واحزنا
(مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) لفظی است که هنگام اندوه آورند. افسوس . واحزن . والهفا. وااسفا:
واحزنا گفته ام به شاهد حربا
دی گله حربه جفای صفاهان .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 357 س 7).
واخ واخ
تکرار کلمه واخ در تکلم خوش آیندی از چیزی خوش . رجوع به واخ شود.
وادنه آ
نام جلگه ای بوده است در کنار دریای شمالی صفحات ماوراء قفقاز که گرگوار مبلّغ ارمنی دین مسیح را در زمان سان سان پادشاه اشکانی ماساژت بدم اسب وحشی بستند و در آن جلگه رها کردند تا هلاک شد. (از تاریخ ایران باستان تالیف حسن پیرنیا ج 3 ص 2615).
وادی الاراک
موضعی است نزدیک مکه:
سلام اللّه ما کرّاللیالی
و جاوبت المثانی والمثالی
علی وادی الاراک و من علیها
و دار باللوی فوق الرمال .
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 325).
واحزناه
(مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) کلمه ای است که هنگام اندوه بر زبان رانند. واحزنا. واحزن . رجوع به دو لغت مزبور شود.
واخواست
بازخواست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مواخذه:
نانش مفرست بیش کز تو
واخواست کند به حشر یزدان .
خاقانی .
وادار کردن
واداشتن . (یادداشت مولف ) (ناظم الاطباء).مجبور کردن . ناگزیر کردن . ناچار کردن . الزام . (یادداشت مولف ). رجوع به واداشتن و الزام شود.
ترغیب کردن . تحریک کردن برانگیختن . رجوع به کلمه های مزبور شود. نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن . (آنندراج ، از فرهنگ ترکتازان ).
وادوختن
با هم دوختن . (ناظم الاطباء). بازدوختن . بهم دوختن .
وادی البدر
محلی است در 9 فرسنگی بدر واقع در بین مکه و مدینه : از مکه تا مدینه دوی است و شصت میل که هشتاد و شش فرسنگ و دو میل باشد، و بطریق البدر از مکه به دیه سه فرسنگ و از آنجا به مغاره ابوبکر و عثمان که آن را سیسان خوانند و رفیعنیز گویند شش فرسنگ. از آنجا به ماءالخلیص که عقبه سویق آنجاست هشت فرسنگ. و از آنجا به مغاره طفوه راثق (و یقال وادی طفوان ) هشت فرسنگ. و از آنجا به ماءرابط عراب و سعال راثق و سعال الجود و میل ابوجهل آنجاست هشت فرسنگ. و از آنجا به وادی البدر هشت فرسنگ. و از آنجا به بدر و حنین نه فرسنگ و از آنجا به وادی الصّفرا شش فرسنگ. و از آنجا به وادی الغزال هشت فرسنگ... (نزهةالقلوب حمداللّه مستوفی چ لیدن مقاله سوم ص 169). و رجوع به وادی الغزال و وادی الصفراء شود.
واحسرتا
(مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) افسوس . دریغ. ای دریغ. دریغا. واسفا. والهفا. دردا. (یادداشت مولف ). کلمه افسوس . ای دریغ. (ناظم الاطباء):
چون ز یاران رفته یاد آرم
آه و واحسرتا علی من مات .
خاقانی .
واخواستن
بازخواستن . بازگرفتن:
دادتو واخواهم از هر بیخبر
داد که دهد جز خدای دادگر.
مولوی .
وادارنگ
[ رَ ] (اِ) بادرنگ. بالنگ. (ناظم الاطباء). ترنج را گویند و آن میوه ای است معروف که پوست آن را مربا سازند. (برهان ) (آنندراج ).
وادی البرش
ناحیه زیبا و آبادی است در اسپانیا در نزدیکی شهر آبله ، در این ناحیه شهری است به نام البیلو که انگورش معروف است و سبریروس هم نامیده میشود. (از الحلل السندسیة ج 1 ص 342).
واحسرتاه
(مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) افسوس . دریغ. ای دریغ. دریغا. وااسفا. والهفا. دردا. واحسرتا. کلمه تاسف یعنی ای دریغ. (ناظم الاطباء). رجوع به واحسرتا شود.
واخوان
علم نحو. (آنندراج ).
(حامص مرکب ) مطابقه ، مقابله کتب . (از یادداشتهای مولف ).رجوع به مقابله شود. (حامص مرکب ) آزمون درستی و نادرستی دو قپان . (از یادداشتهای مولف ).
-خواندن واخوان ; علم نحو باشد. (آنندراج ).
واداشتن
ناگزیرکردن کسی را بر کاری . (از آنندراج ). وادار کردن . مجبور کردن . بداشتن . کُنانیدن . (یادداشت مولف ): بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراللّه ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی ... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
ترغیب . تحریض . (آنندراج ). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325). ممانعت . (منتهی الارب ) بازداشتن . منع کردن . نهی نمودن . مانع شدن . (ناظم الاطباء):
حق محیط جمله آمد ای پسر
واندارد کارش از کار دگر.
مولوی (مثنوی ).
وادوسیدن
چسبیدن و ملصق گشتن . (ناظم الاطباء): صیک ; وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ): الاسحاق; پستان به شکم وادوسیدن از بی شیری . (مجمل اللغة). ضبوء; به زمین وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
وادی الجن
محلی است نزدیک مدینه که پریان در آنجا اسلام آوردند. صاحب مجمل التواریخ آرد: «... پس پیغمبر به طایف رفت قبول نکردندش وبه خواری گذاشتند آن شب به بطن النخله باستاد که نیارست به شهر اندر شدن و نماز همی کرد و قرآن همی خواند پس چند تن از پریان آنجا بگذشتند و بر پیغامبر ظاهر شدند و ایمان آوردند قوله تعالی: و اذ صرفنا الیک نفراً من الجن یستمعون القرآن . (قرآن 46/29). بعد از آنک پیغامبر علیه السلام به مدینه رفت . با جماعت خویش بازآمدند به وادی الجن و مسلمان شدند...» (مجمل التواریخ والقصص چ ملک الشعراء بهار ص 240).
وادی الجوفی
رودی است در شمال اندلس که در پرتقال کنونی به اقیانوس اطلس میریزد. (از الحلل السندسیة ج 2 ص 65 و 68 و ج 1 ص 20، 21، 22).
وادی العجم
حاکم نشینی است در دامنه های شرقی جبل الشیخ در غرب دمشق. (از قاموس الاعلام ترکی ).