جستجو
کد : DK-201806     

واداشتن


ناگزیرکردن کسی را بر کاری . (از آنندراج ). وادار کردن . مجبور کردن . بداشتن . کُنانیدن . (یادداشت مولف ): بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراللّه ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی ... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
  • ترغیب . تحریض . (آنندراج ). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325).
  • ممانعت . (منتهی الارب ) بازداشتن . منع کردن . نهی نمودن . مانع شدن . (ناظم الاطباء):
    حق محیط جمله آمد ای پسر
    واندارد کارش از کار دگر.

    مولوی (مثنوی ).