جستجو

زاقچشم
رجوع به زاغ چشم شود.
زاغان علیا
قسمت بالای ده زاغان از دهستان کلیائی است . فاصله آن تا زاغان سفلی 5هزار گز و سکنه آن 270 تن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). و رجوع به زاغان و زاغان سفلی شود.
زاغرسرس
قریه ای است در سمرقند یا نسف و از آنجاست ابوعلی نسفی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به معجم البلدان و زاغرسرسی شود.
زاغ کمان
سه گوشه کمان ، لیکن تنهالفظ زاغ بدین معنی مستعمل نیست چنانچه بعضی گمان برده اند. (آنندراج ). سه گوشه کمان ، چه گاهی گوشه کمان را بشکل زاغ میساخته اند. (فرهنگ نظام ):
چو خسرو چنان دید برگشت شاد
دو زاغ کمان را بزه برنهاد.

فردوسی .

زاغه
آغل . محل نگاهداری گوسفند و گاو. غاری که کوهستانیها در کوه میکنند که در زمستانها محل حیوانات باشد. (فرهنگ نظام ). و رجوع به زاغذ و آغل شود.
زاقدان
بچه دان و زهدان را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). قرارگاه نطفه در شکم که آن را زهدان نیز گویند و بتازیش رحم خوانند. (شرفنامه منیری ). و رجوع به زاق و زهدان و رحم شود.
زاغ اهلی
مقابل زاغ دشت رجوع به زاغ ده باش شود.
زاغرسرسی
بکربن عبداللّه بن موسی بن علی زاغرسرسی نسفی مکنی به ابوعلی منسوب به زاغرسرس متوفی در 626 ه' . ق. است . وی درسمرقند از ابوبکر فارسی (احمدبن محمدبن فضل ) استماع حدیث کرد و ابوحفص حافظ نسفی (عمربن محمدبن احمد) از او نقل حدیث کرده است . پدر ابوعلی 99 و جدش 114 سال و او خود 88 سال زندگی کردند. (از انساب سمعانی ).
زاغکی
یکی از رنگها است . (دیوان البسه نظام قاری ص 18):
قد صوف زاغکی بین بر صوف سبزطاقین
سر همپری طوطی عجب اینکه زاغ دارد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 66).

زاغه انوج
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر. واقع در33000 گزی جنوب شهر ملایر و 11000گزی باختر راه ملایربه بروجرد. منطقه آن جلگه ، معتدل و مالاریائی و زبان سکنه آن فارسی است . دارای آب از چشمه و محصول غلات و لبنیات میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
زاقزاقآباد
دهی است کوچک از دهستان حومه بخش کرج از شهرستان تهران . واقع در 27کیلومتری جنوب باختری کرج نزدیک راه کرج به اشتهارد و سکنه آن 44 تن اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
زاغ بانگ
مقلوب بانگ زاغ . آواز زاغ:
بر گلت آشفته ام بگذار تا در باغ وصل
زاغ بانگی میکنم بلبل هم آوائیم نیست .

سعدی .

زاغ رنگ
برنگ زاغ . کنایت از شب و هر چیز سیاه:
برآمد زاغ رنگ و ماه پیکر
یکی میغ از فراز کوه قارن .

منوچهری .

زاغ گرفتن
مجازاً عیب گرفتن و طعنه زدن . (فرهنگ نظام ). طعنه زدن و استهزا کردن . بدین معنی کلاغ گرفتن نیز بیاید. (آنندراج ):
سنگ عبرت بر دل درویش هستی خواه زن
زاغ حسرت بر دل دیندار دنیاخواه گیر.

(منسوب به حافظ).

زاغه بالا
قسمت بالای ده زاغه از دهستان حسین آباد واقع در کنار جاده فعلی است و فاصله آن تا زاغه پائین 3 کیلومتر میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). و رجوع به زاغه و زاغه پائین شود.
زاقف
قریه ای است در نواحی نیل . (از معجم البلدان ). قریه ای است از نواحی رود نیل جزء عمل قوسان . (از مراصد الاطلاع چ بریل ).
زاغ پا
زاغ پای . کنایه از طعنه و سرزنش باشد. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). و با لفظ زدن مستعمل میشود. (آنندراج ). طعنه . ملامت . سرزنش . طنز:
زاغ زبانی که ز فر همای
کبک روان را بزند زاغ پای .

امیرخسرو (از آنندراج ).

زاغ رو
مولف آنندراج این کلمه را بدون ضبط و تفسیر آورده است با شاهد ذیل:
خسروا لشکر خطش بدوید
دل نگه دار وقت زاغ رو است .

امیرخسرو (از آنندراج ).

زاغل
دهی است از دهستان بالا از شهرستان اردستان . در 45000گزی شمال خاوری اردستان . 15000گزی راه فرعی شهراب به نائین . منطقه آن جلگه و معتدل و زبان اهالی آن فارسی است . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، خشکبار، پشم و روغن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
زاغه پائین
قسمت پائین ده زاغه از دهستان حسین آباد واقع در سه کیلومتری زاغه بالا است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). و رجوع به زاغه و زاغه بالا شود.