آبس
در شرفنامه مسطور است که نام شهری است . (از فرهنگ شعوری ). و ممکن است تصحیف ابسس (صورتی از افسس ) باشد. رجوع به افسس شود.
آب سردی
آب که پس از بول از مجری برآید. ودی . وذی . (زمخشری ).
آبش خاتون
دختر اتابک سعدبن ابی بکر از سلغریان . او پس از هلاک سلجوقشاه در 666 ه' . ق. پادشاهی فارس یافت و بمیل هلاکو با منکوتیمور ازدواج کرد، و به سال 685 در تبریز درگذشت ، و بمرگ او سلسله سلغریان منقرض گردید.
آب طلع
ظاهراً عرقی که از شکوفه خرما گیرند و امروز آن را طلعانه گویند: و از وی [ از فارس ] آب گل و آب بنفشه و آب طلع خیزد. (حدودالعالم ).
آبریزش
قطره قطره فروریختن آب از سقف و چشم و مانند آن .
آب ساب کردن
مصحف آب سای کردن . در اصطلاح بنایان ، املس و لغزان کردن کنار آجری با ساییدن آجری دیگر بر او که پیاپی به آب فروزنند.
آب سفید
نام علتی در چشم . رجوع به آب مروارید شود.
آبشخوار
آبشخور: التشریع; به آبشخوار آوردن . (زوزنی ).
آب علا
نام چشمه ای بدماوند که آب آن دَم دارد و یکی از بهترین آبهای نوع خود برای گوارش و دیگر خاصیتهای طبی است .
آب غوره
عصاره ای که از غوره انگور گیرند. امعاسین (کلمه یونانی ):
غنیمت دان ز آب غوره بغرایی چو میدانی
که بیش از چند روزی غوره در بستان نمی ماند.
بسحاق اطعمه .
آب گردانی
تغییر دادن آب و هوا از لحاظ صِحّی .
آبفت
جامه ستبر و سفته و گنده . آبافت:
تن همان خاک گران سیه است ارچه
شاره وآبفت کنی کرته و شلوارش .
ناصرخسرو.
آب کشیدن
حمل آب از جایی .
بیرون آوردن آب با دلو ومانند آن از چاه و حوض و جز آن . نَزْح . تطهیر شرعی و نمازی کردن چیزی متنجس .شستن جامه صابون زده با آب خالص تا اثر صابون بشود. آب کشیدن زخم و جراحتی ; ریم و چرک پیدا کردن آن بسبب آلوده شدن با آب ناپاک . هو کشیدن . آب کشیدن غذائی ; خورنده را تشنگی آوردن .
آب گردش
تندرفتار:
آب گردش مرکبی کز چابکی هنگام تک
نعل سخت او ز خاک نرم می گردد غبار.
ازرقی .
آبگینه حلبی
ظاهراً آینه ای فلزی بوده است که در حلب میساخته اند، چنانکه امروز هم حلبی به معنی فلز تنک و براقی است که از آن سماور و جز آن سازند.