جستجو

زار شدن
ضعیف شدن . رنجور شدن:
شاد بودی ببانگ زیر و کنون
زار و نالان شدی و زرد چو زریر.

ناصرخسرو.

زارنجی
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 66کیلومتری جنوب خاوری مراغه 5/13کیلومتری شمال خاوری راه شاهین دژ به میاندواب . منطقه کوهستانی معتدل . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
زاریاسپ
نام قدیم شهر بلخ است . (از قاموس الاعلام ترکی ). مولف ایران باستان آرد: از نویسندگان جدید بعضی نوشته اند که اسکندر در زاریاسپ مجلسی از سرداران ایرانی تشکیل کرد. (ایران باستان ج 2 ص 1721).
زازرم بالا
قسمت بالای ده زازرم بخش هرسین و دارای 207 تن سکنه است . فاصله آن تا زازرم پائین یک هزار گز است . (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). و رجوع به زازرم شود.
زارتشت
زردشت است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زرتشت ، زراتشت ، زاردشت و زرتوهشت و صور دیگر آن شود.
زارشکو
دهی است ازدهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . در 58هزارگزی شمال باختری راور و 30هزارگزی باختر راه فرعی کوهبنان به کرمان در منطقه ای جلگه ای و سردسیر و دارای آب قنات و غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
زارنده
زاری کننده . نالنده . و رجوع به زار و زاری شود.
زاریان
قریه ای است در یک فرسخی مرو. از آنجا است ابوالرضابن رجاء زاریانی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به معجم البلدان و زاریانی شود.
زازرم پائین
قسمت پائین ده زازرم از بخش هرسین و فاصله آن تا زازرم بالا 17هزار گز است . (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). و رجوع به زازرم شود.
زارج
زرشک را گویند و آن بار درختی است که در طعام کنند. (برهان قاطع). اسم پارسی انبرباریس است که بزرشک مشهور است . (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری وجهانگیری و نیز رجوع به مخزن الادویه ذیل زرشک شود.
زارشکوئیه
ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان . در 5هزارگزی شمال خاوری راور و 5هزارگزی خاور راه راور به مشهد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
زارنزار
بسیار زار. بسیار لاغر.
  • گریه بسیارسخت . (ناظم الاطباء). و رجوع به زار و نزار شود.
  • زاریانه
    سبب و باعث زاری کردن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ):
    بشنو ای یار از نزاری زار
    زاری ما و زاریانه ما.
    نزاری قهستانی (از جهانگیری ) (از آنندراج ).
    زازل
    زازال است ، رجوع به زازال و ناظم الاطباء شود.
    زارجان
    از قرا یا ازمحله های اصفهان است و ابومنصور زارجانی منسوب به آنجا است . (از معجم البلدان ). و رجوع به زارجانی شود.
    زارع
    نعت فاعلی از زرع . برزگر. (دهار). زراعت کننده . (آنندراج ):
    خود گرفتم به حکم صاحب شرع
    زارع غاصب است مالک زرع .

    دهخدا (دیوان ص 109).

    زاروار
    مرکب از: زار و مزید موخر (وار). زبون . خوار:
    بکوشم بمیرم بغم زاروار
    نخواهم از ایرانیان زینهار.

    فردوسی .

    زاریانی
    منسوب به زاریان . رجوع به زاریان شود.
    زازی
    یحیی بن خزیمه زاری است که سمعانی در انساب با دو «ز» ضبط کرده است . رجوع به تاج العروس و معجم البلدان و زاز و زاری شود.
    زارجانی
    محمدبن احمدبن علی بن حسین بن ممشاذبن فناخشیش زارجانی مکنی به ابومنصور است . از محمدبن علی مقری روایت کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به زارجان شود.