت . آنگاه عبداللّه بن حسن و محمدبن عبداللّه مقدم بر همه با وی به سخن پرداختند و او ازنسب آنان پرسید ایشان نسب خود را بازگفتند. ابوحمزه روی در هم کشید و نسبت به آنان کراهت خویش را آشکارکرد. سپس عبدالرحمن بن قاسم و عبیداللّه بن عمر پیش رفتند و نسب خود را به وی بازگفتند ابوحمزة ابراز شادمانی کرد و با تبسم به آنان نگریست و گفت : به خدای سوگند ما خروج نکردیم جز اینکه روش و سیرت پدران شما را پیروی کنیم . عبداللّه بن حسن گفت : ما نزد تو نیامده ایم که به پدران خویش تفاخر کنیم و آنان را بر یکدیگر برتری دهیم بلکه امیر ما را برسالت نزد تو فرستاده است و هم اکنون ربیعة بتو خبر میدهد و چون ربیعة نقض عهداو را بازگفت ابوحمزه پاسخ داد پناه بخدا که عهد خویش را نقض کرده یا در هم شکسته باشم نه بخدا اگر گردنم را بزنند چنین کاری نمیکنم ولی بدان که میان ما وشما آرامش و اطمینان از میان رفته است . آنها نزد عبدالواحد بازگشتند و سخنان ابوحمزة را به وی خبر دادند و نخستین کسی که مکة را تخلیه کرد عبدالواحد بود از این رو ابوحمزة بی پیکار بدان شهر درآمد و آن را متصرف شد. برخی از شاعران درباره عبدالواحد گفته اند:
    زار الحجیج عصابة قد خالفوا
    دین الاله ففر عبدالواحد
    ترک الحلائل و الامارة هاربا
    و مضی یخبط کالبعیر الشارد.
    و هم مولف مزبور زیر عنوان «ذکر قتل عبداللّه بن یحیی » ذیل حوادث سال 130 ه' . ق. گوید: ابن عطیة آهنگیمن کرد و عبداللّه بن یحیی طالب الحق که در صنعاء اقامت داشت از آمدن وی آگاه شد از این رو با همراهان خویش بسوی او شتافت و با وی بکارزار پرداخت ولی ابن یحیی کشته شد و ابن عطیة سر او را نزد مروان بشام فرستادو خود بسوی یمن رفت . (کامل ابن اثیر ج 5 ص 186) و مولف مجمل التواریخ آرد: پس به یمن عبداللّه بن یحیی بن زید الحسینی بیرون آمد، و از ابومسلم خود خبر نداشت همین سال 128 ه' . ق. و اتفاق را همچنان کسوت سیاه ساختند، و خود را طالب الحق نام نهاد، و ابوحمزه نامی از یمن به کار علوی برخاست ، و مکه و مدینه بگرفت ، و از انصار و قریش بسیاری بکشت ، و فریاد برخاست و مکه ومدینه مسخر کرد. و فریاد بمروان رسید که سیاه جامگان ، مشرق و مغرب بگرفتند، و مروان بن عطیة را بحرب حمزةفرستاد تا وی را بکشت . (مجمل التواریخ والقصص ص 117). خواندمیر گوید: و هم در این سال ابوحمزة، و عبداللّه بن یحیی که ملقب به طالب الحق بود، بی آنکه کسی ایشان را از حال شعار ابومسلم اخبار دهد، در یَمن دستارهای سیاه بر سر بسته و جامه های سیاه پوشیده ، اَلویه سودا برافراشتند و مخالفت مروان حمار ظاهر ساختند، و بلده صنعا را به تحت تصرف درآورده طالب الحق آنجا توقف کرد، و ابوحمزة متوجه مکه شد، و در موسم حج ناگاه با جمعی سیاه پوش در حرم ریخته ، حاجیان و مقیمان آن منزل متبرک به غایت متوهم گشتند، و پرسیدند که چه کسانید، جواب دادند که ما مخالفان بنی امیه و دشمنان مروانیم . عبدالواحدبن سلیمان بن عبدالملک که در آن زمان از قبل مروان حاکم مکه بود، از ابوحمزة التماس نمودکه چندان مزاحم مردم نشود که از مناسک حج ّ اسلام فارغ گردند. ابوحمزة این ملتمس را مبذول داشته ، بعد از انقضاء ایام حج ، عبدالواحد به مدینة گریخت ، و ابوحمزة بمکه درآمد، و عبدالواحد در یثرب لشکری از اطراف وجوانب فراهم آورده ، متوجه حریم حَرَم گشت . ابوحمزة بر جُرات او اطلاع یافته از مکه بیرون خرامید و در منزل قَدید قتالی شدید واقع شد. از لشکر عبدالواحد هفتصد مرد بقتل رسید، و او گریخته بمدینه رفت ، آنجا نیز مجال توقف نیافته بشام شتافت . ابوحمزة حرمین را درحیز تسخیر درآورده مدّت سه ماه به تمهید بساط نصفت و احسان مردم را شادمان ساخت ، و چون عبدالواحد نزد مروان رسید، کیفیت حادثه را معروض گردانید. مروان عبدالملک بن محمدبن عطیة السعدی را با چهار هزار کس جهت دفع خوارج بجانب حجاز ارسال داشت . و ابوحمزة از مدینه به استقبال آن سپاه روان شده در وادی القری تلاقی فریقین اتفاق افتاد و ابوحمزة با اکثر متابعان بزخم تیغ شامیان از پای درآمده ، معدودی چند بمدینه گریختند، و مدینیان خون ایشان را بر خاک ریختند، و ابن عطیةبعد از فراغ از مُهم حجاز بصوب یمن شتافته ، میان اوو طالب الحق محاربه ای واقع شد، و بار دیگر بعنایت واهب العطایا، ابن عطیة ظفر یافت . طالب الحق به قتل آمدو ابن عطیة سرش را بشام فرستاد و روزی چند در صنعا لوای اقامت برافراخت و چون موسم حج نزدیک رسید با دوازده نفر و چهل هزار دینار زر جهت امارت حج بنا بر فرموده مروان متوجه کعبه شد و در اثنای راه ، طائفه ای از بنی مراد بدیشان رسیده همه را گرفتند که شما دزدانید. هر چند ابن عطیه گفت که من بحکم مروان ، امیر حاجیانم ، و بطرف مکه مبارکه میروم و اینک منشور امارت به دست دارم ، بجائی نرسید. و او را با تمامی غلامان به قتل رسانیدند. در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که مذهب ابوحمزه و طالب الحق آن بود که عباد بمجرد ارتکاب زنا و سرقت کافر میشوند. و هر که زانی و سارق راکافر نمیداند، او نیز در سلک کفار انتظام دارد. (حبیب السیر چ 1 تهران ص 267 ج 2).
    طاق بستان
    نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاهان بین گاوبنده و کرمانشاهان ، در 143000 گزی سنندج و 7500 گزی کرمانشاهان . در این محل قریب به سی چهل خانوار سکونت دارند، طاقها و حجاریهای زمان ساسانیان در کنار آبادی سر راه کردستان واقع است ، چشمه ای نیز در این محل هست که آب بسیاری از آن جاری میشود، دو طاق در آنجاست که ارتفاع یکی با دیگری متفاوت است ، طاق بزرگتر از طاق کوچکتر آرایش بیشتر دارد، نقوش آن بسیار ظریف و در نهایت مهارت ساخته شده ، در طاق کوچکتر دو نقش میباشد که دارای کتیبه ای بخط پهلوی است . در مشرق این دو طاق کتیبه برجسته ای دیده میشود که از روزگار ساسانیان باقی مانده است ، در خارج طاق تزییناتی به کار برده اند، روی سنگ بالای قوس طاق صورت دو فرشته حجاری شده که تاجی را با دستهای خود از دو طرف گرفته اند، دیواره عقب دو طبقه دارد. در قسمت تحتانی صورت سواری است که نیزه ای در دست دارد، زره پوشیده ، و حجاری آن بسیار ظریف است . در طبقه فوقانی صورت سه تن دیگر مشاهده میشود که معلوم است نفر وسط آنها پادشاه است ، و دست به قبضه شمشیر دارد، در دو طرف نقوش برجسته ای است که میدان شکارگاهی را نشان میدهد، در دیوار سمت غربی تصویر پادشاهی است که در قایقی نشسته و گرازی را با تیر زده است ، در عقب شکارها پیلی چند دیده میشود، از طرفی چند تن رقاصه مشغول نواختن ساز میباشند، از طرف دیگر جمعی به کندن پوست شکارها مشغولند، نقش طرف راست تمام نشده و شکارگاه آهوئی را نشان میدهد که شاه بر اسب سوار است و تنی چند از اهل حرم در طرف راست بر تختی نشسته اند، نقشهائی که در طاق کوچک حجاری شده به اهمیت نقشهای طاق بزرگ نیست ، و کتیبه ها معلوم است که در زمان بهرام پسر شاپور پسر نرسی حجاری شده ، نقش دیواره راست این طاق صورت شاه است که پا بر روی سینه اسیری نهاده است . مرحوم محمد حسنخان صنیعالدوله ، در مرآت البلدان گوید: بُستان . وسطام . بستان طاق. عبارت از دو ایوان و طاق متصل بهم است ، در کوهی که حد شمالی صحرای کرمانشاهان و بعبارة اُخری در دنباله کوه بیستون و مسافت آن تا شهر کرمانشاهان کمتر از دو فرسخ و در سمت شرقی این شهر واقع است . مولف دو دفعه طاق بستان را به رای العین مشاهده کرده ، یکی در مراجعت از حکومت لرستان در سنه 1280 ه' . ق. و وضع آن وقت این محل با حالت حالیه فرق دارد. زیرا که بعد از آن سفر مرحوم عمادالدوله در آنجا مرمتها کردند و بنای اصطخر و عمارتی گذاشته و بدین واسطه تغییراتی در آن پدید آمده ، چنانکه در سفرنامه همایونی مسطور است .سفری دیگر که در رکاب فیروزی انتساب خسروانه بزیارت عتبات عالیات مستسعد گردید طاق بستان را ملاحظه کرد،معلومات این سفر در بهترین سیاق و اسلوبی در کتاب سفرنامه ملوکانه مسطور و همان را بعینه زیور این سطور قرار میدهد. اما در سفر اوّل اطلاعاتی که از طاق بستان بشهود حاصل و بعد از شهود بنگارش سیاحان و مسافرین عالم رجوع کرد و ثبت اوراق متشتته داشت ، آن جمله را اینک جمع و در این مجموعه می نگارد. و هی هذه : این دو طاق را که از میان سنگ تراشیده و بیرون آورده اندیکی بزرگتر و دیگری کوچکتر است ، بزرگتر در طرف یسارو از هر حیث عالیتر و خوش وضعتر است و پنجاه یا شصت پی ارتفاع و بیست و چهار پی عرض دارد، در جلو آن سکوئی از سنگ ساخته و تراشیده اند که در این وقت بسبب مرور دهور متغیر و زیاد پست و بلند شده است ، آب فراوانی از چشمه ای که در زیر این طاق واقع است جاری و پارچه سنگهای بزرگ که جزء بنیان این سکو بوده است در زیر آب افتاده است ، در بالای کمان طاق در وسط، صورت هلالی است و در هر طرف تصویر ملکی که در یکدست عقدی با تاجی از مروارید و در دست دیگر نیز کاسه ای مملو از مروارید دارند. صورتی که در طرف دست راست است بالنسبه تمام ولی از صورت دست چپ جز دست و بازوئی باقی نیست ، زیرا که پاره ای از کوه افتاده است و از وضع کوه چنین مینماید که بعضی آثار و صور در بالای آن بوده و مرور زمان آن را خراب کرده است . خلاصه عقیده مولف این است که حجار این دو ملک یونانی بوده ، بعلت اینکه از حیثیت دورنماسازی نسبتی بحجاریهای داخل طاق ندارد، و از این قبیل صورت حجاری شده در اغلب معابد و عمارات قدیم یونان دیده میشود، در بالای جلو این طاق سابق بر این مسطحه و کنگره ای بجهت نشستن بوده و بواسطه پله ای که از سنگ درآورده به آن صعود میکردند، ولی آن پله اکنون خراب است و رفتن به پشت بام طاق صعوبت دارد. در دیوار انتهای طاق، محاذی دهنه ای از سنگ، هیئت سواری برجسته ساخته شده ، بر سر این سوار کلاه خودی است و از صورت او جز دو چشم ، هیچ پیدا نیست ، سایر اجزای جبهه او در زیر زرهی که به خود وصل است پنهان میباشد،و زرهی و قبای بلندی که بر روی زانوی او می افتد و اقسام بوته ها در آن منقور است ، در بر دارد و نیزه بلندی در روی شانه راست او تکیه داده ، در دست سپری و در طرف راست او ترکشی است پر از تیر. اسب ِ سوار که با جُثه ای قوی و بطور تناسب که ملاحظه شود کوتاه است ، برگستوانی بر او پوشانیده شده و سمت راست این اسب و نیز یک قسمت از ران سوار، شکسته شده . از قرار مسموع اعراب وقتی که بر عجم غلبه کردند، این یادگار بزرگ سلاطین ایران را ناقص کردند. باری بهترین حجارهای قدیم و جدید دنیا، از این حجاری متحیر شده و میشوند، زیرا با کمال دقّت موهای یال و دُم اسب و حلقه های زره سوار و برگستوان را حجار بسیار خوب نموده . عقیده بعضی از اهالی بلد این است که سوار، رُستم است . ولی ارباب سیر را در باب سوار دو عقیده است ، طایفه ای گویند خسرو کیانی و زُمره ای گویند خسرو پرویز است . بالای صُورِ سوار سه صورت دیگر نقش شده ، اگر چه صوَرِ ثلاثه محو شده و چیزی جز خطوط و حدود آنها معلوم نیست ، ولی باز چیزی که پدیدار میشود این است که لباس شخص وسطی مرصع بمروارید و کمربندی دارد نیز از چهار رشته مروارید و بند شمشیرش نیز مروارید است و از جواهر و زینتی که در سر و بر دارد و ترکیب هلالی که بالای تاج اوست و زلفهای بلندی که بشانه های او آویخته و بلندتر بودن قامت او از دو صورت دیگر معین میشود که این صورت ،صورت پادشاه است . دست چپ او به قبضه شمشیر و غلاف شمشیر نیز مرصّع میباشد و در پا نیز کفش گشادی دارد ودر دست راست او که بلندتر است ، تاجی از مروارید است . شخصی که در دست چپ او است ، یک دست او نیز وصل به این تاج است ، لباس این شخص دومی از شخص اوّلی ساده تر و صورت آن را اعراب درهم شکسته اند، از وضع لباس او معلوم میشود که این صورت صورت زنی بوده است . شخص سوّمی نیز بسر تاجی دارد، موهای بلندی به شانه او آویخته ، جبّه بلندی به دوش اوست ، شبیه بجبه های یونانی و در هر دست کاسه ای دارد، اما کاسه ای که در دست چپ اوست معلق است مثل اینکه بخواهد به کسی شراب بدهد و اینکه آب از کاسه جاری باشد. در دیوار جنبین این طاق بزرگ، صورت شکارگاهها مرتسم است ، در یک سمت در باتلاقی شکارگاهی است . و صید ماهی و شکار مرغابی و گراز در آن مینماید یعنی شخصی که تیر و کمانی در دست دارد صیدمیکند و جمعی بفیلها سوار و نیز مشغول شکارند. قایقزیادی در این باتلاق دیده میشود و اشخاصی که در قایقها مرتسم شده ، نسوان بنظر می آیند. در مقابل این شکارگاه بحری ، شکارگاه برّی است که شکارچیها برخی بر فیل و بعضی بر اسب سوار میباشند و آهودوانی میکنند و دربالای این صفحه ، پهلوی سکوئی که صورت سازنده زیاد درآن سکو مرتسم کرده اند، شخصی سواره ایستاده ، چتری برسر دارد و تیر و کمانی در دست و همین شخص را در پائین صفحه ساخته اند که آهوی زیادی با تیر صید کرده والعجب که حجّاری این دو دیوار مسطور و حجّاری جاهای دیگر طاق به اتمام نرسیده است و غالب تصاویر ناتمام مانده و ظاهراً حادثه بزرگی در بین حجّاری اینجا روی داده که تمام نشده است . در دیوار دست چپ ، محمدعلی میرزای مرحوم ، در زمانی که حکمرانی کرمانشاهان میکرد قسمتی از حجاریهای قدیم را حک و صورت خود را آنجا مرتسم کرده . تاجی بر سر دارد. و لباسش جواهر است . اما در ایوان کوچکتر چنانکه مسطور شد، نزدیک ایوان بزرگ وقریب بطاق; دو صورت که مُتوج بقسمی از تاج میباشند مرتسم است ، در بالای تاج چیزی مشهود است بشکل کره ، این دو صورت پهلوی یکدیگر ایستاده و دستهایشان بقبضه شمشیر است ، ریش و زلف آنها مجعد میباشد. درجه حجاری این طاق، بسیار پست تر از طاق اول است . دقائق و نکات علم نقاشی در حجاری این طاق، برخلاف طاق اول ، مطلقاًملحوظ نیست ، دو لوح بخط پهلوی در دو طرف این دو صورت ارتسام یافته ، در سمت راست ، شاپور دوم ، معروف به ذوالاکتاف ، پسر هرمز ثانی . در طرف چپ ، بهرام پسر شاپوراست . سیلوستر دُساسی ْ، که از علمای فرانسه است و درخواندن خط پهلوی مهارت کامل دارد، این خط را خوانده و ترجمه کرده ، بواسطه ترجمه او معلوم شده که این دو صورت ، شبیه شاپور ذوالاکتاف ، و بهرام پسر اوست . و یکی از دو ترجمه این است : این صورت بنده خدای شاپورعزیز، شاهنشاه ایران و انیران است ، که از سلسله آسمانی پسر بنده خدای هرمز عزیز، شاهنشاه ایران و انیران ، از سلسله آسمانی پسر بزرگ شاهنشاه نرسی عزیز است . همینطور بعینه شرحی در باب بهرام نوشته ، الا اینکه بهرام را وراهرام پسر شاپور و پسر زاده هرمز می نویسد. در طرف دیگر صورت دوپاشاه است ، که دست در یک حلقه دارند و بر زبر یک نفر عسکر رومی که بر روی افتاده است ایستاده اند و به اندک فاصله ای صورتی مرتسم است که منطقه ای از نور دور سر او ساخته اند و گویند این صورت تمثال زردشت است و شک نیست که این تماثیل در عهد بهرام بن شاپور که بانی کرمانشاهان است ارتسام یافته و دو صورت تصویر او و پدر او شاپور است و حلقه ای که در دست ایشان است ، شاید علامت کره زمین باشد و از افتادن عسکر رومی به آن هیئت ، اشاره ای بزوال و انحطاط دولت روم کرده باشند. بالجمله صورتهای طاق بستان را طوری استادانه ساخته اند که محل حیرت و در خاطر میخلد که اینها نتیجه هنر صنعتگران روم و یونان باشد که بخواهش پادشاه ایران ساخته باشند، و سنگی که این طاقها را از آن بیرون آورده اند، چنان صلب و خالی از منفذ و شکاف است که اصلاً نباتات از آن نمیروید. اینها اطلاعات سفر اول مولف بود که بشهود و ملاحظه کتب جغرافی و تواریخ ایران و فرنگ حاصل کرده و ثبت داشت . اما سفر ثانی معلوماتی بیش از آنچه در سفرنامه عتبات ، بقلم معجز شیم خسروانی مرقوم است ، نه مولف را نه دیگری را حاصل نیست لهذابهمان شرح اقتصار نموده تیمناً می نگارد. و هو هذا:
    شرحی که در باب طاق بستان در کتاب سفرنامه همایونی مسطور است :
    روز یکشنبه پنجم شعبان ، امروز صبح به کالسکه نشسته ، بطاق بستان ، یا طاق بسطام رفتیم . خلاصه دو طاق حجاری شده است ، یکی بزرگتر است و طاقی هلالی در میان سنگ تراشیده اند، ارتفاع آن تخمیناً شش ذرع میشود، عرض و طول هم به همین نسبت ، خیلی اثر بزرگی است ، در عصر خسرو پرویز ساخته شده است ، در سطح مواجه ایوان در قسمت پائین ، تمثال خسرو را با لباس حرب و اسلحه سواره مجسماً از سنگ بیرون آورده اند، هیئت و اندام سوار و اندازه و قواره اسب ، ازطبیعت حالیه بزرگتر است ، نیزه ای در دست خسرو است ، ترکش تیری دارد. پای چپ اسب که برجسته از سنگ بیرون آورده بودند، از موضع ران ، نمیدانم به دست کدام بیمروت بی تربیت شکسته شده است . شاید در استیلای عرب اینطورکرده باشند، یک دست خسرو را هم که نیزه گرفته است وقدری از سر اسب هم شکسته شده است ، بدین شکستگی ارزدبصد هزار درست . اینطور حجاری و نقاشی به این صحت و درستی ، میتوان ادعا کرد که کمتر دیده شده است . اعضاءمتناسب ، اندام درست ، نکات همه جای خود به کاررفته ، حالا محال است کسی بتواند اینطور حجاری کند، دم اسب را طوری قلم زده است که موبمو شماره میشود، اسب هم ، زره پوش است ، حلقه های زره را چنان نموده و با یکدیگر پیوسته است که ملاحظه آن حیرت انگیز است ، زین و برگ اسب بزین فرنگی شبیه است ، ساغری اسب باز و نمایان است .منگوله های زیادی چنانکه کردها حالا رسم دارند در سر و گردن اسب است و دو منگوله دیگر خیلی بزرگ و بلند از دو طرف از عقب آویخته است ، بجای ترک بند، یا عوض رکاب ، یا محض زینت بوده است . صفحه بالای این تمثال ، باز صورت خسرو است ، ایستاده است ، شمشیر راستی بطور قداره های قدیم در جلو پا گذاشته ، یک دستش بقداره تکیه کرده دست دیگرش به دست موبد موبدان است که در یسار خسرو ایستاده است ، هر دو حلقه ای را گرفته اند که علامت اتحاد و یک جهتی است . لباس خسرو تاجی مکلّل بجواهر است . و کلجه ای کوتاه که آویزه های جواهر دارد، شلوار تنگی در پا و کفشی که به همین کفشهای فرنگی متداول حالیه شبیه است ، طرز لباس موبد موبدان هم به همین طور است ، غیر اینکه تاج و جواهر ندارد، طرف چپ خسرو، صورت زنی است که گویا شیرین باشد، در یک دستش ابریقی است و دست دیگر را بلند کرده حلقه را گرفته است . لباس شیرین بلباس رسمی ملکه انگلیس و فرانسه ، مشابهت دارد.شنل بلندی در دوش شیرین است بطانه آن پوستی است که در سنگ معلوم نیست چه پوست است . لباسش برزخ لباس هندی و افغانی و ارمنی و فرنگی است . در سمت راست طاق، شکار جرگه خسرو است که در مرداب و نیزار، با زورق وکرجی صید میکند، شکارشان از خوک و مرغابی و ماهی مرکب ، اعیان دولت و عمله طرب در زورقها نشسته اند، از نیزارها خوک میدوانند. خسرو با تیر میزند مطربان و مغنیان که بعضی زن هستند، آلات طرب ، بخصوص چنگ در دست دارند، فیلهای زیاد حجاری شده است ، که بعضی جرگه میرانند و بعضی شکارها را حمل میکنند این اشکال با آنکه کوچک است ، و ریزه کاری شده است چنان خوب نقش شده است و فیلها و خوکها را طوری خوب حجاری کرده اند که عقل را حیران میکند، بالای این صفحه آغاغنی خواجه باشی محمدعلی میرزای مرحوم که از طوالش گیلان بوده ، زحمت کشیده ، صورت مرحوم شاهزاده را نشسته ، و حشمةالدوله پسرش و پسر دیگر کوچکش را، داده است حجاری نموده ، خود آغاغنی را هم ، با هیئت مکروه ایستاده ، در جلو شاهزاده نقش کرده اند، طوری بد و بیقاعده که واقعاً مهوع است و طاق را ضایع کرده است و بسکه بدحجاری شده ، روی اشکال را رنگ آمیزی کرده اند، الحق مایه تضییع طاق شده است . مقابل این شکارگاه خوک ، در صفحه سمت دست راست طاق، شکار جرگه مرال نقش شده است ، اینجا پادشاه سواره ایستاده ، چتر بزرگی بالای سرش نگاه داشته اند، سایرمردم شکار میکنند و مرال میدوانند، اینجا جرگه چیها،سوار اسب و شتر هستند، کشته های مرال را بشتر حمل کرده اند، بعضی از اشکال اینطرف ناتمام است ، که از ابتدا ناقص مانده است اطراف این اشکال ، اسلیمی و گل و بوته است بطرز خیلی خوب و درست نقش شده است ، به خصوص در جلو ایوان که خیلی خوب منبت کرده اند، روی هلال طاق از طرف بیرون دو ملائکه نقش شده است ، یکی شکسته و افتاده است ، دیگری بی عیب باقی است ، در وسط دو ملک ، نقطه وسط قوس هلال هلالی رو ببالا که گویا در آن عصر نشان دولتی بوده است ، از سنگ بیرون آورده اند، بسیار ممتازحجاری شده است ، در خارج طاق پله ها از سنگ ساخته اند که از کوه ببالای طاق میرود، لکن از آن پله ها بالا رفتن خالی از اشکال نیست ، چند نفر کوه رو که شب در بیستون رفته بودند آتش میکردند اینجا آمدند، از سنگهای صاف و جاهای سخت بالا میرفتند که در قوه هیچکس و هیچ حیوانی نبود، بسیار مایه تعجب بود عکاسباشی آمد عکس طاقها و عمارات را برداشت . اما یادگارها که مردم در این سنگها نوشته اند، جای سالم باقی نگذاشته است . بعد از این طاق و ایوان طاق دیگری است کوچکتر تمثال دو نفر حجاری شده است ، اما نه بخوبی و دقت طاق اول ، میگویند صورت شاپور و پسر اوست ، خطوط پهلوی هم نوشته شده بود، ترجمه آن پیش عمادالدوله ملاحظه شد. اینجا نقل میشود: اینکه صورتش اینجاست ، بهترین پرستاران دین هرمز است ، شاه شاهان ، شاپور اصل پادشاه ایران و عراق عرب است ، خدای خدایان پسر پرستاران مذهب هرمز، بهترین پادشاهان هرمزیان از این شاخ آسمانی منتشر شدند خدایان و پادشاهان فارسی . (ترجمه لوح دیگر). صاحب این صورت بهترین پرستاران مذهب هرمز است ، و او نرسی شاه پادشاه ایران و عراق عرب اصل آسمانی و بهترین جد اواز طایفه هرمزیه شاه شاهان بوده و نرسی است . از این ایوان که میگذرد، در روی سنگی در کمر کوه سه صورت نقش شده ، یکی زردشت است ، دیگر شاپور و نرسی ، یکنفر دیگر هم در زیر پای شاپور و نرسی افتاده است لگد کرده اند، دورسر زردشت طوق نور و خطوط شعاعی نقش شده است ،بطوری که حالا در صور ائمه علیهم السلام رسم است کشیده میشود، بعد از این طاقها و اشکال عمادالدوله حوضخانه ساخته ، در روی آن ایوان و عمارت عالی بنا کرده است ، در اینجا شکار بز بسیار است ، یک تکه چرزده آورده بودند، دو سر ستون از زیر خاک بیرون آمده در کنار دریاچه گذاشته بودند خوب حجاری شده و بی عیب مانده است ، یک صورت مجسمه هم به هیئت بتهای قدیم از زیر خاک بیرون آمده ، اما صورت و سیمای آن درست معلوم نیست ، بهیکل و اندام آدمی است بزرگ، گفتند لرها اعتقادی به این سنگ دارند در لرز و تب و نوبه و سایر امراض ، نخود و کشمش و سایر نذورات بپای این سنگ می آرند و غالباً محروم نمیروند، بالطبع مردمان ابله و احمقند. خلاصه امروز هم کسل بودم ، اشتها نبود، رنگ چهره و بشره خوب نیست ، قدری در مرتبه فوقانی عمارت خوابیدم ، عضدالملک ، معیرالممالک ، حکیمباشی طولوزان ، میرزا علیخان ، مهدی قلی خان ، محمدعلی خان ، و غیره بودند، عصر بعمادیه مراجعت کردیم . سراب قریه بسطام که در میان عوام بطاق بستان مشهور است ، در اوایل بهار، متجاوز از یک صدسنگ آب دارد، رفته رفته کم میشود، در تابستان بیش از هفت هشت سنگ باقی نمیماند و این آب بمزارع و قراء معینه قسمت میشود: مراد حاصل ، چغا کبود، سرخلیجه ، گاوبنده و این بلوک که از این آب مشروب میشود، در دفاتر بلوک بسطام مینویسند و قصبه بسطام که هنوز آثار قلعه و خاکریز و بیوتات آن معلوم است ، قدری دورتر از محلی است که حالا دهکده بسطام واقع است - انتهی . از قراری که یاقوت حموی در معجم البلدان در ضمن لفظ «شبدیز» نگاشته ، یکی از اسامی طاق بستان شبدیز است . و گوید این محل موسوم شده به اسم شبدیز که در طاق مرتسم است و خلاصه تفصیلی که در باب طاق نوشته ، این است :
    شبدیز - چنانکه نصر گفته ، منزلی است میان حلوان و قرمیسین (کرمانشاه ) در آخر کوه بیستون موسوم به اسم اسب خسرو و مسعربن مهلهل گوید: در یک فرسخی شهر کرمانشاه ، در آنجا صورت اسب و مردی که بر آن سوار است در سنگ مرتسم و منقور کرده اند، این سوار را خودی بر سر وزرهی در بر و زره را بقدری حجار خوب ساخته است که گوئی زره واقعی و متحرک است ، سوار پرویز و اسب شبدیز میباشد و در روی زمین نظیر و مانند این صورت یافت نمیشود و در طاقی که این صورت هست ، صورتهای دیگر از مردان و زنان و پیاده و سواره بسیار هست ، روبروی صورت پرویز شخصی است ، که کلاه او مخروطی ، کمربندی بسته است و بیلی در دست دارد، گوئی زمین را حفر میکند و چنان مینماید که آب از زیر پایش جاری است . احمدبن محمد همدانی گوید: از عجایب کرمانشاه که در عداد عجایب دنیا معدود است ، صورت شبدیز است که در قریه خاتان مرتسم شده و مرسم آن قنطوس بن سنمار، معمار معروف بوده که بنای خورنق را در کوفه ساخته ، و سبب رسم کردن صورت این اسب در این قریه این است که : شبدیز اسبی بود بهتر و قوی جثه تر و با تعلیم تر و زیرکتر از جمیع اسبهای دنیا و آن را پادشاه هند برای خسرو پرویز، برسم هدیه فرستاده بود، بجهت اینکه رونده ترین اسبها بود و صفات خوب داشت ، و مادامی که در زیر زین بود، بول نمیکرد، و سرگین نمی انداخت و شش وجب دوره سم او بود. خسرونهایت میل و تعشق را به این اسب داشت . وقتی شبدیز ناخوش شد و ناخوشی او شدت یافت ، خسرو خبردار شده ، گفت اگر شبدیز بمیرد، هر کس خبر مرگ او را بمن دهد، حتماً او را خواهم کشت . اتفاقاً شبدیز مرد و امیرآخور او بیمناک شد و نمیدانست چگونه این خبر را بخسرو بدهدکه مورث هلاکت خود او نگردد، تدبیری که اندیشید این بود که نزد بهلبد، مطرب خسرو آمده صورت حال را به اوگفت . (مقصود باربد است ). بهلبد گفت من چاره این کار را خواهم اندیشید. وقتیکه خسرو بهلبد را ببزم طرب طلب کرد. باربد در ضمن نغمات اشعاری که اشعار بمرگ شبدیز میکرد، انشاد و تغنی کرد. خسرو گفت : وای بر تو.شبدیز مرد؟ بهلبد بی درنگ گفت اول کسی که مرگ شبدیز را اظهار کرد، پادشاه است . خسرو با وجود تاسفی که بر مرگ اسب داشت حسن تدبیر بهلبد را پسندید و بر لطیفه و حیلتی که به کار برد و موجب خلاصی خویش و دیگران از هلاکت شد تحسین کرد. ولی از روی دادن این غائله بسیار جزع و ناله کرد و فرمان داد قنطوس صورت او را مرتسم کرد و چنان قنطوس صورت اسب را نگاشت و در تقدیم خدمت استادی و مهارت به کار برد، که صورت شبدیز به بهترین وضعی و کاملترین سبکی تجسم یافت چنانکه گوئی عیناً خود شبدیز است آنگاه خسرو بمحلی که تمثال شبدیزترسیم شده بود رفت و بر چهره او نگریست و مدتی گریست و شرحی در موعظه و خاتمه و مآل کار هر کس و انتقال از این دار از روی اعتبار ایراد کرد بالجمله احمدبن محمد گوید: محاسن این صورت فراوان است و کسی این صورت را مشاهده نمیکند مگر اینکه تعجب بسیار به وی دست میدهد و گوید: از یکی از فقهاء معتزله شنیدم که میگفت اگر کسی از آخر بلاد فرغانه و اقصی بلاد سو برای تماشای این صورت مسافرت کند و بدین محل بیاید بر او ملامتی نیست و چنان است که آن معتزلی گفته : اگر این صورت صورت آدمی است پس این مصور رتبه ای در صنعت داشته که احدی در روی زمین این رتبه را دارا نشده و چنان سنگ او را مسخر بوده که هر لونی را میخواسته است بنماید واضح و آشکار نموده و چیزی که بنظر می آید این است که : الوان را به استعمال ادویه و بعضی فنون ظاهر کرده به هرحال قنطوس در نزدیکی صورت خسرو و شبدیز صورت شیرین کنیزک خسرو را نیز رسم کرده و صورت خود را هم سواره ساخته است که نام او باقی ماند. ابوعمران کردی اشاره بدین محل کرده گوید:
    و هم نقروا شبدیز فی الصخر عبرةً
    و راکبه برویز کالبدر طالع
    علیه بهاءالملک و الوفد عکف
    یخال به فجر من الافق ساطع
    تلاحظه شیرین واللحظ فاتن ٌ
    و تعطو بکف حسنتها الاشاجع
    یدوم علی کرالجدیین شخصه
    و یلقی قویم الجسم و اللون ناصع
    یکی از ملوک بطاق بستان رسید و در آن جا نزول کرد و پس از نوشیدن جامهای می و تامل در نقش و نگارها بشگفت آمد و فرمان داد زعفران و سایر مطیبات بر تمثالهای خسرو و شیرین و شبدیز مالیدند. یکی از شعراء در این معنی گفته است :
    کاد شبدیز ان یحمحم لما
    خلق الوجه منه بالزعفران
    و کان الهمام کسری و شیر
    ین مع الشیخ موبذ الموبذان
    من خلوق قد ضمخوهم جمیعاً
    اصبحوا فی مطارف الارجوان .
    مولف (مرحوم محمدحسنخان ) گوید: اسکندر در 326 ق . م . که از فتوحات ایران مراجعت کرد و ببابل میرفت و آن سفر آخر او بود که در بابل درگذشت ، از کرمانشاهان عبور کرد و آن وقت این شهر موسوم به باغستان بود. دئودر مورخ سیسیلی می نویسد: باغستان ناحیه ای است که سزاوار است مسکن رب النوعها باشد، اشجار بسیار و فواکه فراوان دارد. از هر نوع محصول طبیعی در آنجا یافت میشود و برای زندگانی بهترین جاها است بنابراین میتوان گفت : طاق بستان طاق باغستان بوده زیرا ممکن است جائی که باغات بسیار دارد آنجا را باغستان یا بستان گویند و اطلاق هر دو لفظ صحیح است ، یا اینکه باغستان از فرط استعمال بستان شده باشد، یا در آن وقت هم طاق بستان و هم طاق باغستان میگفتند. عقیده بعضی از مورخین فرنگ این است که : طاق بستان را سمیرامیس ملکه بابل تقریباً در سنه 1890 ق . م . بنا کرده ، در اینکه سمیرامیس در مابین بابل و همدان بنای باغ و عمارتی کرده ، حرفی نیست ، تردیدی که هست این است که آیا آن بنا در طاق بستان شده یا در بیستون . واللّه اعلم . (از مرآت البلدان ). و هیجده هزار اسب بر آخور بودش و در جمله خاصگان چون شبدیز، آنک به کرمانشاهان صفت او بر نقش کرده است ، نزدیک دیهی که آن را بسطام خوانند. و بسطام گستهم بود خال خسرو. (مجمل التواریخ والقصص ص 79). گستهم را «بسطام » و «وسطام » هم ضبط کرده اند و همه یک نام است و طاق وستام ، وستان در کرمانشاهان که طاق بستان خوانند و شهر بسطام بسرحد خراسان به وی منسوب است . (حاشیه مجمل التواریخ والقصص ص 77). گستهم را به عربی بسطام نویسند و شهر بسطام و طاق وستان منسوب بدو است و من سکه این گستهم یا بسطام را دیده ام که (یَستهم - گستهم - یَستام - گستام ) خوانده میشود. (حاشیه مجمل التواریخ والقصص ص 97). و مرحوم بهار ذیل کتیبه بیستون آرد: بیستون در اصل بغستان است و تازیان غالباً آن را «بِهستون » خوانده اند و یاقوت گوید: بهستون قریه ای است بین همدان و حلوان و اسم او «ساسبانان » است و ازشرحی که در باب غار شبدیز داده است معلوم میدارد که مرادش «طاق وسنان » میباشد... (سبک شناسی ج 1 حاشیه ص 31). و در ص 43 همان جلد آرد: کتیبه کوچک پهلوی ساسانی از شاپور دوم در طاق کوچک طاق وستان کنده شده است . و رجوع به کلمه «پرویز» در همین لغت نامه و فهرست تاریخ ایران در زمان ساسانیان و فرهنگ ایران باستان ص 64 و یشتها ج 1 صص 390 - 408 و جغرافی غرب ایران ص 73، 213، 226، 274، 275، 281 و تاریخ صنایع ایران شود.