جستجو

تباکی
گرستن نمودن . (زوزنی ). خود را گریان نمودن . خویشتن چون گریانی ساختن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گریه دروغ نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خود را بشکل گریه کننده درآوردن . (فرهنگ نظام ).
تحت الامر
زیر فرمان ، تحت امر.
تخت خواب
تخت چوبی یا فلزی که روی آن می خوابند. ؛~ تاشو تخت خوابی که بتوان سطح و پایه آن را روی یکدیگر جمع کرد و از آن به عنوان مبل استفاده کرد.
تذکره
1 ـ آنچه موجب یادآوری شود. 2 ـ گذرنامه . 3 ـ کتابی که در آن زندگی نامه شعرا، دانشمندان و... نوشته شده باشد.
ترش رو
بدخو.
تباهکار
فاسد، گناهکار.
تحت الحنک
معمول زهاد است که یک پیچ عمامه از تحت حنک گذرانده به سر پیچند. (غیاث اللغات ). نوعی از بندش دستار و آن چنان است که زهاددر اثنای بستن عمامه یک پیچ را از زیر زنخ میگذرانند و این در بعضی از مذاهب مسنون است . (آنندراج ). یک پیچ از عمامه که از زیر زنخ گذرانیده به سر پیچند. (ناظم الاطباء). حصه ای از عمامه که آویخته است و گاهی زیر حنک (زنخ ) بسته میشود. (فرهنگ نظام ). دنباله عمامه که از یک سوی بزیر حنک گذرانند و از دیگر سوی به دوش افکنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
مساله خواند تا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 153).

تبحج
1 ـ فخر کردن ، مباهات . 2 ـ شادی کردن .
تحت الفظی
ویژگی ترجمه یا معنایی که کلمه به کلمه و بدون توجه به معنای کلی اثری ترجمه یا تفسیر شده است .
تخته پاک کن
قطعه ای از اسفنج یا نمد و جز آن که تخته سیاه مدرسه ها را با آن پاک کنند.
تر زدن
1 ـ اسهالی بودن مزاج . 2 ـ مجازاً کاری را بد و ناشیانه انجام دادن .
تحرض
برانگیخته شدن .
تخته پوست انداز
1 ـ کنایه از: کسی که ناخوانده به جایی رود. 2 ـ کنایه از: مزاحم ، سربار.
تر و چسبان
سریع ، بی درنگ .
ترعه
1 ـ کانال ، آبراه بزرگ و عمیقی که بین دو دریا برای عبور کشتی ها ساخته شود. 2 ـ در. 3 ـ دهانه حوض یا استخر.
تبرئه
1 ـ پاک کردن . 2 ـ رفع اتهام کردن .
تخته شنا
تخته ای باریک و دراز با پایه ای کوتاه که ورزشکار دست ها را به آن تکیه می دهد و به ورزش شنا می پردازد.
ترف با
آشی که در آن قره قروت بریزند.
تحریریه
مؤنث تحریری (منسوب به تحریر). ؛~هیئت ~: هیئت نویسندگان یک روزنامه ، یک مجله و مانند آن .
تراسخ
انتقال یافتن نفس انسانی به جسم معدنی .