زاغ سیاه
زاغ سیه . قسمی از کلاغ در کردستان یافت میشود که قد آن تا 67 سانتیمتر میرسد
و دارای منقاری خمیده و پرهائی سیاه و درخشان است و در فارسی آن را زاغ یا زاغ سیاه گویند. (نامهای پرندگان مکری ص 93).
گوشه کمان [ زاغ سیه ]:
دو زاغ سیه را بزه برنهاد
ز یزدان پیروزگر کرد یاد.
فردوسی .
زاغولی
(ص نسبی ) منسوب به زاغول از قراء مرورود است . رجوع به زاغول و زاغولی شود.
زافی دیاربکری
از شعرای عرب در 1690 م . است . وی مسیحی بوده و دیوان شعری داردکه به لاتین ترجمه شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
زاغا
یکی از ناحیه های اقلیم ثالث است که اعراب آن را در سال 500 ه' . ق. اشغال کرده اند. آلوسی از ابن خلدون آرد: اعراب اقلیم ثالث را از مغرب تا اقصای یمن و مشرق هند برای سکونت برگزیدند و حجاز، یمن ، نجد، تهامه و دیگر مراکزی را که در سده پنجم هجری اشغال کردند مانند صحراهاو تپه های برقه ، قسطنطنیه ، زاغا و مغرب آبادان کردند. (بلوغ الارب آلوسی ص 14 بنقل از تاریخ ابن خلدون ).
زاغ ده
دهی است از دهستان خوارچ بخش مرکزی شهرستان آمل . واقعدر 10000گزی شمال آمل و 4000گزی خاور راه آمل به محمودآباد. منطقه آن دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی مازندرانی و فارسی و آب آن از رودخانه هراز و چشمه اوج آباد است . دارای محصول برنج ، غلات ، پنبه و حبوب میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
و رجوع به سفرنامه مازندران رابینو ص 114 شود.
زاغ شب
کنایه از شب تیره:
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمد صبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی .
ناصرخسرو.
زاغون
(اِخ ) قریه ای است در بغداد. (تاج العروس ). گویا قریه ای بوده است در بغداد. (از معجم البلدان ). و رجوع به زاغونی شود.
زاق
بچه هرچیز را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زاق و زیق و زاقدان شود.
(ص ) کبود. ازرق. زاغ . رجوع به زاغ شود.
زاغالار
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . 1هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج ، 35هزارگزی جنوب خاوری راه مراغه به میانه ، واقع در منطقه ای کوهستانی و معتدل و آب آن از چشمه و دارای محصول غلات و بزرک . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
زاغ ده باش
زاغ اهلی است که بعربی قققه گویند. رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد و زاغ اهلی و زاغ دشت شود.
زاغ فعل
آنکه رفتار زاغ دارد.
مجازاً، بدفعل:
از آن زاغ فعلان گه شبروی
ز صف کلنگان فزون آمدیم .
خاقانی .
زاغونه
آن جای باشد از شمعدان که در آن شمع را نصب کنند. (ناظم الاطباء).
ماشوره . (ناظم الاطباء). و رجوع به زاغوته شود.
زاغان
(باغ ...) باغی بزرگ در بیرون شهر هرات و محل اقامت سلاطین و وزرای گورکانیه بوده است . مجالس جشن و سور پادشاهان و شاهزادگان مانند مجلس جشن ختان بایسنقرمیرزا و جلوس سلطان حسین بهادرخان و عروسی سلطان مسعود با بیگم سلطان در این باغ برگزار شده است . در حمله ازبکان به هرات نیز قلعه محکم بشمار میرفت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 25، 63 تا 65، 68، 72، 73، 112، 125، 126، 135، 147، 149، 150، 167، 178، 179، 206، 336، 580، و ج 3 ص 389، 431، 445، 466، 550، 584، 605، 612 و 616 شود.
زاغذ
گاودان بوده . شاعر گوید:
گاو لاغر به زاغذ اندر کرد
توده زر به کاغذ اندر کرد.
اسدی (از لغت فرس ).
زاغونی
منسوب به قریه زاغون . و رجوع به زاغونی و زاغون شود.
زاقاریا
(سنت ...) تلفظی از زکریا است . (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به زکریا شود.
زاغان سفلی
قسمت پائین ده زاغان از بخش دهستان کلیائی است و فاصله آن تا زاغان علیا 5 کیلومتر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). و رجوع به زاغان و زاغان علیا شود.
زاغر
حوصله را گویند که چینه دان است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ). هزار چینه دان مرغ که بتازیش حوصله خوانند و آن را گژار گویند. (شرفنامه منیری ):
از اکنون تا پسین روزی ز گیتی
بر آن خاک ار فرود آید کبوتر
ز بس آغار خون گر دانه چیند
طبرخون رویدش از حلق و زاغر.
ازرقی .
زاغ کبود
رجوع به زاج کبود و کات کبود و زاج ازرق شود.