جستجو

فرا دید
پدید، هویدا.
فراسر
1 ـ بالای سر، گرد سر. 2 ـ زیر سر.
فرجام دادن
نک فرجام خواستن .
فرصت دانستن
غنیمت شمردن .
فرا رسیدن
نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری .
فراش باشی
رییس فراشان .
فرخ دیم
زیباروی .
فرصت شماردن
وقت را غنیمت داشتن ، فرصت را از دست ندادن .
فرمن
تیری است افقی در کمرکش دکل بیرق های بلند.
فرا شدن
1 ـ داخل شدن ، درآمدن . 2 ـ خشمگین شدن . 3 ـ رفتن .
فراشتک
پرستوک . (آنندراج ). فراشتروک . خطاف . (برهان ). رجوع به فراشترو شود.
فرصت کردن
مجال داشتن ، وقت مناسب و کافی داشتن .
فراشه
پروانه .
فرخ فال
خوشبخت ، نیک بخت .
فرصت نگه داشتن
1 ـ درنگ کردن ، تأنی کردن . 2 ـ منتظر فرصت مناسب بودن .
فرافکنی
1 ـ خوی و خصلت هایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن . 2 ـ تعارض ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن .
فردانی
یگانه ، بی نظیر.
فرصت طلبی
1 ـ استفاده از هر زمان و فرصت مناسب برای رسیدن به مقاصد شخصی . 2 ـ تغییر جهت و نظر بر مبنا و فراخور دگرگونی اوضاع ، اپورتونیسم .
فردایی
1 ـ منسوب به فردا، آ ن چه که در آینده می آید. 2 ـ کنایه از: کسی که معتقد به جهان دیگر و پاداش و کیفر در آن است .
فرض گزاردن
واجب کرده خداوند را به جا آوردن ، مانند: نماز خواندن .