جستجو

زاعم
گمان برنده . رجوع به تاج العروس ماده «ز ع م ». و رجوع به زعم در لغت نامه شود.
زاغچه
نوعی از کلاغ کوچک است . (از ناظم الاطباء). نوعی از غراب است و از غراب الزرع کوچکتر و منقار و پای آن سرخ است . و خواص آن مثل خواص غراب الزرع است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به زاغ ، زاغچ ، زاغی ، زاغ دشتی ، غراب الزیتون ، غراب الزرع شود.
زاغ سر
زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده:
بدست یکی زاغ سر کشته شد
به ما بر چنین روز برگشته شد.

فردوسی .

زاغ و زیغ
زاغ و زوغ است و رجوع به زاق و زیق شود.
زافنة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی زافنة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
زاعوره
نام موضعی است . (از معجم البلدان ).
زاغ دشت
(ترکیب اضافی ، اِمرکب ) زاغ است و آن را کلاغ دشت (غراب الزرع ) نیز میگویند از آن روی که در دشت و صحرا زندگی میکند:
یکی دشت پیمای پرنده زاغ
بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ .

اسدی (گرشاسب نامه ).

زاغ سرا
موضعی است در تنکابن . رجوع به ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 208 بخش انگلیسی شود.
زافون
ولایتی است بزرگ از شهرهای سودان همجوار بلاد ملثّمین ، نقاب پوشان در مغرب .(از معجم البلدان ). و رجوع به زافون (پادشاه ) شود.
زاعة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی زاعة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
زاغ دشتی
زاغ دشت است . رجوع به زاغ دشت و غراب الزرع و زاغ شود.
زاغ سفید
رجوع به زاج سفید و زاگ سفید شود.
زاغول
از قراء پنج ده مرورود خراسان است ، و در اینجا است قبر مهلب بن ابی صفره . (تاج العروس ). قریه ای است از پنج قریه مرورود خراسان و امیر خراسان [مهلب بن ابی صفرة الازدی ] بسال 82 ه' . ق. در آنجا درگذشت و دفن گردید و از آنجا است محمدبن حسین زاغولی . (از انساب سمعانی ). یاقوت گوید: زاغول از قریه های مروالروذ و مهلب بن ابی صفرة عتکی که پس از قتل ازارقه از طرف عبدالملک والی خراسان شده بود در ماه صفر 76 به زاغول رفت و در آنجا مقیم بود تا در 82 که بقصد جنگ از آنجا بیرون رفت و وفات یافت . (از معجم البلدان ).
زافه
گیاهی باشد شبیه سیر کوهی . (برهان قاطع). گیاهی باشد چون سیر کوهی و همچنان بوی ناخوش دارد. (صحاح الفرس ) (فرهنگ سروری ):
من یکی زافه بدم خشک و به فرغانه شدم
مورد گشتم تر و شد قامت چون نارونا.

ابوالعباس (از فرهنگ سروری ).

زاغ
مرغی باشد که بعربی غراب گویند و آن سیاه میباشد و منقار سرخی دارد. (برهان قاطع). غراب . (منتهی الارب ). بر شکل کلاغ کوچک بود که هیچ جای او سفید نباشد و پایهای او سرخ باشد. (صحاح الفرس ). مرغی سیاه که منقار سرخ دارد و در چشم او دائره ای سفید است . (آنندراج ). کلاغ . غراب . پسترم . قچل . قژاوه . (ناظم الاطباء). مولف صبح الاعشی آرد: نوعی کلاغ است کوچک ،برنگ سبز لطیف و خوش منظر. گاهی دارای منقار و پاهای سرخ . و این همان است که آن را غراب الزیتون نیز می نامند زیرا زیتون میخورد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 76). یکی از اقسام غراب زاغ است که مشهور به غراب الزرع و دارای پیکری است بقدر کبوتر و منقار و پاهای او قرمز می باشد. خوردن گوشت وی مقوی باء است و زهره آن رنگ سفید را جلا می دهد. (از تذکره ضریر انطاکی ). محقق حلی گوید: زاغ که همان غراب الزرع است حلال است . (شرایع محقق حلی ). دمیری آرد: از انواع غراب است که غراب الزرع . (کلاغ دشت ) و غراب الزیتون خوانده می شود و دارای اندامی کوچک و منظری زیبا و ظریف است و منقار و پاهای بعضی از زاغها برنگ قرمز میباشد. و صاحب عجایب المخلوقات که گوید زاغ نام غراب سیاه و بزرگ است اشتباه کرده است . (از حیوة الحیوان : زاغ ). و در همان کتاب آمده ، بیهقی گوید: از حکم شرع درباره خوردن غراب ها پرسیدم او گفت نوع بزرگ و سیاهش را مکروه میدارم و اماخوردن قسم کوچک آن را که زاغ گویند باک نیست - انتهی . از سخنان دمیری برمی آید که زاغ مرادف غراب نیست بلکه قسمی خاص است از آن و متداول میان فارسی زبانان نیز اکنون چنان است که قسم حلال گوشت را زاغ یا کلاغ زاغی و قسم حرام گوشت (بزرگ و سیاه ) را کلاغ خوانند. رجوع به غراب . کلاغ . زاغ دشتی . و زاغچه شود:
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.

رودکی .

زاغ دل
کنایه ازسیاه دل که قساوت داشته باشد. (آنندراج ):
زاغ دلان را نفس شوم ده
مغز غلیواژ و سر بوم ده .

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).

زاغ سه پر
کنایه از تیر است (آنندراج ):
دو زاغ کمان چون پرید از سه سر
گذر کرد زاغ سه پر از سه سر.

سعید اشرف (از آنندراج ).

زاغولو
در تداول عامه ، صاحب چشمان زاغ .
زافی
تندرو و سبک . الخفیف السریع. (ذیل اقرب الموارد):
کالحِداءًِ الزافی امام الرعد. (تاج العروس ).
زاغ آشیان
مقلوب آشیان زاغ . آشیانه زاغ . لانه زاغ:
سعدی بقدر خویش تمنی وصل کن
سیمرغ ما چه لائق زاغ آشیان تست .

سعدی .