جستجو

طالشان
تالشان .چادر. و آن اصل کلمه طیلسان است : طالسان . معرب است و اصله تالشان . (منتهی الارب ). رجوع به طالسان شود.
طالعگیر
فالگیر. فال بین . و رجوع به طالعبین شود.
طالنطن
وزنی است معادل یکصدوبیست وپنج رطل . و این رطل یک دوازده اوقیه باشد. (مفاتیح خوارزمی ) (ابن الندیم ).
  • پول یونانی . (قفطی ). رجوع به تالان شود.
  • طامح
    زن که بی اجازت شوی در اهل خود رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن نافرمان . سرکش . (غیاث اللغات ).
  • زن نگرنده بسوی مردان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    - اِمراة طامح یا امراة طماحة; زن که بشهوت به مردان نگرد. زن چشم چران .
  • بلند از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عالی .
  • طالب لاهیجانی
    اصلش از لاهیجان در خدمت احمدخان بوده ... در قزوین وفات یافته ، از او است :
    بعد عمری گر نگاهی جانب من میکند
    صد نگه بهر تسلی سوی دشمن میکند.

    (آتشکده آذر ص 163).

    طالش دولاب
    نام ناحیه ای است در گیلان . مطابق تقسیماتی که در جغرافی کیهان برای گیلان شده ، هفدهمین ناحیه محسوب است . از شمال محدود است به اسالم و از مغرب به خلخال ، و از جنوب به شاندرمن و گسکر طول آن 431 و عرض آن 30 کیلومتر، و به دو ناحیه تقسیم میشود: اول گل دولاب که دارای اراضی پست است ، دوم ناحیه کوهستانی که آن را طالش دولاب میگویند. آب و هوای قسمت پست آن ناسالم و مهمترین قراء آن پونل است که بین چاپ سرا و شفارود واقع شده ، و معدن سنگی دارد، و بواسطه راه آهن کوچکی به مرداب متصل میشود، و سنگهائی که برای ساختن بندر انزلی لازم بوده از آن معدن حمل شده ، جمعیت طالش دولاب در حدود 15000 نفر و تقسیمات جزء آن از این قرار است : آب کنار، گیله دولاب ، قشلاق طالش دولاب ، ییلاق طالش دولاب . و بعلاوه دارای قراء متعدد میباشد. (جغرافی کیهان ج 2 ص 278) در طالش دولاب جنگلهای قابل بهره برداری بسیار است . (جغرافی کیهان ج 3 ص 8). در اطراف طالش دولاب معدن نفط یافت میشود. (همان کتاب ج 3 ص 238). خطی از راه آهن از کنار مرداب از خاک وزان شروع شده و پس از طی دو فرسخ از جنگل به خاک طالش دولاب میرسد، فقط استفاده ای که از این راه میشده ، حمل سنگ از کوه به بندر انزلی ، و گاهی هم حمل زغال سنگ و هیزم و برنج بوده ، فعلاً این راه متروک ، و دائر کردن آن مستلزم مخارج زیادی است . (جغرافی کیهان ج 4 ص 470). بعضی تصورمی کنند که «کادوسیان » نیاکان طالشهای کنونی بوده اندو کادوس مصحف ، یا یونانی شده تالوش است که در قرون بعد تالش یا طالش شده . مدرکی عجالةً برای تایید این حدس نداریم . (ایران باستان ج 2 ص 1129). در عهدنامه گلستان که در سال 1228 ه' . ق. برای تعیین حدود سرحدی بین دولتین ایران و روس منعقد گردید، طالش که جزء ایران بود، به تصرف روسها درآمد. سپس در سال 1243ه' . ق. عهدنامه ترکمانچای انعقاد یافته و عهدنامه گلستان فسخ شد که تا این تاریخ نیز عهدنامه ترکمانچای مجری است . (جغرافی کیهان ج 3 صص 22-21). نام یکی از بلوک پنجگانه شهرستان خمسه طوالش است . این بلوک فعلاً به سه دهستان میانده ، بره سر، خشابر تقسیم شده است . طالش دولاب از شمال به دهستان اسالم از جنوب به شاندرمن و از خاور به گیل دولاب و از باختر به کوهستان بین خلخال و دریای خزر محدود است . سکنه طالش دولاب مسلمان و سنی اند و زبان مادری آنها طالشی و عموماً به ترکی آشنا هستند. قسمت عمده قراء طالش دولاب از رودخانه شفارود، دنیاچال و چاف رود مشروب میگردد. محل ییلاقی آنها سرچشمه رودهای مذکور میباشد. راه شوسه بندر انزلی به آستارا از وسط دهستان عبور میکند شغل عمده سکنه زراعت و گله داری است . تابستان اکثر سکنه به ییلاق میروند... (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
    طالع مسعود
    بخت فرخنده . اختر فیروز. ستاره میمون . و رجوع به طالع میمون و طالع سعد شود:
    رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
    طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.

    منوچهری .

    طامذ
    به گمان من یکی از قرای اصفهان است . (انساب سمعانی برگ 364 «الف »). و صاحب مراصدالاطلاع ذیل طامذه آرد: دهی است از دهات اصفهان .
    طالب نگین
    خواهان نگین و نگین دار. و مجازاً آراسته به نشانه های پادشاهی:
    ای بتو صاحب درفش ، چتر فریدون ملک
    وی ز تو طالب نگین ، دست سلیمان دین .

    خاقانی .

    طالش کندی
    دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . در 37هزارگزی شمال خاوری قره آغاج ، و 21هزارگزی جنوب شوسه مراغه به میانه . کوهستانی . معتدل و مالاریائی . با 89 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و نخود و بزرک . شغل اهالی زراعت ، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    طالع من الکبد
    ال' ... . یا طالع; نام رگی است بزرگ از جانب محدب کبد رسته . آن رگ که از جانب محدب جگر رسته است: پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید، و آن رابتازی الطالع من الکبد گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ).
    طالوار
    ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس . در 45هزارگزی جنوب میناب و 2هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب . دارای 45 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
    طالبو
    یکی از رستاقهای استرآباد. (سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 127).
    طالش محله
    نام محلی کنار راه رامسر و لنگرود میان دریا و کیاکلا در 526400 متری تهران . از نواحی نشتا(تنکابن ) محسوب میشود. (سفرنامه رابینو ص 106). دهی جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان . در چهارهزارگزی جنوب باختری لنگرود. نزدیک راه شوسه لنگرود به لاهیجان . کوهستانی ، معتدل مرطوب و مالاریائی . با 340 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا برنج ، چای ، ابریشم و صیفی . شغل اهلی زراعت و نان برنجی پزی و پارچه ابریشمی بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
    طالعمند
    صاحب اقبال . بختور. طالعور. (آنندراج ). بختیار. آنکه بخت نیک همواره یار او باشد.
    طالوت
    نام پادشاهی عجمی . و حقتعالی داود را وارث ملکش فرمود. (منتهی الارب ). و نام سرداری از بنی اسرائیل که سقا بود، با جالوت نام کافر جنگ کرده ، داود علیه السلام که از سپاهیان طالوت بود، جالوت را کشت . طالوت وعده ها که از داود کرده بود، از آن برگشت و دشمن گردید، بعد مردن او داود علیه السلام ملک راند. (غیاث اللغات ). و جوالیقی آرد: نامی عجمی است خدای تعالی فرماید: «فلما فصل طالوت بالجنود» (قرآن 2/249). غیرمنصرف آمدن آن دلیل برآن است که عجمی است زیرا اگر بر وزن فَعلوت و مشتق از «طول » می بود مانند رغبوت و رهبوت و تربوت ، نباید غیر منصرف به کار میرفت ، هر چند در بعضی از احادیث آمده که وی در زمان خود از بالابلندترین کسان بوده است . (المعرب ص 227). نام طالوت به سریانی ساول ، و به عبرانی شاول پسر قیش بن اَفیل بن صاروبن نحورت بن اَفیح بن انیس بن بنیامین بن یعقوب بن اسحاقبن ابراهیم الخلیل علیه السلام . (عرائس المجالس ثعلبی ). مردی از بنی اسرائیل که به روایت مسلمانان پدر زن حضرت داود، و از سبط بنیامین بن یعقوب بوده ، و بپادشاهی ملت بنی اسرائیل رسید. مولف مجمل التواریخ والقصص گوید: اسنور نام مادِر کی بهمن معروف به اردشیر درازدست از فرزندان طالوت الملک بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 30) و رجوع به فارسنامه ابن البلخی ص 54 شود.
    مولف حبیب السیر گوید که : چون بنی اسرائیل با شموئیل گفتند که : اِبعث لَنا مَلکاً نقاتِل فِی سَبیل ِاللّه (قرآن 2/246) اشموئیل التماس قوم را بدرگاه ملک جلیل جل ّ جلاله ، عرض کرد، و به مقتضای خبر جبرئیل دانست که طالوت بن قیس بن ضراربن انس بن بحرف بنیامین بن یعقوب علیه السلام را ایزدتعالی بسلطنت بنی اسرائیل سرافراز میسازد، یهود را از این واقعه آگاه گردانید، و بنا برآنکه پادشاهی بنی اسرائیل پیوسته بسبط یهودا میبود، و نسب طالوت به بنیامین میرسید، واو از غایت فقر به سقائی یا دباغی روزگار میگذرانید، قوم نخست از قبول این امر سرباز زده بزبان آوردند که : اَنی یَکون ُ لَه ُ الملک ُ عَلینا و نَحن ُ اَحَقُ بِالملک ِ مِنه ُ وَ َلم یُوت َ سَعَةً مِن المال ِ، (قرآن 2/247). اشموئیل گفت مالک الملک او را از میان شما بسلطنت برگزید، بسبب ازدیاد علم و جسم ، وَاللّه ُ یُوتِی مُلکه ُ مَن یَشاءُ. (قرآن 2/247). بنی اسرائیل گفتند با ما بگوی که علامت پادشاهی طالوت چه باشد. اشموئیل گفت امارت او آن است که تابوت سُکینه باز بتصرف شما درآید، در وقت ظهور او روغن قدس بجوش آید، و روغن قدس بقول مترجم تاریخ طبری ، روغنی بود که از یوسف (ع ) برحسب ارث به انبیای بنی اسرائیل میرسید، و او را در یکی از قرون بقره مذکوره محفوظ میداشتند. بالجمله روز دیگر طالوت بر مجمع یهود عبور نموده ، روغن قدس در غَلیان آمد، و اشموئیل مقداری از آن روغن بر سرطالوت ریخته او را تهنیت منصب سلطنت گفت ، و مقارن آن حال تابوت سکینه پیدا شد، و کیفیت وجه آن تابوت سکینه ، بطریق مختلف در کتب تواریخ سمت گزارش پذیرفته ، و راقم حروف خوفاً من الاطناب بر ایراد یک روایت قناعت مینماید. در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که چون کفار عمالقه تابوت سُکینه را به دیار خود رسانیدند، آن را به بتخانه برده ، در زیر قدم صنمی نهادند، روز دیگر که بدان خانه درآمدند تابوت را بر سر آن بت یافتند، و از دیدن آن صورت متعجب شده ، بار دیگر تابوت را برزمین افکندند و صنم را بر زبر آن نهادند، و پایهایش را بر تابوت دوختند، باز صباح پایهای بت را برزمین دیده ، و تابوت را بر فرقش مشاهده نمودند، سَکنه بتخانه کیفیت واقعه را به عرض پادشاه خود رسانیدند، بعضی حاضران گفتند ما با خدای بنی اسرائیل طاقت مقاومت نداریم ، پس آن تابوت را در مزبله یکی از قراء انداختند و تمام ساکنان آن قریه را در گردن علت ناسور پیدا شد، آن مردم عاجز گشته ، عجوزه ای از عجایز بنی اسرائیل بدیشان گفت علاج مرض شما آن است که این تابوت رابه اسرائیلیان رسانید، آن جماعت سخن آن ضعیفه را بسمع قبول شنوده تابوت را برگردونی نهادند و گردون را بر دو بقر بسته ، راه بیت المقدس که وطن یهود بود روان کردند، ملائکه گاوان را براندند تا به زمین بنی اسرائیل رسید، القصه چون چشم اسرائیلیان بر تابوت سکینه افتاد، خوشحال و مسرور شده دل بر متابعت طالوت نهادند، و او را بر تخت سلطنت نشاندند، و نام طالوت به اعتقاد صاحب معالم التنزیل ، شاوک بود. و بروایتی که در روضةالصفا مذکور است ، بمشارک است ، زیرا که طالوت را طول قامت بود، و بروایت تحفةالملکیه بعد از فوت موسی بچهار صد و هشتاد و نه سال ، بسلطنت قیام نمود، و چون زمام مهام ذُریات یعقوب بقبضه اقتدار طالوت درآمدحاکم فلسطین که چند کرّت لشکر بر سر بنی اسرائیل آورده ، و مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانیده بود عازم شد،و طالوت با هشتاد هزار نفر از یهود متوجه آن جانب گشته ، از آن جمله هفتاد و ششهزار کس از راه بازگشتندو سببش آن بود که تشنگی بر لشکر طالوت غلبه کرده بود، طالوت با ایشان گفت که چون به آب رسید زیاده از یک جرعه نیاشامید، و آن هفتاد و ششهزار کس بعد از وصول بشهر اردن تا فلسطین علی الاختلاف ، خلاف قول طالوت کرده ، هر چند آب بیشتر خوردند، تشته تر گردیدند، لاجرم مراجعت نمودند، و چهارهزارنفر دیگر در مرافقت طالوت طی مسافت فرمودند، جالوت با صدهزار سوار در برابر ایشان آمد. و بنی اسرائیل افغان : لاطاقة لناالیوم بجالوت وجنوده ، برآوردند، و اکثر بصوب هزیمت شتافتند، بلکه زیاده از سیصد و سیزده کس دیگر نماند، و ایشان از سبط یهودا با دوازده پسر، یا هفت کس داخل آن لشکر بودند، و در تاریخ طبری مسطور است که در وقتی که طالوت متوجه حرب جالوت شد، اشموئیل زرهی تسلیم او کرده گفت این جبه بر قد هر کس راست آید، کشنده جالوت خواهد بود، و چون هر دو لشکر نزدیک یکدیگر رسیدند، طالوت فرمود تا ندا کردند که هر کس بر قتل جالوت اقدام نماید، ملک او را در ملک شریک ساخته دختر خود را به وی دهد، و چون داود بحسب سن و جثه خردترین اولاد ایشان بوداین ندا شنود، به اخوان خود گفت چرا بمقاتله جالوت نمیروید تا بدین شرف که معین کرده اند برسید، ایشان از این امر استبعاد نمودند و گفتند که هیچکس را طاقت مقاومت با جالوت نیست ، داود گفت من با او مبارزت نمایم ، و او را بقتل رسانم ، آنگاه نزد طالوت به قبول قتل جالوت زبان گشاد، طالوت آن جناب را حقیرالجثه دید، گفت این مهم مشکل که بر دست تو گشاید، گفت امتحان فرمای ، طالوت آن زرهی را که اشموئیل داده حاضر ساخت ،بر قد آن جناب راست آمد، طالوت دانست که کشنده جالوت او خواهد بود، لاجرم او را بر حرب جالوت تحریض فرمود، و به ازدواج یکی از بنات خود و شرکت در امر سلطنت وعده داد، فرمود تا اسب و سلاح مناسب آوردند و تسلیم داود نمودند، آن جناب فرمود که مرا بدین اشیاء احتیاجی نیست ، و من به همین فلاخن که در دست دارم ، با جالوت مقاتله خواهم کرد. نقل است که قبل از مقاتله ، برداود بعضی علامات ظاهر شد که دلالت بر آن می کرد که جالوت بر دست او مقتول خواهد شد. بنابرآن در آن روز بقبول آن امر خطیر مبادرت فرمود، یکی از آن علامات آن بود که در آن روز از سنگی آوازی شنود که ای داود مرا بردار که من حجر موسی ام که اعدای خود را بواسطه من بقتل رسانید و از سنگ دیگر صدائی بگوش او رسید که من حجر هارونم که فلان دشمن خویش را بسبب من از پای درآورد، و همچنین از حجر دیگر مسموع او شد که من سنگ داودم که جالوت را بوسیله من خواهی کشت ، و داود آن سنگها را برداشته در توبره انداخته ، هر سه سنگ بیکدیگرمتصل شده ، و قولی آنکه اشموئیل با داود علیهما السلام ملاقات کرده ، و از وی تفتیش احوال نمود، گفته بود که جالوت بر دست تو مقتول خواهد شد. القصه چون داود با جامه پشمین و فلاخن و توبره ای که سنگ در آنجا بود،در برابر جالوت رفت ، جالوت را از ضعف و حقارت قامت داود، آنچنان تعجب نموده ، پرسید که به چه کار آمده ای ، داود گفت : آمده ام تا ترا بقتل رسانم . جالوت آغاز تمسخر و استهزا کرد، و داود آن سنگ را که بهم اتصال یافته بود در فلاخن نهاد، و به جانب جالوت انداخت ، آن سنگ نیز در فضای هوا سه پاره شد، و یک سنگ بر پیشانی جالوت رسید، و آن دو حجر دیگر یکی بطرف میمنه رفت ، و آن جماعت را که در جانب میمنه بودند پریشان ساخت ، و یک حجر به جانب میسره افتاد، و آن جماعت را پریشان کرد، جالوت از اسب درافتاد، و سپاهش منهدم شدند، و بنی اسرائیل آغاز قتل و غارت نمودند، داود سر جالوت را بریده بنظر طالوت رسانید. بصحت پیوسته که نسب جالوت به عملیقبن عاد میرسید. و نامش کلیاد، و آن کافر متهور بعظم خلقت موصوف بود، چنانچه خودی که بر سر خودمینهاد سیصد رطل وزن داشت . القصه چون طالوت مظفر و منصور به بیت المقدس رسید، داود نزد او رفت که طالوت بمواعید خود وفا نماید، نخست از قبول آن امر ابا نموده بالاخره بنا بر استمداد اشموئیل و علماء بنی اسرائیل ، یکی از بنات خود را در سلک ازدواج او کشید، و محبت آنجناب در دل خاص و عام قرار گرفت ، و از این جهت نائره رشک و حسد در دل طالوت اشتعال پذیرفته ، در خاطر گذرانید که رشته حیات جناب نبوی را بریده ، او را هلاک سازد، اما چون اشموئیل در قید زندگانی بود، ضمیرخود را ظاهر نمیساخت ، بعد از فوت اشموئیل ، طالوت قصد داود کرده ، داود وقوف یافت ، با منکوحه خویش که دختر طالوت بود، به موجب کلمه الفرار مما لایطاق عمل فرموده ، طالوت در طلب داود مبالغه نمود، علمای بنی اسرائیل زبان طعن بر او دراز کردند، و طالوت بقتل علما مثال داد، بعد از چند گاه از خواب غفلت بیدار شد، و بر قبایح احوال خود مطلع شده ، فرمود که عالمی بیاورید که از وی بپرسم که توبه من بکدام عمل خیر درجه قبول مییابد، و چون تمامی علمای بنی اسرائیل را بفرمان او کشته بودند، هیچکس نیافتند که به حل ّ مشکل او قیام نماید. بالاخره ، حاجب ، طالوت را بعجوزه ای مستجاب الدعوه نشان داد، طالوت آن ضعیفه را طلبیده ، بزبان تضرع و زاری پرسید که چه کنم که توبه من قبول درگاه احدیت گردد. عجوزه گفت مرا مهلت ده تا بزیارت یکی از انبیا رفته حاجت ترا عرض نمایم ، و آنچه بر من ظاهر شود با تو بگویم . آنگاه آن ضعیفه بسر قبر یوشع یا الیسع، یا اشموئیل رفته ، و نماز گزارده و عرض نیاز نموده و در خواب شده ، آن پیغمبر را در خواب دیده که با او میگوید: توبه طالوت وقتی قبول می افتد که با ده پسر خود بجهاد جباران رود، و چندان حرب نماید که نخست اولاد او بتمام در نظرش شهید شوند. و خود نیز دست از جنگ باز ندارد، تا بدرجه شهادت رسد. چون آن ضعیفه از خواب درآمده ، کیفیت واقعه را با طالوت عرض نموده ، طالوت اولاد خود را طلبیده ایشان را با خود موافق ساخته ، و بحرب آن جماعت کفار کوشیده ، تا آن زمان که پسران او جمله شهید شدند. آنگاه حرب مینمود تا او هم شهید شد. مدت عمرش بروایت تحفةالملکیة، پنجاه و دو سال بود. و زمان اقبالش را از دو سال تا چهل سال گفته اند. واللّه اعلم . (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 42). در مجمل التواریخ والقصص کیفیت پشیمانی طالوت را از قبایح اعمال و تصمیم او به توبه و انابت بدین طریق آورده که طالوت زنی عالمه را بحاجبی داد تا بکشد، نکشت ، و نگاهش همی داشت . بعد از مدتی طالوت پشیمان شد، و کسی رامی طلبید که از وی بپرسد که توبه وی چیست ، کس را نیافت ، حاجب آن زن را بیاورد، و بپرسید، گفت مرا به گور پیغامبری برید تا دعا کنم و او زنده شود و بگوید، پس او را به گور اشموئیل آوردند، زن دعا کرد، اشموئیل سر از گور برآورد، گفتا توبت طالوت چیست ، گفت آنکه با دوازده پسر به حرب جباران رود تا کشته گردد. پس طالوت همچنان کرد و به حرب رفت تا شهادت یافت . و داود را پادشاهی مستخلص گشت . (مجمل التواریخ والقصص ص 208). و نیز در کتاب مزبور گوید: دِرع پیغمبر، یکی ذات القصول نام و دیگری الفضة، و آن زره داود بود علیه السلام که روز حرب طالوت پوشیده بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 263).
    طامذی
    ابوالفضل عباس بن اسماعیل طامذی . از عابدان و پارسایان مردم اصفهان بود...او از یعقوب اسحاقبن مهران قعبنی و سهل بن عثمان و علی بن عبید طنافسی و طبقه ایشان روایت کرده و محمدبن یحیی ذهلی و ابوبکر احمدبن عمروبن ابی عاصم و علی بن رستم و طبقه آنان از او روایت دارند. وی پس از سال 260 درگذشته است . (از انساب سمعانی برگ 364 «الف »).
    طالبوف
    طالب اُف . حاجی ملاعبدالرحیم پسر استاد ابوطالب نجار تبریزی سرخابی در سال 1250 ه' . ق. متولد شد و در حدود شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی و ادبیات آن پرداخت و متدرجاً نزد حکام و علماء روسیه به درستکاری و راست گفتاری شناخته شد و سپس در تمرخان شوره دارالحکومه داغستان نشیمن گرفت و محل احترام و اعزاز جمیعطوائف اسلام و غیرهم گردید و خانه اش مقصد امرا و علما و اعیان و اشراف و ملجاء نیازمندان و مستمندان گردید. وی یکی از نخستین نگارندگان فارسی است که ابناء وطن خود را به تالیف رمانهای علمی و تئاتر و ترجمه ها از علوم و فنون و صنایع عصریه و مکارم اخلاق بزبان ساده آگاه کرد و این امر روزبروز بر اعتبار و منزلت او نزد همه می افرود. وی را تالیفات عدیده است که اغلب آنها به طبع رسیده و در عصر خود بسیار شهرت کرده مخصوصاً «کتاب احمد» یا «سفینه طالبی » در سه جلد و دیگر «پندنامه قیصر» و «مسالک المحسنین » و «مسائل الحیات » و «فیزیک » و «تاریخ مختصر اسلام ». صاحب ترجمه در اواخر سنه 1328 ه' . ق. در تمرخان شوره مذکور وفات یافت در حدود سن هفتاد و نه سالگی . (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله یادگار سال پنجم شماره 4 و 5) و ایرج افشار شرح حال طالبوف و تالیفات او را در مجله یغما نوشته اند که عیناً نقل میشود: بنده محب عالم و بعد از آن محب ایران و بعد از آن محب خاک پاک تبریز هستم . «چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم ».حاجی عبدالرحیم طالب اف از جمله مردان تجددطلب و آزادیخواهی است که در قرن اخیر موجبات تنویر افکار و نهضت آزادی را در ایران بوجود آورده اند، و حق آن است که در تاریخ یکصدساله اخیر نامش جاویدان ماند، چه او در راه بیداری ایرانیان و آزادی آنان مردی کوشا بود کسی بود که در ترویج تجددطلبی کمال سعی را داشت و مردم را به موازین مشروطیت تشویق میکرد، و نیز نویسنده ای بود که آثار خود را به اسلوب و سبکی ساده و روان نوشت و اصول قدیم نویسندگی را رها کرد و هیچگونه پای بندی به اسالیب قدیمی نشان نداد. به همین جهت او را باید یکی از موجدین و بنیادگذاران نثر جدید بشمار آورد. روشی که طالب اف در نویسندگی اختیار کرده در سبک نثر کنونی تاثیر بخشیده و امروز نامش در زمره کسانی چون ملکم خان و دیگران که در ایجاد شیوه جدید نثرنویسی کوشا و سهیم بوده اند برده میشود. متاسفانه تا کنون در احوال و چگونگی زندگی وی تحقیق کافی و لازم نشده بطوری که ترجمه حالش تاریک و مبهم و فراموش شده مانده است . نویسنده این سطور مدتها در جستجو بود و به عموم مراجع و کتبی که در دسترس بود مراجعه کرد ولی این باده ها هیچیک کفاف مستی ما را نداد تا اینکه آقای تقی زاده که با آن مرحوم دیدار کرده بودند اطلاعات ذی قیمت خود را در اختیار نویسنده گذاشتند و در حقیقت وسیله تالیف این یادداشتها شدند... و اینک موظفم که مراتب امتنان خود را بحضور ایشان تقدیم دارم .
    زندگی طالب اف . دوران زندگی طالب اف (1250 - 1329 ه' . ق.) مصادف با زمانی بودکه ایران رو به بیداری و آزادی میرفت . اگر بخواهیم آغاز تاریخ نهضت آزادی ایران را بیابیم باید از سال 1250 ه' . ق. به آنسوی تر رویم و از هنگام سلطنت فتحعلی شاه آغاز کرده پیش آئیم . در دوران سلطنت ناصرالدین شاه از طرف مردم کوششهائی برای به دست آوردن آزادی به کار رفت که بی ثمر نبود. واقعه تحریم تنباکو و فعالیتهای دامنه دار سید جمال الدین مشهور به افغانی ، نشر جریده قانون در لندن توسط میرزا ملکم خان ، ارتباطبا ممالک اروپائی و بالاخره کشته شدن شخص شاه و عوامل دیگر همه از موجباتی بود که در آن زمان برای بیدارشدن ایران موثر بود. در هنگام سلطنت ناصرالدین شاه چون محیط داخلی ایران برای تبلیغ اصول آزادی و بیان افکار «تجددمآبانه » مساعد نبود، جمعی از ایرانیان درخارج از مملکت به کوشش برخاستند مردانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و طالب اف در بلاد قفقاز، حاجی زین العابدین مراغه ای و میرزا حبیب اصفهانی در اسلامبول ، مدیر جریده ثریا در قاهره و جمعی دیگر در هندوستان ندای آزادی در دادند. میرزا ملکم خان هم در این راه خدمات فراموش نشدنی کرد طالب اف نیز بسهم خویش مردی موثر بود. نام وی عبدالرحیم و نام پدرش بطوری که خودش در پشت جلد کتاب «مسائل الحیاة» نوشته است شیخ ابوطالب بن علیمراد بود. طالب اف به سال 1250 ه' . ق. در محله «سرخاب » از شهر تبریز متولد شد و در اوائل سال 1329ه' . ق. در شهر «تمرخان شوره » (دارالحکومه داغستان ) جهان را بدرود گفت . در تاریخ فوت او اختلاف دیدم ، روزنامه «شمس » چ اسلامبول در شماره 18 سال سوم مورخ 23 ربیع الاخر 1329 ه' . ق. نوشته است : «در هفته گذشته افول یک ستاره نورافشان آسمان ادبیات ایران را... با یک ناگواری تلخی مشاهده کردیم ...» و از اینجا معلوم میشود که باید در اوائل ماه ربیعالاًّخر فوت شده باشد. اما مرحوم قزوینی در یاداشت های «وفیات معاصرین » مندرج در مجله یادگار و همچنین کسان دیگری که درباره طالب اف مطالبی نوشته اند تاریخ مرگ او را اواخرسال 1328 ه' . ق. ضبط کرده اند. پدرش در شهر تبریز به کار درودگری اشتغال داشت ، اما فرزند به آن کار دل نبست و در حدود هفده سالگی از تبریز بار سفر بربست و بشهر تفلیس رفت . در آن زمان ایرانیان مهاجر در شهر قفقاز بسیار بودند که به کار و کسب مشغول بودند. از جمله مردی بود بنام محمد علی خان از خانواده شیبانی های اهل کاشان که دل از ایران کنده بود و در آنجا به کار «مقاطعه کاری » راههای قفقاز پرداخته بود که بروسی به آنان «پدراتچی » میگویند. محمدعلی خان سالیانی را که در تفلیس و سایر بلاد قفقاز بسر برده بود با کوشش وسعی توانسته بود سرمایه فوقالعاده ای فراهم سازد. وی در آنجا تاهل اختیار کرد و دارای دو پسر یکی بنام اسدخان و دیگری بنام فرخ خان و یک دختر بنام ماهرخ بود. اسدخان و فرخ خان بعدها بمقامات عالیه دولتی از قبیل سفارت رسیدند. طالب اف بشرحی که خواهیم دید چون در دستگاه محمدعلی خان کار میکرد با اولاد او نیز آشنائی یافت که بعدها در کتابهای خود از «اسد» و «ماهرخ »نام برده است . از جمله اشخاصی که در امور محمد علی خان شرکت داشتند همین عبدالرحیم طالب اف بود که پس از سالها خود ثروتی جمع آورد و توانست به استقلال به کار«مقاطعه کاری » بپردازد. کم کم تمول قابل ملاحظه ای پیداکرد و در تمرخان شوره مرکز حکومت داغستان منزل آبرومند و بزرگی تهیه کرده زندگی دلخواهی را آغاز نهاد. وی در قفقاز زنی از اهل «دربند» را بزوجیت اختیار کرد که شیعی مذهب بود. مقامی که طالب اف در تاریخ اخیر ایران یافت بیشتر به این علت است که نوشته های خود را بی تکلّف می نوشت و سبک تازه ای در ادبیات فارسی بوجود آورد. اما باید به این نکته اشارت کنم که وی در زبان و ادبیات ایران تبحر و تحصیلات لازم را نداشت و تنها بر اثر شوق و ذوق فطری از این مرحله پیروز برآمد. خودش در نامه ای که بتاریخ 16 رمضان سال 1314 ه' . ق. بمرحوم میرزا یوسف اعتصام الملک نوشته می نویسد که : «بنده بزبان روسی آشنا هستم . فرانسه نمیدانم . خط روسی را بسیار بد می نویسم . خط ایرانی طبیعی بنده نیز تعریفی ندارد. عربی هیچ بلد نیستم . فارسی را معلوم است چنان میدانم که عرب و فرانسه را. با وجود این از برکت کثرت مطالعه و زور مداومت ، بعضی آثار مختصر بیادگار گذاشتم که اخلاف بنده تکمیل کرده بنده را مهندس انشای جدید بدانند.» طالب اف بخرافات مذهب اسلام بهیچوجه پای بندی نداشت و در تلو نوشته های او تصریحاً و تلویحاًبه این نکته برخورد می کنیم ، اما بمکه رفت و مراسم حج را بجای آورد. چشم وی در اواخر عمر تار شد بطوری که ... آقای محمود عرفان از قول شخص موثقی میگفتند که هنگام خواندن یا نوشتن کاغذ را آنقدر بچشم نزدیک میکرد که بیش از سه انگشت فاصله نمیماند. ناچار بقصد استعلاج از تمرخان شوره به برلین می رود و آقای تقی زاده می فرمودند آمدن او به برلین مصادف با زمانی بود که مرحوم احتشام السلطنه علامیر سفیر ایران در آنجا بود (1902 یا 1903 م .) در آغاز این مقال اشاره کردم که سوانح زندگی طالب اف روشن نیست و هر چه نوشته شده در هم آمیخته میباشد، از جمله مرحوم محمدعلی تربیت در کتاب مفید «دانشمندان آذربایجان » نوشته است که طالب اف باهمکاری سید محمد شبستری یک شماره روزنامه بنام «شاهسون » به سال 1306 ه' . ق. هجری در اسلامبول نشر کرده است .
    طالب اف و مشروطیت . طالب اف به ایران واقعاً علاقمند بوده است و می نویسد: بنده محب عالم و بعد از آن محب ایران و بعداز آن محب خاک پاک تبریز هستم «چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم » و برحسب این علاقه ذاتی برای تعالی و ترقی ایران سخن میگفت و کتاب می نوشت تا مگر نتیجه ای حاصل آید. او خوشحال بود تا دیگران هم در این راه کمک و یاورش باشند. وقتی آقای تقی زاده به باکو میرسد شخصی از جانب طالب اف نزد وی رفته به تقی زاده میگوید: وقتی رساله شما را موسوم به «تحقیق در احوال کنونی ایران » خواندم از مرگ بیم ندارم زیرا می بینم پس از من کسی هست تا آنچه را صلاح هست بیان کند. طالب اف برای آزادی ایران قدمهای نافع و موثر برداشت از هنگامی که «مسالک المحسنین » و «مسائل الحیاة» را نوشت و قبل و بعد از آن همتش بر این بود که مفهوم آزادی و مشروطیت را برای ایرانیان توضیح کند. مردم آذربایجان بپاس احترام او در دوره اول مجلس او را بسمت نمایندگی انتخاب کردند نمایندگان آذربایجان در آن دوره اینها بودند: حاجی میرزا ابراهیم آقا، آقامیرزا فضلعلی ، سید حسن تقی زاده ، مستشارالدوله ، حاجی میرزا یحیی امام جمعه خوئی ، احسن الدوله هدایت اللّه میرزا، حاجی عبدالرحیم طالب اف ، حاجی محمد حریری ، حاجی میرزامیر هاشم دوچی آقافرش فروش و شرف الدوله . لکن با وجودی که طالب اف قبل از شروع انتخابات به یکی از دوستانش نوشته بود: «اگر بنده را انتخاب نمایند سر از قدم نشناخته می آیم اما عقیده من باز همان است که ایرانی و مجلس حکایت گاو دهل زن است .» و پس از انجام انتخابات هم قبول کرد که برای شرکت در مجلس بطهران بیاید ولی وفای بعهد نکرد حتی هنگامی که سایر نمایندگان آذربایجان از تبریز حرکت کرده به بادکوبه رفتند تا از راه دریا بطهران بیایند و در آن شهر بین آنها و طالب اف که از تمرخان شوره بدیدارشان آمده بود ملاقاتی روی داد گفته بوده است وقتی بکارهای شخصی خود سر و سامانی دادم به طهران خواهم آمد. اما در این باب که چرا طالب اف وکالت مجلس راقبول نکرد نظریات مختلفی است . آقای اسماعیل یکانی میگفت که چون او با اتابک دوستی صمیمانه شخصی داشت ودر آن هنگام اتابک مورد انتقاد شدید آزادیخواهان و بالخصوص وکلای آذربایجان بود به طهران نیامد تا در مخالفت بر ضد اتابک شرکتی نکرده باشد. راست است ، دوستی وی با اتابک صمیمانه بود به طوری که اتابک هنگام بازگشت به ایران در بادکوبه با طالب اف ملاقاتی کرد و از او سفارشنامه ای بعنوان سعدالدوله که هنوز از آزادیخواهان محسوب میشد گرفت . اتابک در این مورد از ملکم خان هم که مورد علاقه و احترام آزادیخواهان بود چنین مکتوبی را گرفته بود. آقای صادق صادق (مستشارالدوله ) و آقای تقی زاده علت نیامدن او را کهولت و ناتوانی خاصه تاری چشم میدانند. کسروی در کتاب تاریخ مشروطه نوشته است که چون کتاب «مسالک المحسنین » او از طرف شیخ فضل اللّه نوری قدغن شده بود ناراضی بود و برای احتراز از عواقب امر بطهران نیامد.
    نظر طالب اف درباره مشروطیت . از کتابها و مقالات و مکاتیب طالب اف مستفاد میشود که وی آزادی و مشروطیت را برای ایران لازم میدانسته اما نه چنان بی قید و شرط که اشکالات دیگری تولید شود. وی در کتاب «مسائل الحیاة» عقاید خود را در این باره بیان داشته و در پایان آنهم ترجمه ای از قانون اساسی ژاپن را آورده است . در رساله «ایضاحات درباره آزادی » نیز نظریات خود را نوشته و بطوری که از این پس خواهیم دید کتاب مزبور را در چگونگی مجلس شورای ملی و لزوم ایجاد آن تدوین کرده است . اما در عین حال به این نکته توجه داشته است که آزادی بی بند و بار مفید فایده نیست و کوشش میکرده مردم را به این معنی متوجه سازد. چنانکه در مکتوبی که به میرزا ابوالقاسم آذر مرتضوی نوشته می نویسد: «باری باید ایستاد و کار را ساخت و شهید راه وطن شد، در کارهای خطیر از این دو یکی ناگزیر است . بخدای لایزال اگر این مجلس و یکصد و شصت و چند نفر وکیل متفق باشند و معتدل حرف بزنند و به دست حکومت اسباب علائم ضعف و سوء ظن ندهند و اول از تعلیم و تربیت ملت شروع نمایند همه اروپا را متعجب میکنند.» همچنین در مکتوبی که پس از بمباران مجلس به آقای علی اکبر دهخدا نوشته متذکر شده است که : «در خصوص نشر صوراسرافیل امیدوارم که بزودی تمام پراکندگان وطن باز به ایران برگردند و در عوض مجادله و قتال درخط اعتدال کار بکنند». و نیز در مکتوبی که از او درشماره 33 روزنامه انجمن تبریز بچاپ رسیده است نکاتی دقیق وجود دارد طالب اف در آنجا می نویسد: «ایرانی که تاکنون اسیر یک گاو دو شاخه استبداد بود اما بعداز این اگر اداره خود را قادر نشود بگاو هزارشاخه رجاله دچار گردد. آن وقت مستبدین به نابالغی ما میخندند و دشمنان اطراف شادی کنان لاحول گویند. فاش میگویم که این مسئله بیچون و چرا می بینم ». اگر بخواهیم بحث تحلیلی در باب کتابها و نظریات او بکنیم سخن به درازا میکشد که از حوصله این مقال خارج است . طالب اف همانطور که نوشته شد قصدش بیداری ایرانیان و افکار آنان بوده است و برای رسیدن به این مقصود از هر راه که ممکن بود اقدام کرد و در ایجاد مدارس جدید کوشش داشت . از جمله در سال 1319 ه' . ق. با کمک مرحوم ملک المتکلمین (وقتی که از راه بادکوبه به اروپا میرفته ) دربادکوبه مدرسه ای جهت تعلیم و تربیت ایرانیان آنجا تاسیس میکند و این مطلب را سید حبیب اللّه اشرف الواعظین در ضمن یادداشتهای خود نوشته است و در کتاب «ملک المتکلمین » تالیف دکتر ملکزاده درج میباشد.
    تالیفات طالب اف .
    1 - پندنامه مارکوس قیصر روم . این کتاب نتیجه تفکرات «مارکواوریل انتانیس » است که طالبوف آن را از نسخه ای که «پرنس اوروزوف » از زبان یونانی بروسی ترجمه کرده از تاریخ 25 شعبان 1310 ه' . ق. تا 12 شوال همان سال به فارسی نقل کرده است کتاب مزبور در مطبعه اختر (اسلامبول ) به طبع رسیده لکن تاریخ چاپ آن معلوم و مشخص نیست .
    2 - رساله فیزیک . کتابی که پس از پندنامه مارکوس تدوین کرد رساله ای است در علم فیزیک ... متاسفانه نویسنده این سطور با کوششی که کرد نسخه ای از آن را به دست نیاورد تا مشخصات آن را بنویسد.
    3 - نخبه سپهری . این کتاب خلاصه ای است در احوال رسول اکرم (ص ) که نخستین بار در اسلامبول به سال 1310 ه' . ق. و نیز در سال 1322 ه' . ق. در طهران چاپ شده است .
    4 - سفینه طالبی یا کتاب احمد. سفینه طالبی که کتاب احمد هم نام دارد مشتمل بر دو جلد میباشد که جلد اول آن به سال 1311 ه' . ق. و جلد دوم آن در سال بعد در اسلامبول به طبع رسیده است . در این کتاب که بصورت صحبت و مباحثه تدوین شده روی سخن طالبوف با پسر موهومی خود بنام احمد است و سخن بر سر مسائل فیزیکی و طبیعی و اختراعات و اکتشافاتی میباشد که در قرن اخیر بوجود آمده است . مولف در مقدمه جلد دوم آن نوشته : «من بنده که سالها است از وطن دور افتاده ام دست تقدیر عنان بسوی غربت معطوف داشته است . به اقتضای حب وطن که خود از ایمان است پیوسته بیاد آن مشعوف بوده ام ...» و کتاب را به میرزا اسداللّه خان ناظم الدوله که سالیان دراز والی فارس و سفیر ایران در اسلامبول بود و طالب اف او رامردی دانشمند و اهل فضل معرفی کرده تقدیم داشته است .
    5 - رساله هیئت جدیده . این کتاب ترجمه اثر معروف «کامیل فلاماریون » دانشمند مشهور فرانسوی است و طالب اف آن را از روی نسخه ای که «ب . چار کسوف » بروسی ترجمه کرده به فارسی نقل کرده و در سال 1312 ه' . ق. در مطبعه اختر (اسلامبول ) به طبع رسانیده است . «رساله هیئت جدیده » بعدها در سال 1312 ه' . ش . ضمیمه «گاهنامه » و به همت آقای سید جلال الدین طهرانی تجدید چاپ شد.
    6 - «مسالک المحسنین ». این کتاب از میان آثار طالب اف جنبه ادبی دارد و بصورت یک سفرنامه نگارش یافته اما شرح یک سفر خیالی است به این شرح که : دوشنبه 14 ذیقعده 1320 ه' . ق. هیئتی بریاست بنده راقم محسن بن عبداللّه ، متشکل از دو نفر مهندس مصطفی و حسین ، یک نفر طبیب احمد، و یکنفر مهندس شیمی محمد، از اداره جغرافیای موهومی مظفری مامور شدیم که بقله کوه دماوند صعود نمائیم . معدن یخ طرف شمال او را ملاحظه بکنیم ، ارتفاع قله را مقیاس ، و سایر معلومات و مکاشفات را با خریطه معابر خویش به اداره تقدیم نمائیم و این ماموریت را در سه ماه بختام آوردیم ...» مسالک المحسنین با تصاویر و چاپی عالی به سال 1323 ه' . ق. در قاهره طبع شده است . طالب اف چون آن را بصورت داستان نوشته خواننده را بدنبال خود میکشد و با دقت تمام بشرح قضایائی که اتفاق افتاده پرداخته وضع اشیاء و حالات افراد را مانند یک رمان نویس وصف میکند.
    7 - مسائل الحیات یا کتاب احمد. طالب اف پس از اینکه کتاب مسالک المحسنین را نوشت و در ایران مورد توجه واقع شد به نوشتن کتبی پرداخت که از لحاظ اجتماعی برای مردم مفید بود. لهذا در دنبال کتاب مسالک المحسنین کتاب «مسائل الحیات » یا «کتاب احمد» را نوشت که بسیاق سفینه طالبی در آن با پسر موهومی خود بنام احمد از مسائل سیاسی و حقوقی و اجتماعی سخن میگوید. در کتاب مسائل الحیات بصورت جالبی از فلسفه مشروطیت و آنچه مربوط به حیات اجتماعی است بحث کرده و سپس سخن را به حقوق اساسی و قانون کشانیده و با نقل ترجمه قانون اساسی ژاپن کتاب را پایان داده است . کتاب مزبور به سال 1324 ه' . ق. در شهر تفلیس طبع گردیده است .
    8 -ایضاحات در خصوص آزادی . رساله ای است که طالب اف درباره آزادی و معمای آن در تاریخ اول ذیحجه سال 1324 ه' . ق. نوشته و حسب الامر مجدالاسلام مدیر روزنامه ندای وطن در ربیع الثانی 1325 ه' . ق. در تهران چاپ شده و مشتمل است بر ابواب زیر: در تحقیق معنای آزادی . در بیان مجلس شورای ملی . در فواید مجلس شورای ملی . در تکلیف وکلای ملت . در بیان و تکلیف ملت . در بیان قوانین آتیه ایران . در بیان مالیات . در بیان قانون اساسی .
    روزنامه «شمس » کتابی بنام «دستور دارالشورا» به او نسبت داده است که نویسنده تا کنون از آن خبر ندارد و درهیچیک از مراجع و مآخذ نیز نام آن نیامده است .
    9 - سیاست طالبی . آخرین کتابی که از طالب اف پس از مرگش بچاپ رسیده «سیاست طالبی » است که مشتمل بر دو مقاله است یکی «سیاسی » و دیگری «ملکی ». کتاب مزبور به سال 1329 در طهران طبع شده و ناشر در پشت جلد کتاب نوشته است که : «این کتاب عدیم المثال از جمله کتابهائی است که تا بحال نسخه آن را احدی ندیده و ابداً در هیچ جا به طبع نرسیده و مقالات و مطالب آن تا حال در هیچ کتابی دیده نشده و مندرجات آن بسیار تازه و جاذب است و مخصوصاً برای مردگان قبور جهل (یعنی ایرانیان ) نفخه صور آخرین است و حسب المیل خود آن مرحوم در زمان حیاتش به طبع نرسیده ، اینک حضرت مستطاب ثقةالاسلام آقای حاجی سید ابراهیم نماینده محترم فارس موسس طبع گردیده و بمراقبت و مداقه این بنده میرزا حبیب اللّه شیرازی بحلیه طبع آراسته گردید.
    10 - اشعار و مقالات . غیر از کتبی که از آنها سخن رفت طالب اف مقالات پراکنده ای دارد که در جراید آن زمان مثل «انجمن » و «حبل المتین » و غیره درج است . وی بعض اوقات شعر هم میگفت وآنچه از اشعار او در دست میباشد بیشتر جنبه اجتماعی دارد که بمنظور تهییج افکار ایرانیان سروده است . اما باید توجه داشت که اشعار او از لحاظ شعری قابل توجه نیست و با نثر عالی او قابل ملاحظه نمیباشد. چند قطعه از اشعارش در «مسالک المحسنین » مندرج است و قصیده ای هم از او در شماره 9 روزنامه تبریز مورخ 16 محرم 1329 ه' . ق. که بمدیریت آقای اسماعیل یکانی در تبریز چاپ میشده به طبع رسیده که ابیاتی از آن در ذیل نقل میشود:
    تا که دانش و غیرت شد ز خلق ایرانی
    ملک و ملت ایران رفت رو به ویرانی
    کشوری همه غافل ملتی همه جاهل
    مست جام بی علمی محو خمر نادانی
    هیجده سنه افزون از هزار و سیصد بود
    کز غم وطن طبعم کرداین نواخوانی .
    در پایان تذکر دو موضوع را بعنوان تکمله لازم دیدم یکی آنکه وظیفه خود میدانم از آقای حاج حسین نخجوانی و آقای سلطان القرائی که هر دو از اخیار فضلای تبریز میباشند و مدارکی در احوال مرحوم طالب اف در اختیار اینجانب گذاشتند تشکر کنم که بر من فرض بوددیگر آنکه بموجب شرحی که آقای محمدعلی صفوت تبریزی در کتاب «داستان دوستان » نوشته ، طالب اف دارای یک دختر بوده که به یکی از اهالی قفقاز شوهر کرده است . مرحوم لعلی ملقب به شمس الاطبا که یکی از فضلای شهر تبریز بوده درباره طالب اف اشعار متعددی دارد که چند بیت از آنها را در اینجا نقل میکنیم :
    زنده باش ای حکیم پندآموز
    زنده باش ای مربی آدم
    ای بنای وطن پرستی تو
    استوار و قویم و مستحکم
    بخدا فیلسوف ایرانی
    تالیت نیست در دیار عجم
    گوشه «شوره » گرچه مسکن تست
    هست این گوشه رشک باغ ارم .

    (مجله یغما سال چهارم شماره 5 مرداد 1330).

    طالش محله فتوک
    دهی است از دهستان حومه رامسر در 30هزارگزی شوسه رامسر به رودسر. دشت ، معتدل و مرطوب و مالاریائی . با 240 تن سکنه . آب آن از ترک رود و صفارود.محصول آنجا برنج ، چای و مرکبات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
    طالع میمون
    طالع سعد. طالع مسعود. طالع مبارک . بخت نیک . اختر فیروز:
    همی فزونی جوید آواره بر افلاک
    که تو بطالع میمون بدو نهادی روی .

    شهید بلخی یا پیروز مشرقی .