تالاسمی
بیماری خونی ارثی خطرناکی که باعث ناهنجاری هایی در هموگولوبین گلبول قرمز می شود و در نتیجه عامل کم خونی می گردد.
تالاموس
هر یک از دو توده خاکستری که در طرفین بطن سوم مغز قرار دارد و بخشی از دیواره جانبی حفره بطن سوم را تشکیل می دهد، نَهَنج . (فره ).
تأیید
1 ـ نیرو دادن ، کمک کردن ، توفیق دادن . 2 ـ توفیق . 3 ـ درست دانستن یا مناسب تشخیص دادن سخن یا عملی .
تأییدیه
نوشته ای که در آن درستی مطلبی یا صلاحیت کسی در موردی تأیید شده باشد.
تانژانت
خطی است که فقط در یک نقطه به منحنی برخورد می کند.
تانسوخ
= تنسوخ . تنسخ . تانکسوق . تنکسوق . تنسق : چیز نفیس ،تحفه نایاب که به عنوان هدیه برای بزرگان برند.
تاریکان
. (از: تاریک + «'ان »، پسوند زمان ) مانند: بامدادان ، صبحگاهان ، سحرگاهان ، چاشتگاهان ) بهنگام تاریکی . (ترجمه دیاتسارون ص 364) رجوع به «آن » در همین لغت نامه و حاشیه برهان قاطع چ معین (آن ) شود.
تابزن
= تاب زننده : سیخ کباب .
تاریکی
(از: تاریک + «'ی »، پسوند مصدری ) پهلوی تاریکیه ،
گیلکی تاریکی ،
فریزندی و نطنزی تاریکی ،
یرنی تاریکی ،
گورانی تاریکی .
ظلمت . تیرگی . سیاهی . (حاشیه برهان قاطع چ معین ). و بدین معنی در آنندراج نیز آمده است
ضد روشنی . تیرگی و سیاهی در شب وغیره . (فرهنگ نظام ). کدورت . تیرگی . مقابل صفا و روشنی . دجیة. دجمة. دجنة. دجن . دخی . دیسم . دیجور. دعلج .دعلجه . دغش . دلس . طرقة. طرفسان . طرفساء. طرمساء. طخاطخ . طسم . طلمساء. طنس . طخیة. طفل . ظلام ٌ طاخ . عظلمة.عجاساء. عشو. عشواء. غیهم . غدراء. غبش . غبسة. غبس . غسف . غیهب . غیهبان . غیطول . (منتهی الارب ):
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب نخواهی نهفت .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 340).
بتاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ج 2 ص 353).
تانکر
نوعی خودرو باری که بر روی شاسی آن مخزنی فولادی برای حمل مایعات نصب شده باشد، باری مخزنی . (فره ).
تأدیب
1 ـ تربیت کردن . 2 ـ تنبیه کردن .
تابناک
تابدار و روشن وبراق. (آنندراج ) مشعشع. نورانی . رخشنده:
به پرده درون شد خور تابناک
ز جوش سواران و از گرد خاک .
فردوسی .
تبوراک
دف بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307) دف . (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). در بعضی از فرهنگها بمعنی دف مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ). دف ودایره را نیز گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسدی در فرهنگ خود این لفظرا بمعنی دف ضبط کرده ... شعر حکیم غمناک را شاهد آورده . (فرهنگ نظام ). و این لغت در اصل تبیره اک بوده یعنی تبیره کوچک . (انجمن آرا) (آنندراج ):
آن خرپدرت بدشت خاشاک زدی
مامات دف دورویه چالاک زدی
آن بر سر گورها تبارک خواندی
وین بر در خانه ها تبوراک زدی
.
(منسوب به رودکی ) (از احوال و اشعار رودکی تالیف سعید نفیسی ج 3 ص 1046).
یاد نکنی چون همی از روزگار پیشتر
تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ.
حکیم غمناک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307).
تخم جن
1 ـ کودک ناآرام . 2 ـ بچه زبر و زرنگ . 3 ـ لفظ محبت آمیز میان دوستان نزدیک .
تایر
= طایر: لاستیک رویی چرخ وسایل نقلیه .