جستجو

آبریزه
علتی در چشم که پیوسته اشک از آن فروریزد.
  • مبال . مستراح . آبریز.
  • آبسال
    باغ . حدیقه:
    همی تابد ز چرخ سبز عیوق
    چو آتش بر صحیفه ی ْ آبسالی .

    ناصرخسرو.

    آبسکند
    نام قریه ای نزدیک سردارآباد بکردستان .
    آبشم
    خانه کرم پیله . (شمس اللغات ). در جای دیگر این لغت دیده نشدو نمیدانم مراد از خانه کرم ، تلمبار است یا پیله وبادامه و فیلق.
  • نوعی ابریشم خشن . لاس .
  • آبرنگ
    نام شهری از کشمیر برساحل نهر چالنگر در شمال سملان بفاصله 288 هزار گز.
    آبریس
    (از: آب + ریس ، ریشه کلمه ارز و رُز به معنی برنج ) آشام . آشاب . آب چلو.
    آبسالان
    ج ِ آبسال:
    همان شیپور با صد راه نالان
    بسان بلبل اندر آبسالان .

    (ویس و رامین ).

    آب سکندر
    آب زندگی .
    آبشن
    در بعض فرهنگهاپیراهنی که بر داماد پوشند آمده است .
    آبرو
    راهی برای گذشتن آب باران و غیر آن . آب راهه . راه آب .
  • مسیل . (صراح ).
  • آب زال
    نام یکی از آبراهه های کشگان رود که در نزدیکی قلعه قاسم بدان می پیوندد.
    آب سبز
    نام بیماریی در چشم ، بسیار شایع که از فشار درونی چشم پدید آید.
    آب شناس
    آنکه غرقاب و تنک آب را از یکدیگر بازداند و راه نمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند:
    بنزدآبشناس آن کس است طعمه موج
    که زآب علم تو دارد گذر طمع به شناه .

    رضی الدین نیشابوری .

    آبروخواه
    شریف . آنکه از زوال اعتبار و شرف خویش هراسد.
    آبزان
    رجوع به ابصان شود.
    آبست
    مخفف آبستن:
    مریمان بی شوی آبست از مسیح
    خامشان بی لاف و گفتار فصیح .

    مولوی .

    آبسنج
    آبزن .
    آبشنگ
    آبزن .
    آبروخواهی
    سیرت و صفت آبروخواه .
    آب زدن
    آب افشاندن و پاشیدن ، بچیزی یا بجایی .