راست بر
براستی برنده . که براستی هدایت کند. که بصداقت و درستی رهبر شود:
سپهبد ز ملاح فرخنده رای
بپرسید کای راست بر رهنمای .
(اسدی گرشاسبنامه ).
راست جوی
جوینده راست . مقابل کژجوی . که راست جوید.
راستا راست
برابر. مساوی . سواء. سوی: زیدبن علی بر یکجای درنگ نکردی از بیم آنکه یوسف بن عمرو بداند و یکچند پیش از دیان بود و شاعیان همی آمدند و او را بیعت همی کردند بر کتاب خدای و سنت رسول صلی اللّه علیه و سلم و جهاد کردن با ظالمان ... و بخشیدن غنیمت میان مسلمانان راستا راست و نصرت کردن اهل بیت بر دشمنان . (ترجمه طبری بلعمی ).
هم وزن . برابر در اندازه . معادل:
بگیرند قاقله خرد و قاقله بزرگ وکبابه از هر یکی راستا راست شکر طبرزد چند وزن هر سه شربت مقدار دو درم سنگ کوفته و بیخته . (ذخیره خوارزمشاهی ص 351). مامیران و برگ زیتون ، مازو وسعد، قاقله ، شب یمانی ، هلیله از یکی راستا راست همه را بکوبند و بدهان اندر پراکنند. (ذخیره خوارزمشاهی ). و عاقرقرحا و کبابه و سعد و پلپل از هر یکی راستاراست بدهان اندر پراکنند سود دارد. (ذخیره خوارزمشاهی ).
بینیم کز آن میان چه برخاست
دو نیمه کنیم راستا راست .
نظامی .
راست برآمدن
راست روییدن . راست و مستقیم نمو کردن: نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار، دلیل کند که آن سال فراخ بود و چون پیچیده و ناهموار برآید تنگ سال بود. (نوروز نامه ). شعنبة; راست برآمدن شاخ گوسپند سپس آن پیچ خورده مایل شدن آن بجانب گوش . (منتهی الارب ).
درست آمدن . موافق آمدن .
-راست برآمدن کار ; بر مراد شدن کار. موافق آمدن کار. سر و سامان گرفتن کار.
راست حجاز
در اصطلاح موسیقی پرده حجاز. دایره حجاز.هدایت آرد: راست قدیماً پرده (دایره ) بوده است مانند راست پنجگاه و غیره . و حجاز نیز یکی از ملحقات دستگاه شور است . (از مجمع الادوار نوبت سوم ص 98 و 101).
راست رفتاری
عمل راست رفتار. مقابل کج رفتاری . رفتار براستی و درستی و صداقت . معامله و آمیزش بصدق و درستی با مردم:
صراط راست که داند در آن جهان رفتن ؟
کسی که خو کند اینجا براست رفتاری .
سعدی .
راس
بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه . (انجمن آرای ناصری ). به لغت زند و پازند راه و جاده را گویند که به عربی طریق و صراط خوانند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مخفف راسو، موش خرما. (شعوری ج 2 ص 7).
راستاک
شاید مخفف راست تاک ، تاک راست ، رز مستقیم باشد.
راست براست
دو چیز را گویند که در مقابل هم باشند و نگاه داشتن دو چیز را روبرو و مقابل یکدیگر نیز گفته اند. (از لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه مولف ).
راه هموار و مسطح را نیز گویند و در لهجه شوشتر راس براس نیز گویند. (از لغت محلی شوشتر).
راست خاله
رودخانه ای است که ببحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد. کیهان گوید:رودهایی که از تولم گذشته وارد مرداب میشوند اغلب به اسم خاله معروف است مانند راست خاله ، نوخاله ... که همه دارای ماهی هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
راست رفتن
مستقیم رفتن . انحراف نگزیدن . راه راست در پیش گرفتن . مقابل کج رفتن:
هر کو برود راست نشسته است بشادی
وآنکو نرود راست همه مرده همی ریش .
رودکی .
راسان
اونه . بطول یک اون . یک ذراع . و اون واحد طول بوده است در قدیم در فرانسه ، برابر یک متر و هشتاد و هشت یا یک ذراع . (دزی ج 1 ص 496).
راستان
ج ِ راست ، عادلها و صادقها. (ناظم الاطباء). صدیقان . مقابل کژان . (از شرفنامه منیری ):
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان .
فردوسی .
راست بود
وجود حقیقی که ذات باری تعالی باشد و در آن شبهه نیست . (انجمن آرا) (آنندراج ). ذات باری تعالی و واجب الوجود. (ناظم الاطباء). موجود حقیقی را گویند که ذات باری تعالی باشد جل جلاله . (برهان ). این کلمه از لغات دساتیری است . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 246 شود.
راست خانه
که خانه راست دارد. که بر جهت واحدی است . که یکرویه است . آدم راست و امین را گویند و در اصطلاح کسی را گویند که با همه کسی از قرار راستی و درستی معاش کند. (آنندراج ) (انجمن آرا). کسی که با همه کس از روی راستی و درستی و دیانت و امانت معاش کند. (ناظم الاطباء) (برهان ). به معنی کسی که راست و درست باشد. (غیاث ):
با من ای خاصگان درگه من
راست خانه شوید چون ره من .
نظامی .
راسترو
مقابل کجرو. (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). راست رونده . مستقیم حرکت کننده . بی انحراف و کجی رونده . که بخط مستقیم طی طریق کند. که از استقامت نگردد:
پیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون پلنگ.
منوچهری .
راستانه
بصورت راستی . به طریق راستی .
راست بودن
مقابل کج بودن و خم بودن . مستقیم بودن . استقامت داشتن:
از کجی افتی به کم و کاستی
از همه غم رستی اگر راستی .
نظامی .