جستجو

تارم
معرب آن طارم . خانه چوبین چون خرگاه و سراپرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). خانه چوبین که بر زمین یا بالای عمارتی سازند. (فرهنگ نظام ):
بنشان به تارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با پالغ و کدو.

عماره .

تاری
مخفف تاریک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تیره و تاریک . (برهان ) (شرفنامه منیری ). تاریک . (جهانگیری ). تیره و تار. (انجمن آرا). تار. تاران . تارین . تارون . تاره . (فرهنگ رشیدی ). ظلمانی . مظلم . بی روشنی . سیاه . داج . ظلام . مدلهم . کسیف:
ابری پدید نی و کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری .

رودکی .

تارسکت
شهری در شاش و ایلاق از بلاد ترکستان . رجوع به نخبة الدهر دمشقی چ لیپزیک ص 221 شود.
تارک دنیا
ترک کننده دنیا. رجوع به تارک الدنیا شود.
تارمار
زیر و زبر. کج و مج و پریشان و پراکنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به ««تال مال »، «تار و مار» و «تال و مال » شود.
تاروا
موضعی در ناحیه «یوتیا» که بردیای دروغی اهل آن جا بود: «... مردی بود نامش «وَهیَزْدات َ» از اهل محلی که موسوم به «تاروا» و در ناحیه «یوتیا» است . این مرد در دفعه دوم بر من در پارس یاغی شد و بمردم گفت من «بردی » پسر کوروشم . بعد آن قسمت مردم که در قصر بودند از بیعت من سر تافته بطرف «وَهیَزْدات َ» رفتند. او شاه پارس شد». (بند پنجم از ستون سوم کتیبه بیستون ، از ایران باستان ج 1 صص 545-546).
تاری پاس
بنابر قول گزنفون جوانی بود که مورد علاقه «مِنن » سردار یونانی بود:... وقتی که «مِنن » از «آریستیپ » فرماندهی قشون خارجه را گرفت جوانی بود خوشگل و صبیح و زمانی که سر و سرّی با «آری یه »خارجی داشت ، طراوت جوانی را هنوز فاقد نشده بود، و «آری یه » جوانانی را که صباحت منظر داشتند دوست میداشت . خود او هم زمانی که ریش نداشت جوانی داشت «تاری پاس » نام که خارجی بود... (ایران باستان ج 2 ص 1056).
تارسم
موضعی است در هزارجریب مازندران . رجوع به سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 123 شود.
تار کرباس
ریسمانی که در بافتن کرباس در طول قرار گیرد.تانه که نقیض پود است . رجوع به تار و تارجامه شود.
تارمتاز
از امرای بزرگ ترک ، معاصر غازان خان : غازان خواست که تتمیم اساس عدلی را که ممهد فرموده و ارشاد طریقه اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام ... و تارمتاز... و شهرت یافتگان مدت خانیت احضار کرده فرمود... (تاریخ وصاف از تاریخ مغول اقبال ص 280). رجوع به تارمداز شود.
تار و پود
تارهای طول و عرض جامه ، بهندی تانابانا گویند. (غیاث اللغات ). با لفظ رشتن و بستن و کاویدن مستعمل است . (آنندراج ). نخهای درازی و پهنای بافندگی . حامل و نابل:
خلعتی کآن ز تار و پود وفاست
درزیان ِ قَدَر ندوخته اند.

خاقانی .

تاری جا
جای تاریک . کنایه از مکان سخت و دردناک . محل تاریک و سخت و شوم .
تارسوس
«تارس » . «طرسوس ». شهری به آسیای صغیر، مرکز کیلیکیه . رجوع به «تارس » و «طرسوس » شود.
تار کردن
تیره ساختن . تاریک ساختن . کدر کردن . بدون روشنی نمودن . رجوع به تار شود.
  • تاراندن . رمانیدن . ترسانیدن . پراکندن و متفرق ساختن: تار کردن مرغی را. کبوترها را تار کردن . رجوع به تاراندن شود.
  • تارمداز
    یکی از امرای ترک ، معاصر غازان خان : و اباقاخان سالجوقخاتون را با جانب دماوند می گردانید و غازان را نیز باوی بازگردانید و با سجوبخشی (کذا) پدر امیر تارمداز و توکال تی مادرش را طلب فرمود که مرا اعتماد کلی بر شماست و غازان را بفرزندی بشما می سپارم و باوق بخش ختایی نیز با شما باشد و با سلجوق بهم به یایلاغ دماوند تا حظ نیکو کند... (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 10). رجوع به تارمتاز شود.
    تار و تفرقه
    پراکنده .
    -تار و تفرقه شدن ; سخت پراکنده شدن . تار و مار شدن .
    -تار و تفرقه کردن ; سخت پراکندن . تار و مار کردن .
    تاری چشم
    چشم تاریک . چشم ضعیف .
    تارسیس
    ترسیس . طرسیس . مولف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبق مندرجات کتب عبرانی نام محل بسیار دوری است و بنابه روایتی کشتی های حضرت سلیمان از آنجا طلا حمل می نمودند. در تحقیق این مطلب اختلاف است ، برخی گویند مقصود زنگبار است ، جمعی را عقیده بر آنست که این موضع همان «اوفیر» مذکور در کتابهای عبرانی می باشد و بعضی گمان دارند مکان مجهولی است . گروهی نیز گویند همان «تارتسه » واقع در اسپانیا است . در جنوب اسپانیا در نزدیکی «هوئلوا» محلی موسوم به «تارسیس » وجود دارد که در آن معدن طلای بسیاری یافت شود و در زمان عرب «طرطوشه » نامیده میشده . ممکن است «تارسیس » عبرانیها و «تارتسه » فینیقی ها همین مکان باشد. رجوع به «تارتسه » شود.
    تارکروت
    از سانسکریت «تاره کروتی » . یکی از بلاد مغرب هند. رجوع به ماللهند بیرونی ص 155 شود.
    تارم کش
    در گچ سر و خوار و پشند کاروان کش را گویند و این گیاهی است در جنگلهای خشک و کوهستانی خزر میروید و در رودبار در ارتفاع 400 و در کرج در ارتفاع 1400 گز از سطح دریا دیده شده است ، در هرات از آن شیرخشت گیرند. گویند چون کاروان خاصه مردم تارم در زمستان بدین گیاه رسند گمان کنند که بدان آتش افروزند و گرم شوند و لکن در این گیاه آتش نگیرد.